Note Book



Note Book 5يكشنبه ، 20 ارديبهشت 1388مژده: همه با ما هستند.ای بسیج, ای سپاه, روابط گرم و صمیمانه من با دیگران برای این بود که همه را برای همکاری با سازمانمان با هم متحد کنم. اگر ما به همکاری آنها نیاز نداریم, خوب شاید آنها نیاز داشته باشند. اصلا بگذریم. مگه ما در حضور خدا مکلف به بندگی فردی(نماز و روزه) و بندگی جمعی(همکاری) نیستیم! همه با ما هستند و ما با همیم. اهداف و منافع سازمان ایجاب می کنه نیات خیر رو از جامعه سلب نکنیم و اگه خواستیم با نام و لباس سازمان کاری بکنیم مطمین باشیم که کل قوای سازمان با این کار ما موافقه و هزینه هاش رو به عهده می گیره.علی اکبر ابراهیمیبسیجی پایگاه شهید کلاهدوز مسجد قمر بنی هاشم. شهرک الله و اکبر. اسلامشهر. ایران. جهان واقعی..........................................................................يكشنبه ، 20 ارديبهشت 1388مژده: ما معرفت شو داریمافشاگری علیه خود: البته ناگفته نماند که ما مثل شما نیستیم که قصدمون پیروزی باشه. ما از سر تواضع و بزرگواری خویش به سطح مقایسه شدن و امتحان شدن نازل شده ایم. اگر هم مردم روی چشم ما جا نداشته باشن اما حداقل معرفت شو داریم که خودمونو بره مردم لوث کنیم و خالی ببندیم.نه! اشتباه و فکر باطل نکن برادر. این یک مسابقه نیست. آبروش رو هم داریم و برای بازیهای با شکوه و بهانه هایی که دو هزار و نه ساله مد نظرمون هست هنوز حتی یک انسان هم نکشتیم. جهان آرمانی به من (خاتمی)گفته نوکری و بندگی من (خاتمی) اینه که سخنگوی این گفتمان (گفتمان خاتمی) باشم. اما اگه جای تو بودم خودمو همچون یک شمع دیپلماتیک آتیش می زدم و برای این گفتمان (گفتمان خاتمی) فدا می شدم.ببین من چقدر سعی کردم چهره ای اخلاقی و صادق از خودم نشون بدم. و ببین که من چند تا سر و دست پیش چشم مردم شکوندم و چقدر منتقدینم رو سر کوب کردم؟ اینجا و امروز من حال و حوصله ندام, چه برسه به عملی کردن معجزه دوستی با دشمنان اسراییل! یه وقت دیدی این سینی و سفره قدرت متمرکز رو کشیدم به فحش و کوبیدم توی سر و صورتت! فعلا وقت نیست. گفتمانم داره میاد. جانت رو می خوام. من کار دارم, سریع باش. داره ن نیگا می کنن! آدم رو مجبور به فریاد کشیدن نکن, جون بده. متشکرم, شانس آوردی که گفتمان خیر توی چشمام زل نزد و باز هم همون قهقهه های ازلی ابدی ش تکرار شد و رفت. من باز هم سر عقل اومدم و امروز همه چیز در حالت مطلوب است. خداحافظ.امضا: جان دیوانه وبه لب آمده محمد خاتمی واقعی واقعیتکذیب خبر: اخبار فوق مواضع جهان آرمانی نیست و گویا کم کم دارد شب می شود. اما فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید, وای به حال حیوانات جنگلی که عمل بر مجاز کرد و بجای اینکه در پیشگاه یادداشت هدف مشترک بشریت سجده کرده و تمام تار و پود و بود و نبودش را با تمام وجود و با همکاری ملی باز تعریف کند تا برایش باز تعریف نکنند, نهایت تلاشش فقط این بود که از کلماتی همچون اخلاق و صداقت نیز کمی استفاده شود. البته بعنوان چاشنی!امضا: علی اکبر ابراهیمی+ نوشته شده در یکشنبه 20 اردیبهشت1388ساعت 6:27 بعد از ظهر توسط علی اكبر ابراهیمیNote Book 4شنبه ، 19 ارديبهشت 1388مژده: جامعه بلا تکلیف نیستاز کجا فهمیدم؟: همه چیزهای قشنگی که کاندیداهای مختلف می گویند و آخرش هم به نام خودشان و به نفع خودشان تمام می شود _ مثلا در مود بهره مند شدن از توان نخبکان _ فردای روز انتخابات سر مشق رییس جمهور منتخب است.خوش به حال نخبگانی که دولت و روحانیت و نظام به آنان خوش بین است و ایشان نیز تحمل اینهمه ترحم و صدقه را دارند! و آنها همان نخبگانی هستند که من یک عمر در میانشان تنها بودم و امروز زیرکانه (موذیانه) می خندند و از ظهور قهرمان می گویند. یک مشت ایرانی, یک مشت مسلمان. یک مشت ترسو, ماتم زده و دروغگو.راستی اگه یکی به ایران, اسلام و قرآن مشکوک بود حکمش چیه؟ اگه اسراییل به استفاده از حق رای خویش در انتخابات ایران متمرکز بشه, آیا شرفش رو داریم که ترور و اعدامش کنیم یا فقط بلدیم همه چیز رو حیثیتی کنیم و سپس گفتگوی تمدنها به راه بیندازیم؟ اما من یک عمر گفتگوی فرهنگها به راه انداخته بودم و اگر کسی حیثیت و شرفش رو برای ساختن موانعی در مقابل من به کار برده باشه باید شرف و حیثیتش رو برداره بره آخر صف. چون به ادامه راهم مصمم هستم و کارم نیز بندگی است. و اونهایی که معتقد نیستند اولین و تنها مشکل جامعه زنده بودن علی اکبر ابراهیمی است در اولویتند و من باید اول نوکر ایشان باشم. و امروز اگر کسی از کسان برجسته جمهوری اسلامی ایران نظم جهان آرمانی و نظم جهان واقعی رو به هم بریزه و مسیح رو به صلیب بکشه بدون محاکمه و به شدت و با سرعت مجازات می شه. قبلا خیلی فرصت محاکمه شدن به آنها داده شده بود. و امروز همه چیز در حالت مطلوب است. و اگر آنها از اسراییل می ترسند و نمی خواهند که شر برساند و برای شرکت در انتخابات به ایران بیاید, باید فعالیتهای انتخاباتی دیر هنگام (هول هولکی و دزدکی شان) را آبرومندانه تر انجام دهند. ما که مسخره سیاست بازان اعم از واقعی و جاودان و غیره و ذالکش نیستیم. ما فقط کمی بد شانس بوده ایم و به ایران, اسلام و قرآن اعتماد کرده ایم. همین. خیلی هم از اینجا و اکنون پشیمانیم. از اینجا و اکنون منصرف شدم. معذرت می خواهم. اگه تو ثبت نام کنی من هم سوییس می شم و با همه آشتی می کنم. حد اکثر در خواست من از جهان واقعی این بود که حداقل جواب نه رو به من بده تا معلوم بشه که مسوولیت این زمین و زمان سیاه و بی صاحاب با من نیست. و من حداقلی را می شناسم و می خواهم که اگر مطرح شود آنها با حداکثر توان و امکاناتشان نیز قادر به انجام آن نخواهند بود. و از فردا من دیگر حتی به حضرت مسیح نیز پاسخگو نخواهم بود. و امروز همه چیز در حالت مطلوب است. خدا حافظنتیجه خبر: اشتباه نامزدها, بخصوص نامزدهای برجسته تر ممنوع است. از یکی دو اشتباه مجموعه نامزدها می توان گذشت. اما میر حسین موسوی امروز باز هم تکرار کرد که نظام به مردم اعتماد کرده.امضا: اسراییلسـحرگاهان کـه مخـمور شبانه گرفـتـم باده با چنگ و چغانـه نـهادم عقـل را ره توشه از می ز شـهر هسـتیش کردم روانـه نـگار می فروشم عـشوه‌ای داد کـه ایمـن گشتـم از مکر زمانه ز ساقی کـمان ابرو شـنیدم کـه ای تیر ملامت را نـشانـه نـبـندی زان میان طرفی کمروار اگر خود را بـبینی در میانـه برو این دام بر مرغی دگر نـه کـه عـنـقا را بلند است آشیانه که بندد طرف وصل از حسن شاهی کـه با خود عشق بازد جاودانـه ندیم و مطرب و ساقی همه اوست خیال آب و گـل در ره بـهانـه بده کـشـتی می تا خوش برانیم از این دریای ناپیداکرانـه وجود ما مـعـماییسـت حافـظ که تحقیقش فسون است و فسانهغزل دوم:فـتوی پیر مـغان دارم و قولیسـت قدیم که حرام است می آن جا که نه یار است ندیم چاک خواهـم زدن این دلق ریایی چه کنـم روح را صحبـت ناجـنـس عذابیسـت الیم تا مـگر جرعـه فـشاند لب جانان بر مـن سال‌ها شد کـه منم بر در میخانـه مـقیم مـگرش خدمـت دیرین مـن از یاد برفـت ای نـسیم سـحری یاد دهش عـهد قدیم بـعد صد سال اگر بر سر خاکـم گذری سر برآرد ز گلـم رقص کـنان عـظـم رمیم دلـبر از ما بـه صد امید سـتد اول دل ظاهرا عـهد فرامـش نکـند خـلـق کریم غنـچـه گو تنـگ دل از کار فروبسته مباش کز دم صـبـح مدد یابی و انـفاس نـسیم فـکر بـهـبود خود ای دل ز دری دیگر کـن درد عاشـق نـشود به به مداوای حـکیم گوهر مـعرفـت آموز کـه با خود بـبری کـه نـصیب دگران است نـصاب زر و سیم دام سخـت اسـت مگر یار شود لطـف خدا ور نـه آدم نـبرد صرفـه ز شیطان رجیم حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد شاکر باش چـه بـه از دولت لطف سخن و طبع سلیمغزل سوم:بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد کـه تاب مـن بـه جهان طره فـلانی داد دلـم خزانـه اسرار بود و دسـت قـضا درش ببسـت و کلیدش به دلسـتانی داد شکسـتـه وار به درگاهت آمدم که طبیب بـه مومیایی لـطـف توام نـشانی داد تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش کـه دسـت دادش و یاری ناتوانی داد برو مـعالـجـه خود کـن ای نصیحتـگو شراب و شاهد شیرین کـه را زیانی داد گذشـت بر من مسکین و با رقیبان گفـت دریغ حافـظ مسـکین من چـه جانی داد+ نوشته شده در شنبه 19 اردیبهشت1388ساعت 7:1 بعد از ظهر توسط علی اكبر ابراهیمیNote Book 3....................................................................شنبه ، 19 ارديبهشت 1388مژده: ما ملت و کشورمان را دوست داریمهشدار فرمانده ناجا به نامزدهاي انتخابات نسبت به بحث درباره گشت ارشاد هزینه های سنگینی بر کشور تحمیل کرد, لیکن ما به پشتوانه تکالیفی که ملت به ما ابلاغ می کند از حریم امنیت ملی و منافع ملی حفاظت خواهیم کرد.