جاودانگی

در مدت همراهی با این پویش گره خورده به نام و یاد تو حداقلهایی مطلق که به شکرگزاری رضایت از زمین و زمان و شادی بیرزد نصیبم شد.او ضامن زمین و زمان و دین و قرآن شد و من و تو به دعاهایش جواب دادیم. جامعه او نمی توانست به نجات برسد و دغدغه او استقلال آزادی و پیشرفت جامعه اش بود. ما معجزه نجات از نفرین خویش را بر جامعه او نازل کردیم. او شایسته کرامت ما بود. به او حق رفتن نیز بخشیدیم اما جانهای عاریت و حق آمدن به جای او را از هیچکس پس گرفتیم. و ما امروز سه نفریم. فقط سه نفر. من و تو با انگیزه یافتن او به زندگی در زمین ادامه می دهیم. و خوش به حال زمین! و خوش به حال روزگار!

مرا عهدیست با جانان کـه تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشـتـن دارم صـفای خـلوت خاطر از آن شمع چگل جویم فروغ چـشـم و نور دل از آن ماه ختـن دارم بـه کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصـل چـه فـکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم مرا در خانه سروی هسـت کاندر سایه قدش فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمـن دارم گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند بحـمد الـلـه و المنه بتی لشکرشکن دارم سزد کز خاتـم لعلش زنـم لاف سـلیمانی چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم الا ای پیر فرزانـه مکـن عیبـم ز میخانـه کـه من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نـه که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم چو در گـلزار اقبالـش خرامانم بحمدالـلـه نـه میل لاله و نسرین نه برگ نسـترن دارم به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم

غزل دوم:
چو آفـتاب می از مـشرق پیالـه برآید ز باغ عارض ساقی هزار لالـه برآید نـسیم در سر گل بشکند کلاله سنبـل چو از میان چمـن بوی آن کـلالـه برآید حکایت شب هجران نه آن حکایت حالیست کـه شمه‌ای ز بیانش به صد رساله برآید ز گرد خوان نگون فلک طمع نتوان داشـت کـه بی ملالت صد غصه یک نوالـه برآید به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود خیال باشد کاین کار بی حوالـه برآید گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان بـلا بـگردد و کام هزارسالـه برآید نـسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ ز خاک کالـبدش صد هزار لالـه برآید

غزل سوم:
نـفـس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالـم پیر دگرباره جوان خواهد شد ارغوان جام عقیقی به سمـن خواهد داد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد این تـطاول که کشید از غم هجران بلبـل تا سراپرده گـل نـعره زنان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مـگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد ای دل ار عشرت امروز بـه فردا فـکـنی مایه نـقد بـقا را که ضـمان خواهد شد ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید از نـظر تا شب عید رمـضان خواهد شد گـل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد حافـظ از بـهر تو آمد سوی اقـلیم وجود قدمی نه به وداعش کـه روان خواهد شد

پست‌های معروف از این وبلاگ

مسوولیت امنیت, حرمت و کرامت ثروتهای ملی مردم ایران مستقیما متوجه حکام غرب است