کل یوم عاشورا و کل عرض کربلا

I am want a clear and official "Yes" or "No" reply from UNHCR about my refugee request in UNHCR Ankara office
aliakbar Ebrahimi





می خواستم در مقابل کیهان حاکم بر ایران کر و کور باقی بمانم. اما ایران به تدریج در حال کیهانی شدن و نظر من به تدریج در حال تغییر است.
و ما قادریم "کارنوال عاشورا دو" در گستره ای وحشتناک راه بیاندازیم. یزید بن معاویه حداقل این شرف را داشت که از فرط خوشی ترکید بیعت زورکی خواست و خودش را بطور کامل نشان داد. اما ستمگرانی که امروز غیبشان زده و نمی آیند در وبلاگ من از فرط خوشی بترکند پس از انتخابات فرصت ترکیدن از فرط حسودی نیز گیرشان نخواهد آمد! و مکرو و مکرالله و الله خیر الماکرین.
برای ثبت نظر باید به یادداشت "هدف مشترك بشریت"نوشته شده توسط علی اكبر ابراهیمی در شنبه 4 اسفند1386 مراجعه شود.
متن این اثر در یادداشت "جعبه ای در بهار" نوشته شده توسط علی اكبر ابراهیمی در سه شنبه 23 بهمن1386 قابل دسترس است.
نظرات در این وبلاگ ثبت شوند:
در خرابات مـغان گر گذر افـتد بازم حاصـل خرقـه و سـجاده روان دربازم حـلـقـه توبـه گر امروز چو زهاد زنم خازن میکده فردا نـکـند در بازم ور چو پروانـه دهد دسـت فراغ بالی جز بدان عارض شـمـعی نـبود پروازم صحـبـت حور نخواهم که بود عین قصور با خیال تو اگر با دگری پردازم سر سودای تو در سینه بماندی پـنـهان چـشـم تردامـن اگر فاش نگردی رازم مرغ سان از قفس خاک هوایی گشـتـم بـه هوایی کـه مگر صید کند شهـبازم همـچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم از لـب خویش چو نی یک نفسی بـنوازم ماجرای دل خون گشته نـگویم با کـس زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم گر بـه هر موی سری بر تن حافـظ باشد همـچو زلفـت همـه را در قدمت اندازم غزل دوم:
هر چند پیر و خستـه دل و ناتوان شدم هر گه کـه یاد روی تو کردم جوان شدم شـکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا بر منتـهای همـت خود کامران شدم ای گلبـن جوان بر دولت بخور که مـن در سایه تو بلـبـل باغ جـهان شدم اول ز تحـت و فوق وجودم خـبر نـبود در مکتـب غم تو چنین نکتـه دان شدم قسمـت حوالتـم بـه خرابات می‌کند هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم آن روز بر دلم در معـنی گـشوده شد کز ساکـنان درگـه پیر مـغان شدم در شاهراه دولت سرمد به تخت بخـت با جام می بـه کام دل دوسـتان شدم از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید ایمـن ز شر فـتـنـه آخرزمان شدم مـن پیر سال و ماه نیم یار بی‌وفاست بر من چو عـمر می‌گذرد پیر از آن شدم دوشـم نوید داد عـنایت کـه حافـظا بازآ که من به عفو گناهت ضـمان شدم غزل سوم:
خـلوت گزیده را به تماشا چه حاجـت اسـت چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است جانا بـه حاجـتی کـه تو را هـسـت با خدا کاخر دمی بـپرس که ما را چه حاجـت اسـت ای پادشاه حـسـن خدا را بـسوخـتیم آخر سؤ‌ال کـن کـه گدا را چه حاجـت اسـت ارباب حاجـتیم و زبان سؤ‌ال نیسـت در حـضرت کریم تمـنا چـه حاجـت اسـت محـتاج قصـه نیسـت گرت قصد خون ماست چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت اسـت جام جـهان نماسـت ضـمیر مـنیر دوسـت اظـهار احـتیاج خود آن جا چه حاجت اسـت آن شد کـه بار مـنـت مـلاح بردمی گوهر چو دست داد به دریا چه حاجـت اسـت ای مدعی برو کـه مرا با تو کار نیسـت احـباب حاضرند بـه اعدا چه حاجـت اسـت ای عاشـق گدا چو لـب روح بـخـش یار می‌داندت وظیفـه تـقاضا چـه حاجت اسـت حافـظ تو ختـم کـن که هـنر خود عیان شود با مدعی نزاع و مـحاکا چـه حاجـت اسـت

پست‌های معروف از این وبلاگ

مسوولیت امنیت, حرمت و کرامت ثروتهای ملی مردم ایران مستقیما متوجه حکام غرب است