در مورد غیب شدن سایت موج سوم
ای دل به کوی عشق گذاری نمیکـنی اسـباب جمـع داری و کاری نمیکنی چوگان حکـم در کف و گویی نـمیزنی باز ظـفر به دست و شکاری نمیکـنی این خون کـه موج میزند اندر جـگر تو را در کار رنـگ و بوی نگاری نـمیکـنی مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا بر خاک کوی دوست گذاری نـمیکـنی ترسـم کز این چمن نبری آسـتین گـل کز گلشنـش تحمـل خاری نمیکـنی در آسـتین جان تو صد نافه مدرج اسـت وان را فدای طره یاری نـمیکـنی ساغر لطیف و دلکش و می افکنی به خاک و اندیشـه از بلای خماری نـمیکـنی حافـظ برو کـه بـندگی پادشاه وقـت گر جملـه میکنـند تو باری نمیکـنی
غزل دوم
سـحرگـه ره روی در سرزمینی همیگـفـت این معـما با قرینی که ای صوفی شراب آن گه شود صاف کـه در شیشـه برآرد اربـعینی خدا زان خرقـه بیزار اسـت صد بار کـه صد بت باشدش در آسـتینی مروت گر چه نامی بینشان اسـت نیازی عرضـه کـن بر نازنینی ثوابـت باشد ای دارای خرمـن اگر رحـمی کنی بر خوشـه چینی نـمیبینـم نـشاط عیش در کس نـه درمان دلی نـه درد دینی درونها تیره شد باشد کـه از غیب چراغی برکـند خـلوت نـشینی گر انگـشـت سـلیمانی نـباشد چـه خاصیت دهد نقـش نـگینی اگر چـه رسم خوبان تندخوییسـت چـه باشد گر بـسازد با غـمینی ره میخانـه بـنـما تا بـپرسـم مال خویش را از پیش بینی نـه حافـظ را حضور درس خـلوت نـه دانشـمـند را علـم الیقینی
غزل سوم
یاد باد آن کـه نـهانـت نـظری با ما بود رقـم مـهر تو بر چـهره ما پیدا بود یاد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت مـعـجز عیسویت در لـب شـکرخا بود یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انـس جز مـن و یار نـبودیم و خدا با ما بود یاد باد آن که رخت شمع طرب میافروخـت وین دل سوخـتـه پروانـه ناپروا بود یاد باد آن که در آن بزمگـه خـلـق و ادب آن کـه او خنده مستانه زدی صـهـبا بود یاد باد آن کـه چو یاقوت قدح خـنده زدی در میان مـن و لـعـل تو حـکایتها بود یاد باد آن که نگارم چو کـمر بربـسـتی در رکابـش مـه نو پیک جـهان پیما بود یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مسـت وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود یاد باد آن که به اصلاح شما میشد راست نـظـم هر گوهر ناسفته که حافـظ را بود
غزل دوم
سـحرگـه ره روی در سرزمینی همیگـفـت این معـما با قرینی که ای صوفی شراب آن گه شود صاف کـه در شیشـه برآرد اربـعینی خدا زان خرقـه بیزار اسـت صد بار کـه صد بت باشدش در آسـتینی مروت گر چه نامی بینشان اسـت نیازی عرضـه کـن بر نازنینی ثوابـت باشد ای دارای خرمـن اگر رحـمی کنی بر خوشـه چینی نـمیبینـم نـشاط عیش در کس نـه درمان دلی نـه درد دینی درونها تیره شد باشد کـه از غیب چراغی برکـند خـلوت نـشینی گر انگـشـت سـلیمانی نـباشد چـه خاصیت دهد نقـش نـگینی اگر چـه رسم خوبان تندخوییسـت چـه باشد گر بـسازد با غـمینی ره میخانـه بـنـما تا بـپرسـم مال خویش را از پیش بینی نـه حافـظ را حضور درس خـلوت نـه دانشـمـند را علـم الیقینی
غزل سوم
یاد باد آن کـه نـهانـت نـظری با ما بود رقـم مـهر تو بر چـهره ما پیدا بود یاد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت مـعـجز عیسویت در لـب شـکرخا بود یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انـس جز مـن و یار نـبودیم و خدا با ما بود یاد باد آن که رخت شمع طرب میافروخـت وین دل سوخـتـه پروانـه ناپروا بود یاد باد آن که در آن بزمگـه خـلـق و ادب آن کـه او خنده مستانه زدی صـهـبا بود یاد باد آن کـه چو یاقوت قدح خـنده زدی در میان مـن و لـعـل تو حـکایتها بود یاد باد آن که نگارم چو کـمر بربـسـتی در رکابـش مـه نو پیک جـهان پیما بود یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مسـت وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود یاد باد آن که به اصلاح شما میشد راست نـظـم هر گوهر ناسفته که حافـظ را بود