بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را
لئن شکرتم لیزیدنکم و لئن کفرتم ان عذابی لشدید.
امضا: یکی از نمونه های آرمانی علی اکبر ابراهیمی
به نام "الله".
.
.
.
گـل در بر و می در کف و معشوق به کام است سلـطان جهانـم بـه چـنین روز غلام است گو شـمـع میارید در این جمع که امـشـب در مـجـلـس ما ماه رخ دوست تمام اسـت در مذهـب ما باده حـلال اسـت ولیکـن بی روی تو ای سرو گـل اندام حرام اسـت گوشـم هـمـه بر قول نی و نغمه چنگ است چشمـم همـه بر لعل لب و گردش جام است در مـجـلـس ما عـطر میامیز کـه ما را هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام اسـت از چاشـنی قـند مـگو هیچ و ز شـکر زان رو کـه مرا از لـب شیرین تو کام اسـت تا گـنـج غـمـت در دل ویرانه مقیم اسـت هـمواره مرا کوی خرابات مـقام اسـت از نـنـگ چـه گویی که مرا نام ز ننگ اسـت وز نام چـه پرسی که مرا ننـگ ز نام اسـت میخواره و سرگـشـتـه و رندیم و نـظرباز وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است با محـتـسـبـم عیب مـگویید کـه او نیز پیوسـتـه چو ما در طلب عیش مدام اسـت حافـظ مـنـشین بی می و معشوق زمانی کایام گـل و یاسـمـن و عید صیام اسـت
.
فاش میگویم و از گفته خود دلـشادم بـنده عشقـم و از هر دو جهان آزادم طایر گلشن قدسم چه دهـم شرح فراق کـه در این دامگه حادثه چون افـتادم مـن ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم سایه طوبی و دلجویی حور و لـب حوض بـه هوای سر کوی تو برفـت از یادم نیسـت بر لوح دلم جز الف قامت دوست چـه کـنـم حرف دگر یاد نداد استادم کوکـب بخـت مرا هیچ منجم نشناخت یا رب از مادر گیتی به چـه طالـع زادم تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو بـه مـبارک بادم می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست کـه چرا دل به جگرگوشـه مردم دادم پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشـک ور نـه این سیل دمادم بـبرد بـنیادم
.
بارها گـفـتـهام و بار دگر میگویم که من دلشده این ره نه به خود میپویم در پـس آینه طوطی صفتم داشتـهاند آن چـه استاد ازل گفت بـگو میگویم من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست که از آن دست که او میکشدم میرویم دوسـتان عیب من بیدل حیران مکـنید گوهری دارم و صاحـب نـظری میجویم گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است مـکـنـم عیب کز او رنگ ریا میشویم خـنده و گریه عشاق ز جایی دگر است میسرایم به شب و وقت سحر میمویم حافظـم گفت که خاک در میخانه مبوی گو مکن عیب که من مشک ختن میبویم