و ما ملت و کشورمان را دوست داریم و از فرزندان و صاحبان اصلی این آب و خاکیم. و بلند پایه تربن مقام رسمی این کشور که با رای مستیم مردم انتخاب می شود سخنگوی ما ست. و سخنگوی ما بهترین بندگان ما بوده است. ما در سخنگوی خویش یکی شده ایم. و ما یکی هستیم و همه با هم یک کار انجام می دهیم.به منتصبان خدا که نمی توانند دست نشانده های خویش را جمع و جور کنند نیز توصیه می کنیم نعمتهای الهی را تا خرخره متحمل شده و خفه خون بگیرند.امضا: جان جانان نیروهای انتظامیلعل سیراب به خون تشنه لب یار من است وز پی دیدن او دادن جان کار مـن اسـت شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز هر که دل بردن او دید و در انکار من است ساروان رخـت به دروازه مـبر کان سر کو شاهراهیسـت که منزلگه دلدار من است بـنده طالـع خویشم که در این قحط وفا عشق آن لولی سرمست خریدار من است طبلـه عـطر گـل و زلف عبیرافشانش فیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است باغـبان همچو نسیمم ز در خویش مران کاب گلزار تو از اشک چو گلنار من اسـت شربـت قـند و گلاب از لـب یارم فرمود نرگـس او که طبیب دل بیمار من اسـت آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخـت یار شیرین سخن نادره گفتار مـن اسـتغزل دومسال‌ها دل طلـب جام جـم از ما می‌کرد وان چه خود داشت ز بیگانه تمـنا می‌کرد گوهری کز صدف کون و مکان بیرون اسـت طـلـب از گمـشدگان لب دریا می‌کرد مشـکـل خویش بر پیر مغان بردم دوش کو بـه تایید نـظر حل مـعـما می‌کرد دیدمـش خرم و خندان قدح باده به دست و اندر آن آینه صد گونـه تـماشا می‌کرد گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گـفـت آن روز که این گنـبد مینا می‌کرد بی دلی در هـمـه احوال خدا با او بود او نـمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا سامری پیش عـصا و ید بیضا می‌کرد گـفـت آن یار کز او گشت سر دار بلـند جرمـش این بود کـه اسرار هویدا می‌کرد فیض روح الـقدس ار باز مدد فرماید دیگران هم بکنند آن چه مـسیحا می‌کرد گفتمـش سلسله زلف بتان از پی چیست گفـت حافـظ گله‌ای از دل شیدا می‌کردغزل سوم:شاهدان گر دلبری زین سان کنـند زاهدان را رخنه در ایمان کـنـند هر کـجا آن شاخ نرگس بشکـفد گـلرخانـش دیده نرگسدان کنند ای جوان سروقد گویی بـبر پیش از آن کز قامتت چوگان کنـند عاشقان را بر سر خود حکم نیست هر چـه فرمان تو باشد آن کنـند پیش چشمم کمتر است از قطره‌ای این حـکایت‌ها که از طوفان کنـند یار ما چون گیرد آغاز سـماع قدسیان بر عرش دست افشان کنند مردم چشمم به خون آغشتـه شد در کـجا این ظلم بر انسان کنـند خوش برآ با غصه‌ای دل کاهـل راز عیش خوش در بوته هجران کنـند سر مکـش حافظ ز آه نیم شـب تا چو صبحت آینه رخشان کـنـند.....................................................................................جمعه ، 18 ارديبهشت 1388مژده: به تعیین رسیدن مسیح امکانپذیر خواهد بوداگر لازم باشد هزاران سال دیگر نیز به این راه ادامه می دهیم: خدا حافظ. اگه می خوای بری خدا حافظی کن. چرا هیچی نمی گی؟ تو اول قطع کن. خدا حافظ. گفتم در این شب بد بد فقط من و تو خوب خوبیم, اما تو گفتی همه چیز در حالت مطلوب است و فقط کافی است که من و تو هم مثل همه خوب باشیم. و اگه تصویر آرمانی تو از خودم رو ویران نمی کردم اصحاب گورستانها هیچ وقت دلشون خنک نمی شد و از حسودی نجات پیدا نمی کردند! حرمت و کرامت کاردستی رو تو خودت خواستی, من چه تقصیری دارم؟ اگه خواستی هیچ دل شکسته ای وجود نداشته باشه این معجزه فقط با هزینه شدن غرور تو به امید و بندگی من امکان پذیر بود. اما امروز تو باید مغرور باشی . چرا که آبروی ما و کشورمون رو اون هم به قیمت جان خودت خریدی و معجزه آشتی ملی رو پس از فرو نشستن آخرین ذره های گرد و غبار طوفان و یک لحظه پس از رگبار بر این ملت همیشه در صحنه نازل کردی. متشکریم. و ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم. اما اصلا پیش بینی نمی کردیم که چنین حادثه هایی ما رو مات کنه. و امروز همه چیز در حالت مطلوب است. و اگه کرامت و حرمت تو نبود ما هنوز هم باید اسیر طوفان می موندیم.