تمدنهای مدرن دمکراتیک را می بینم
انسان آرمانی مورد نظر دائما توسط جامعه مدنی که برای سازمان وی کار می کنند و از وی حقوق می گیرند تا هر لحظه انسان آرمانی "نمونه مرجع واحد" را برای تهیه و ارایه حداقلهایی از "پاسخگویی" به نیازها, آرزوها و آرمانهای هر سرویس گیرنده ای بصورتی ویژه بسازند و رایگان ارایه دهند تحت نظارت است.
بنابراین تخلف وی ممکن نیست. انسان آرمانی حاکم فقط یک سرویس پرووایدر و خدمتکار است. اطلاعات و دانش نیز در مجموعه همان صبحانه, ناهار, شام و خیر و برکت و نور و نان و .... است که همگی با هم تشکیل دهنده قدرت هستند. قدرت در مرجع واحد جهانی متمرکز است و مرجع واحد در همه جاهایی که فراخوانده شود برای بررسی فراخوان حضور به هم می رساند.بنابر این با توجه به توضیحات فوق من اصلا اصراری برای تجهیز به قدرت و انسان آرمانی شناخته شدن و انسان آرمانی نامیده شدن ندارم. من عاشق فراغت, سادگی و زندگی شخصی خودم بودم و نیازی هم نداشتم که به مسایل اجتماعی و کلی بیندیشم. اما جای خالی علی اکبر ابراهیمی آرمانی رو هیچکس پر نکرده بود. پاسخگویی لازم بود که نبود. پاسخگویی برای من و همه. من هنوز هم فراغت, سادگی و زندگی شخصی خودم را می خواهم.
من فقط محتاج و نیازمندم که یک خاتمی پیدا شود, به قدرت کل (عقل کل) مجهز شود , انسان آرمانی شناخته شود و انسان آرمانی نامیده شود و مسوولیت اداره امور جهان و جهانیان را بپذیرد. اگر افرادی همچون خاتمی و موسوی _که علی اکبر ابراهیمی های نو هستند_ را حاکم ببینم من نیز همچون دیگران می روم دنبال زندگی خودم و فقط به منافع شخصی خودم می اندیشم و از همین روشها و پندار, گفتار و رفتارهایی که تغریبا همه برای زندگی شان بکار می برند برای زندگی ام بکار می برم. آیا غم و غصه های خودم برایم کافی نیست؟ چرا باید شریک غم و غصه های عالمیان شوم! اصلا مگر تحمل من چقدر است؟ من هم همین مقداری پوست و گوشت و خون و استخوان هستم دیگر, موجود خارق العاده که نیستم.
بودجه سازمان نیز از محل دعاها تامین می شود و گستردگی و توسعه فعالیتها و خدمات سازمان نیز به میزان بودجه ای که دعاها تولید می کنند و در اختیار سازمان قرار می دهند بستگی دارد. من پوپولیست نیستم, نیازی به وعده دادن ندارم و البته اینها فقط یک ایده است که فرصت پرداختن به آن نیز نبوده و نه طرحها و برنامه هایی نهایی, قطعی و فرم و قانون.
بنابراین تخلف وی ممکن نیست. انسان آرمانی حاکم فقط یک سرویس پرووایدر و خدمتکار است. اطلاعات و دانش نیز در مجموعه همان صبحانه, ناهار, شام و خیر و برکت و نور و نان و .... است که همگی با هم تشکیل دهنده قدرت هستند. قدرت در مرجع واحد جهانی متمرکز است و مرجع واحد در همه جاهایی که فراخوانده شود برای بررسی فراخوان حضور به هم می رساند.بنابر این با توجه به توضیحات فوق من اصلا اصراری برای تجهیز به قدرت و انسان آرمانی شناخته شدن و انسان آرمانی نامیده شدن ندارم. من عاشق فراغت, سادگی و زندگی شخصی خودم بودم و نیازی هم نداشتم که به مسایل اجتماعی و کلی بیندیشم. اما جای خالی علی اکبر ابراهیمی آرمانی رو هیچکس پر نکرده بود. پاسخگویی لازم بود که نبود. پاسخگویی برای من و همه. من هنوز هم فراغت, سادگی و زندگی شخصی خودم را می خواهم.