اما خط قرمز من این بود که تو بخاطر حفظ شدن حرمت و کرامت انسان _ که اگه نجات پیدا کنه همه انسانها نجات پیدا کرده اند و اگر بمیرد همه انسانها مرده اند _ خودت ویران نشوی. و حال که فرمان یاد و نام تو این است که من با حرمت و کرمت و خاموش به عرصه بیایم و با حرمت و کرامت و خاموش نیز از عرصه خارج شوم, من بر کاندیداتوری تو و یا مهاجرانی تاکید نمی کنم. چرا که به تعیین رسیدن مسیح فقط وقتی امکانپذیر خواهد بود که خواست آگاهانه, مسوولانه و انتخاب همه ما ـ از جمله هیات حاکمه جمهوری اسلامی ـ باشد تا فاجعه تکرار شدن منجی های آخر الزمان و قربانی شدن میر حسین ها در این عاشورا و کربلای خاموش متوقف گردد..................................................................................جمعه ، 18 ارديبهشت 1388مژده:ایران باز هم از آمریکا پیروزتر شد.توضیحات بیشتر: ما صلح افروزها همواره می خواستیم نظامی امنیتی ها غرور خود را بشکنند و از هم منت کشی کنند. خوب. آقای رحیم صفوی چند روز پیش آمد و گفت آن روزها ما در حالی دارایی های آنها را به آنها بخشیدیم که آنها دارایی های ما را بلوکه کردند. این ادبیات به خدا نزدیک است. اما غرب باز هم از این منت کشی و از این پیروزی اراده خیر بر اراده شر در ایران ترسید و طی روزهای گذشته باز هم ایران را تهدید کرد و به گسترش گفتمان خشونت دامن زد. امروز ایران یک امتیاز مثبت و افتخار آمیز مبنی بر پیروی از اراده تو کسب کرد و غرب یک امتیاز منفی و ننگین مبنی بر بندگی اراده دشمن کسب کرد. بعدش می گن همش تقصیر اسراییل است تا حق رای اسراییل در انتخابات ایران را سلب کنند.امضا: جان جانان اسراییل+ نوشته شده در جمعه 18 اردیبهشت1388ساعت 6:34 بعد از ظهر توسط علی اكبر ابراهیمیNote Book 2............................................................................پنجشنبه ، 17 ارديبهشت 1388مژده: جان جانان دلتنگ استیه کم اخبار: جهان آرمانی بر نامزدی مهاجرانی و یا خاتمی اصرار نمی ورزد. جهان آرمانی, بیگناهان را به حسودان تبدیل نکرده و ایشان را از حسودی هلاک نمی کند. ضمن اینکه جهان آرمانی از ابراز نظر در مورد انتخابات جهان واقعی دریغ نورزیده و می گوید: "از نظر جهان آرمانی, آقای میر حسین موسوی نسبت به آقای محمود احمدی نژاد گزینه ای به مراتب کم هزینه تر, مفید تر و بهتر است".سـحرگـه ره روی در سرزمینی همی‌گـفـت این معـما با قرینی که ای صوفی شراب آن گه شود صاف کـه در شیشـه برآرد اربـعینی خدا زان خرقـه بیزار اسـت صد بار کـه صد بت باشدش در آسـتینی مروت گر چه نامی بی‌نشان اسـت نیازی عرضـه کـن بر نازنینی ثوابـت باشد ای دارای خرمـن اگر رحـمی کنی بر خوشـه چینی نـمی‌بینـم نـشاط عیش در کس نـه درمان دلی نـه درد دینی درون‌ها تیره شد باشد کـه از غیب چراغی برکـند خـلوت نـشینی گر انگـشـت سـلیمانی نـباشد چـه خاصیت دهد نقـش نـگینی اگر چـه رسم خوبان تندخوییسـت چـه باشد گر بـسازد با غـمینی ره میخانـه بـنـما تا بـپرسـم مال خویش را از پیش بینی نـه حافـظ را حضور درس خـلوت نـه دانشـمـند را علـم الیقینیزلـف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بـنیاد مـکـن تا نکـنی بـنیادم می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلـک فریادم زلـف را حلقـه مکن تا نکنی دربـندم طره را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانـه مـشو تا نبری از خویشـم غـم اغیار مـخور تا نـکـنی ناشادم رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گـلـم قد برافراز کـه از سرو کـنی آزادم شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را یاد هر قوم مـکـن تا نروی از یادم شـهره شـهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شیرین منـما تا نـکـنی فرهادم رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس تا بـه خاک در آصـف نرسد فریادم حافـظ از جور تو حاشا که بگرداند روی مـن از آن روز کـه دربـند توام آزادمفاش می‌گویم و از گفته خود دلـشادم بـنده عشقـم و از هر دو جهان آزادم طایر گلشن قدسم چه دهـم شرح فراق کـه در این دامگه حادثه چون افـتادم مـن ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم سایه طوبی و دلجویی حور و لـب حوض بـه هوای سر کوی تو برفـت از یادم نیسـت بر لوح دلم جز الف قامت دوست چـه کـنـم حرف دگر یاد نداد استادم کوکـب بخـت مرا هیچ منجم نشناخت یا رب از مادر گیتی به چـه طالـع زادم تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو بـه مـبارک بادم می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست کـه چرا دل به جگرگوشـه مردم دادم پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشـک ور نـه این سیل دمادم بـبرد بـنیادم.........................................................................................پنجشنبه ، 17 ارديبهشت 1388مژده: ما معجزات را بر جهان مطلق نازل کرده و آن جهان را از بلاتکلیفی و تنگ نظری نجات بخشیدیم.سند خبر: آقای احمدی نژاد هنوز هم به تقدیر از شهید رجایی می پرداخت. و صدقه خواهی های احمدی نژاد به باج خواهی تبدیل نشد.شور و نشاط مواج در خبر: این خود را ندیدن و رستن در دیدگاه جهان آرمانی و در دیدگاه جهان واقعی قابل تحسین بود. و جهان مطلق بی شعور و بی هویت نیز به حداقل تکالیفی مطلق و یکی شده دست یافت.جهان مطلق دارد آدم می شود و آنقدر برای ما دلتنگ است که به زودی خودش نادم و سر افکنده و با یک تقاضانامه پناهندگی به احساس ترحم ما رجعت خواهد کرد. ما نیز جهان مطلق را دوست داریم, بدون اینکه خشمگین باشیم. چرا که ما به ادعای نوکری عاشقانه این خدا و این انقلاب و این نظام اعتماد می کنیم و به آن فرصتی برای توجه به حقیقت, پیوستن با واقعیت و صادقانه عملی شدن و در یک کلام "فرصتی برای بندگی منزه از خودشیفتگی" می بخشیم.حسـن تو همیشه در فزون باد رویت همه ساله لالـه گون باد اندر سر ما خیال عشـقـت هر روز کـه باد در فزون باد هر سرو که در چـمـن درآید در خدمـت قامتت نـگون باد چشـمی که نه فتنه تو باشد چون گوهر اشک غرق خون باد چـشـم تو ز بـهر دلربایی در کردن سـحر ذوفـنون باد هر جا که دلیسـت در غـم تو بی صبر و قرار و بی سکون باد قد هـمـه دلـبران عالـم پیش الـف قدت چو نون باد هر دل که ز عشق توست خالی از حلـقـه وصـل تو برون باد لعـل تو که هست جان حافظ دور از لـب مردمان دون بادوصال او ز عـمر جاودان بـه خداوندا مرا آن ده کـه آن بـه بـه شمـشیرم زد و با کس نگفتم کـه راز دوست از دشمن نهان بـه بـه داغ بـندگی مردن بر این در بـه جان او که از ملک جـهان بـه خدا را از طـبیب مـن بـپرسید کـه آخر کی شود این ناتوان بـه گـلی کان پایمال سرو ما گشـت بود خاکـش ز خون ارغوان بـه بـه خـلدم دعوت ای زاهد مـفرما کـه این سیب زنخ زان بوستان بـه دلا دایم گدای کوی او باش بـه حکـم آن که دولت جاودان به جوانا سر مـتاب از پـند پیران کـه رای پیر از بـخـت جوان بـه شبی می‌گفت چشم کس ندیده‌ست ز مروارید گوشـم در جـهان بـه اگر چـه زنده رود آب حیات اسـت ولی شیراز ما از اصـفـهان بـه سـخـن اندر دهان دوست شـکر ولیکـن گفـتـه حافـظ از آن بهیاد باد آن کـه نـهانـت نـظری با ما بود رقـم مـهر تو بر چـهره ما پیدا بود یاد باد آن که چو چشمت به عتابم می‌کشت مـعـجز عیسویت در لـب شـکرخا بود یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انـس جز مـن و یار نـبودیم و خدا با ما بود یاد باد آن که رخت شمع طرب می‌افروخـت وین دل سوخـتـه پروانـه ناپروا بود یاد باد آن که در آن بزمگـه خـلـق و ادب آن کـه او خنده مستانه زدی صـهـبا بود یاد باد آن کـه چو یاقوت قدح خـنده زدی در میان مـن و لـعـل تو حـکایت‌ها بود یاد باد آن که نگارم چو کـمر بربـسـتی در رکابـش مـه نو پیک جـهان پیما بود یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مسـت وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود یاد باد آن که به اصلاح شما می‌شد راست نـظـم هر گوهر ناسفته که حافـظ را بود..........................................................................................چهارشنبه,16 اردیبهشتآواز گورها. برگرفته از ترانه های امروز صبح کرال تی ویتو: درد دل.من: من در اینجا و اکنونم. اینجا و اکنون رو خودتون لطفا حل و فصل کنید.تو: کاردستی رو دوست داری؟ کارت رو دوست داری؟من: آری.تو: اگه دوست داری مشکلی نیست.من: چرا این رو پرسیدی؟تو: همینطوری.من: آه, اگه تو ساختار شکن و ضدولایت فقیه نبودی و بخاطر من هم که شده با همه سر سازگاری می داشتی, آه ای خدا ای خدا ای خدا! ای ولایت فقیه, ای میرحسین, ای احمدی نژاد, ای کروبی ای مهاجرانی , ای بسیج, ای سپاه, ای نیروهای مسلح, ای همه دردمندان, دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را/باشد که بازبینم دیدار آشنا را. ای خدای مکرر, ای مردم. چی کار کنم اکنون من,کدوم در رو بزنم. من بنده همه ام. بخاطر تو سکوت کردم, بخاطر تو فریاد زدم آه بخاطر کدوم بسوزم, کدومش رو تفهیم کنم؟ کدوم شبها رو بسوزونم, دنیا داره فرو می ره. بخاطر تو در این دنیا زنده ام.و تو ای خاتمی, دنیا در همین میز کار تو خلاصه نشده که سرت رو انداختی پایین و با اون صدای سرسام آور و شعاع دید نیم متری ت دنیا رو روی سرت گذاشتی. یک لحظه توجه کن! یواش. یه کم یواشتر. همه که مثل خودت خدا نیستن با تو مسابقه پیروزی به راه انداخته باشن. اینجا یک انسان هست. گناه من چیه که همه خدا هستند؟نترس, اگه بعضی ها پیروز بشوند به این معنی نیست که بعضی های دیگر بی شرف و بی حیثیتند. نه! همه که خدا نیستند, اینجا یک انسان هست. خدایا نترس از این آیینه های امروزی و اینجایی ت. اینجا هنوز یک انسان هست.برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست مرا فـتاد دل از ره تو را چه افتادسـت میان او کـه خدا آفریده اسـت از هیچ دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست بـه کام تا نرساند مرا لبـش چون نای نصیحـت همه عالم به گوش من بادست گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادسـت اگر چه مستی عشقـم خراب کرد ولی اساس هستی من زان خراب آبادسـت دلا مـنال ز بیداد و جور یار کـه یار تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست برو فسانه مخوان و فسون مدم حافـظ کز این فسانه و افسون مرا بسی یادستنـماز شام غریبان چو گریه آغازم بـه مویه‌های غریبانـه قصـه پردازم بـه یاد یار و دیار آن چنان بـگریم زار کـه از جهان ره و رسم سـفر براندازم مـن از دیار حبیبم نـه از بـلاد غریب مـهیمـنا بـه رفیقان خود رسان بازم خدای را مددی ای رفیق ره تا مـن بـه کوی میکده دیگر عـلـم برافرازم خرد ز پیری مـن کی حـساب برگیرد کـه باز با صنمی طفل عشق می‌بازم بـجز صبا و شمالم نمی‌شناسد کس عزیز مـن که بجز باد نیست دمـسازم هوای مـنزل یار آب زندگانی ماسـت صـبا بیار نـسیمی ز خاک شیرازم سرشکم آمد و عیبم بگفت روی به روی شـکایت از که کنم خانگیست غمازم ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می‌گفت غـلام حافـظ خوش لهجه خوش آوازمدوش وقـت سحر از غصه نجاتـم دادند واندر آن ظلمت شـب آب حیاتـم دادند بیخود از شعشـعـه پرتو ذاتـم کردند باده از جام تـجـلی صـفاتـم دادند چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شـب قدر که این تازه براتـم دادند بـعد از این روی من و آینه وصف جـمال کـه در آن جا خبر از جلوه ذاتـم دادند من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستـحـق بودم و این‌ها به زکاتم دادند هاتـف آن روز به من مژده این دولت داد کـه بدان جور و جفا صبر و ثباتـم دادند این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد اجر صبریسـت کز آن شاخ نباتـم دادند همـت حافـظ و انفاس سحرخیزان بود کـه ز بـند غـم ایام نـجاتـم دادند.............................................................................سه‌شنبه ، 15 ارديبهشت 1388مژده: خشونت گرایان به درک واصل شدندرجوع به وجدان و انصاف: اگر خشونت گرایان, ساختارشکنان و قانون گریزان فقط همانهایی بودند که از پنجره پرتشان کردیم بیرون, پس چرا آرایش انتخاباتی امسال نیز تحت تاثیر فضای رعب و وحشت و تهدید و تهمت و شعارهایی همچون "مرگ بر ضد ولایت فقیه" شکل یافت؟!چرا مسیح کنار کشید؟ و از آن بدتر چرا اصلا نیامد؟ چرا فقط یکی از جاسوسان اسراییل صاحب امتیاز نوشداروست و نه خود ملت؟ چرا این جاسوس اسراییلی آنقدر حرفهای قشنگ می زند و خفه خون می گیرد که خود ما باید رادیکال نامیده شده و از پنجره پرت شویم بیرون. مگر نه این است که این دلسوزی بیجا, حماقت و این خودکامگی آگاهانه, خیانت است , ! اما خیالش راحت که ما خود نیز در مقابل این جنایت خفه خون گرفته ایم.همه چیز از آنجا شروع شد که حرمت و کرامت کیهان نادیده و ناشنیده گرفته شد. تو نباید می رفتی. تو باید می آمدی.اگر مخالفان کیهان می گویند کیهان بد است و همچنین معتقدند که ایشان کیهان نیستند, پس آیا نباید کمی منصف باشند و بررسی کنند ببینند که اصلا درد کیهان چیست, چه بوده و چه می تواند باشد و چه باید باشد؟ بهانه جویی ها و گریه های این کودک دیوانه بهر چیست؟ مهربانتر بشنویم و بینیم تا خشونت تکرار نشود و خون شهدای حادثه کوی دانشگاه زودتر و بهتر ثمر دهد.