من فقط محتاج و نیازمندم که یک خاتمی پیدا شود, به قدرت کل (عقل کل) مجهز شود , انسان آرمانی شناخته شود و انسان آرمانی نامیده شود و مسوولیت اداره امور جهان و جهانیان را بپذیرد. اگر افرادی همچون خاتمی و موسوی _که علی اکبر ابراهیمی های نو هستند_ را حاکم ببینم من نیز همچون دیگران می روم دنبال زندگی خودم و فقط به منافع شخصی خودم می اندیشم و از همین روشها و پندار, گفتار و رفتارهایی که تغریبا همه برای زندگی شان بکار می برند برای زندگی ام بکار می برم. آیا غم و غصه های خودم برایم کافی نیست؟ چرا باید شریک غم و غصه های عالمیان شوم! اصلا مگر تحمل من چقدر است؟ من هم همین مقداری پوست و گوشت و خون و استخوان هستم دیگر, موجود خارق العاده که نیستم.
بودجه سازمان نیز از محل دعاها تامین می شود و گستردگی و توسعه فعالیتها و خدمات سازمان نیز به میزان بودجه ای که دعاها تولید می کنند و در اختیار سازمان قرار می دهند بستگی دارد. من پوپولیست نیستم, نیازی به وعده دادن ندارم و البته اینها فقط یک ایده است که فرصت پرداختن به آن نیز نبوده و نه طرحها و برنامه هایی نهایی, قطعی و فرم و قانون.
.
.
.
منـم که گوشه میخانه خانقاه من است دعای پیر مغان ورد صبحگاه مـن اسـت گرم ترانـه چنگ صبوح نیست چـه باک نوای من به سحر آه عذرخواه من اسـت ز پادشاه و گدا فارغـم بـحـمدالـلـه گدای خاک در دوست پادشاه من اسـت غرض ز مسجد و میخانهام وصال شماست جز این خیال ندارم خدا گواه مـن اسـت مـگر بـه تیغ اجل خیمه برکنـم ور نی رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است از آن زمان که بر این آستان نـهادم روی فراز مسند خورشید تکیه گاه من اسـت گـناه اگر چـه نـبود اختیار ما حافـظ تو در طریق ادب باش و گو گناه من است
.
خستـگان را چو طلب باشد و قوت نبود گر تو بیداد کـنی شرط مروت نـبود ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسـندی آن چـه در مذهب ارباب طریقت نـبود خیره آن دیده که آبش نبرد گریه عشق تیره آن دل که در او شمع محبت نـبود دولـت از مرغ همایون طلب و سایه او زان که با زاغ و زغن شهپر دولت نـبود گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن شیخ ما گفت که در صومعه همت نبود چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست نـبود خیر در آن خانه که عصمت نبود حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه هر که را نیست ادب لایق صحبت نـبود
.
نـه هر کـه چهره برافروخت دلـبری داند نـه هر کـه آینـه سازد سکـندری داند نـه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست کـلاه داری و آیین سروری داند تو بـندگی چو گدایان به شرط مزد مکـن کـه دوسـت خود روش بـنده پروری داند غـلام هـمـت آن رند عافیت سوزم کـه در گداصـفـتی کیمیاگری داند وفا و عـهد نـکو باشد ار بیاموزی وگرنـه هر کـه تو بینی ستمـگری داند بـباخـتـم دل دیوانـه و ندانسـتـم کـه آدمی بـچـهای شیوه پری داند هزار نکـتـه باریکـتر ز مو این جاسـت نـه هر کـه سر بتراشد قـلـندری داند مدار نقـطـه بینـش ز خال توسـت مرا کـه قدر گوهر یک دانـه جوهری داند به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد جـهان بـگیرد اگر دادگـسـتری داند ز شـعر دلکـش حافـظ کـسی بود آگاه کـه لطـف طبـع و سخن گفتن دری داند