زنده باد اسراییل و اسراییلی های خرد و کلان و آشکار و نهان که اجازه می دهند آرایش انتخاباتی امسال به وضعیتی سالم تغییر یابد. ما هنوز هم به ایشان که جای خالی ملت همیشه در صحنه را پر کره اند مدیونیم.مگر نه این است که هدف ما باید پیروزی باشد!دارم از زلف سیاهش گله چندان کـه مـپرس که چنان ز او شده‌ام بی سر و سامان که مپرس کـس بـه امید وفا ترک دل و دین مـکـناد کـه چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس بـه یکی جرعه که آزار کسش در پی نیسـت زحمـتی می‌کشـم از مردم نادان که مپرس زاهد از ما به سلامت بـگذر کاین می لـعـل دل و دین می‌برد از دست بدان سان که مپرس گـفـت‌وگوهاسـت در این راه که جان بگدازد هر کسی عربده‌ای این که مبین آن که مـپرس پارسایی و سـلامـت هوسـم بود ولی شیوه‌ای می‌کـند آن نرگس فتان که مـپرس گـفـتـم از گوی فلـک صورت حالی پرسم گفـت آن می‌کشم اندر خم چوگان که مپرس گفتمـش زلـف بـه خون که شکستی گفتا حافـظ این قصه دراز است به قرآن که مـپرسگر تیغ بارد در کوی آن ماه گردن نـهادیم الحکـم لـلـه آیین تـقوا ما نیز دانیم لیکـن چه چاره با بخت گمراه ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم یا جام باده یا قـصـه کوتاه من رند و عاشق در موسم گل آن گاه توبـه استغفرالـلـه مـهر تو عکسی بر ما نیفکند آیینـه رویا آه از دلـت آه الـصـبر مر و الـعـمر فان یا لیت شعری حـتام الـقاه حافظ چه نالی گر وصل خواهی خون بایدت خورد در گاه و بی‌گاهسـحرگـه ره روی در سرزمینی همی‌گـفـت این معـما با قرینی که ای صوفی شراب آن گه شود صاف کـه در شیشـه برآرد اربـعینی خدا زان خرقـه بیزار اسـت صد بار کـه صد بت باشدش در آسـتینی مروت گر چه نامی بی‌نشان اسـت نیازی عرضـه کـن بر نازنینی ثوابـت باشد ای دارای خرمـن اگر رحـمی کنی بر خوشـه چینی نـمی‌بینـم نـشاط عیش در کس نـه درمان دلی نـه درد دینی درون‌ها تیره شد باشد کـه از غیب چراغی برکـند خـلوت نـشینی گر انگـشـت سـلیمانی نـباشد چـه خاصیت دهد نقـش نـگینی اگر چـه رسم خوبان تندخوییسـت چـه باشد گر بـسازد با غـمینی ره میخانـه بـنـما تا بـپرسـم مال خویش را از پیش بینی نـه حافـظ را حضور درس خـلوت نـه دانشـمـند را علـم الیقینی...................................................................................دوشنبه ، 14 ارديبهشت 1388خدایا پرداخت این ایده رو گذاشته بودم برای روز انتقام (بعد از پایان مهلت ثبت نام) , اما این ایده هم فدای تو شد و من کاملا آلاخون بالا خون گشته و اکنون از پای افتاده ام . خدایا همه تار و پود و بود و نبودم فدای تو باد.مژده: اسراییل از صفحه روزگار محو شد.توضیحات بیشتر:در لحظه آفرینش اسراییل و سوییس وجود نداشت. دو گفتمان اسراییل و سوییس وجود داشت. گفتمان اسراییل همه چیز را حیثیتی کرده بود و در حالی که مارک خودش را به زمین و زمان زده بود فریاد می زد: "در خطر است, من سوییسم و زمین و زمان از مارک اسراییل در خطر است". گفتمان اسراییل می خواست زمین را به اسراییل تبدیل کند. امکان تبیین و تعیین گفتمان مسیح (سوییس یا همان خاتمی و مهاجرانی) در زمین وجود نداشت و نجنگیدن و اسراییلی نبودن غیر ممکن بود, چرا که اسراییل, زمین و زمان را با مارک مالکیت خودش به گروگان گرفته بود. و مسیح اگر سکوت را می شکست اسراییلی می شد. مسیح که تعیین گفتمان سوییس بود به صلیب کشیده شد اما گفتمان اسراییل دست از تکرار شدن بر نداشت.محمد, حسین خویش را به مسلخ آورد. میر حسین محمد با در نظر گرفتن حرمت و کرامت رسول خدا ریسک متعلق به کل زمین و زمان را به جان خرید و گفت: نه. حضرت امام حسین شهید شد و این نه در تاریخ ثبت گردید و اسراییل به تدریج از صفحه روزگار محو شد. زمین کم کم به سوییس تبدیل شد. تا آنجا که خاتمی و یا مهاجرانی در سال 2009 رییس جمهور ایران شدند و دیگر شنیده نشد که نادمانه گفته شود: وای به حال ملتی که هنوز حتی اخلاقی هایش نیز دروغگو هستند.و امروز, اینجا همه چیز در حالت مطلوب است.ما آنقدر خوشحالیم که دیگر, فعالیتهای اتمی تهدیدی خطر ناک نیست و لزومی ندارد برای دفع این خطر دست به کار شویم. هیچکدامشان خطر ناک نیست. هر ذره این هستی فرصت و بهانه ای است برای دوستی. البته اگر با گفتمانی اسراییلی به سراغش نرویم و اجازه بدهیم هر ذره, استقلال و خلاقیت و طراوت و شادابی و شجاعت خاص خودش را داشته باشد. بدون اینکه نیازی به مارک اسراییلی باشد......................................................................................دوشنبه ، 14 ارديبهشت 1388سر مکـش حافظ ز آه نیم شـب تا چو صبحت آینه رخشان کـنـند..................................................................................دوشنبه ، 14 ارديبهشت 1388همه آفاق پر از فتنه و شر می بینمغزل سیاه سیاه سیاه ...../ و در پایان:پند حافظ بشنو خواجه برو نیکی کن/ که من این پند به از گنج و گهر می بینم...........................................................................یک شنبه,13 اردیبهشتمژده ای در روز سیزده به در: دوران سهراب کشان به پایان رسیده است.مسابقه سهراب شدن و سهرابتر و سهرابتر بودن به راه افتاده است.........................................................................شنبه ، 12 ارديبهشت 1388خبر خوش: میر حسین بد استاین خبر چیش خوب بود؟: خوبی ش اینه که معجزه نجات به بدها رسیده و همه ما در یک سطح هستیم و دیگه هیشکی بد نیست و همه خوب هستند. همه بدها باید در مقابل بد اکبر خفه خون بگیرند, و موسوی بد اکبر است. هیچ بدهای خرد و کلان و آشکار و نهانی وجود ندارد, چون همه بدها خود میر حسین است و دیگران همه بی گناه و خوبند. میر حسین یعنی همین رستم کتاب سهراب کشان که می گوید:من ذوق آقای خاتمی را ندارم که شعر زیبا برای شما بخوانم، تنها می‌خواهم بگویم که من نمی ترسم و ریاکار نیز نیستم.موسوی جنایت اکبر را شب عید در دویل با عزیزترین, بهترین, کریمترین و آبرو بخش ترین دوستش و وسط روز روشن انجام داد. آن هم بخاطر کشوری که نه تنها متعلق به آن دو دوست بلکه متعلق به همه اعضای جامعه بود اما سندش به نام "قدرتهای زورگوی داخلی و یا آنگونه که گاهی ادعا می شود" زده شده بود. آن روز معجزه نجات به همه بیماران و بدهای خرد و کلان و آشکار و نهان رسیده بود و آنها خوش وخرم ایام عید رو جشن می گرفتند. و ما برای در امان ماندن از بیماری مسری "عقده ای شدن و تنگ نظری" آنها چه اشکها که نریختیم! تا جایی که امروز دیگر چشمه های جوشان اشکهای ملت نیز کفاف پاسخگویی به تشنگی ایشان را نمی دهد و فریاد برآورده اند که چرا موسوی دلش بره خاتمی تنگ شده و گفتمان خاتمی شده ورد زبانش؟! دروغ "خاتمی بد است" برای آنها کافی نیست و آنها می خواهند ننگ دروغ "میر حسین بد است" را نیز تعیین صدای ملت اعلام کرده و بر دامن این ملت بنشانند. و خطر آن است که میر حسین ریاکار باشد, از توسل به قدرت تشخیص مردم بترسد, دروغ خاتمی بد است را مطرح کند و واقعا بد شود.آیا آنهایی که همواره خدا را مد نظر داشته اند و همواره بی خودی مجازات شده اند و به مجازات شدن عادت کرده اند از انقلاب ضرر می کنند یا آنهایی که هنوز خودشان هم نمی دانند چه می خواهند؟بدین ترتیب میر حسین بد است و اگر از جانب شیاطین درنده و چرنده جیغ و دادی, ادعای شرفی چیزی فریاد می شود, ما چون به لشگر دشمن حمله نکرده ایم , حمله های لشگر دشمن را نیز نمی بینیم و نمی شنویم. بدین ترتیب عیبهای آنها ثبت و ضبط نمی شود و در اثر پیروزی ملت و تعیین یافتن عشق در بسترهای خدایی اینجا و اکنون که خاتمی و مهاجرانی نام دارند شسته و پاک می شود.امروز سهراب کتاب سهراب کشان تعیین می یابد و میر حسین هم که اهل ادعای شرف در مقابل اهل وفا و خدا نیست. ما دوست خودمان میر حسین را قبض روح می کنیم. ما محمد ها جان حسین های خویش را می ستانیم. به کسی ربطی ندارد. دوست خودمان است. نمی خواهیم در عرصه ای باشد که حتی اهل دوران دفاع مقدس بودنش نیز به نقد کشیده می شود. ما دست به خون دل ریش خویش زده ایم. بد اکبر نمی خواهد زیر بار شرم و ننگ و به تدریج زجر کش شود. فرار از زیر بار مسوولیت را نیز وسیله ای نجاتبخش نمی شناسد و در مسلک و مرامش نیست. بد اکبر با کمال شوق و شور و با تمام قوا تحت اختیار و فرمان خوب اکبر جان می بازد.ما در اینجا و اکنون از حق مطلق برای تحمل نکردن و بهانه جویی و جنگ افروزی برخورداریم. و آه که چقدر فرق است بین خیر بهانه های ما با خیر آرمانها و معبودان "اراذل و اوباش خرد و کلان و آشکار و نهان حاکم و مستقر بر گذرگاهها در ایران"! ما به چه کسی چه کاری داشتیم در این زمین و زمان وحشی و خونریز که با همه و حتی با من و تو سر ناسازگاری و جنگ دارد؟ ما حتی از حقمان مبنی بر با هم بودن نیز گذشتیم و رفتیم. دیگر چه می خواستند؟ ..... ما هم حق جنایت داریم و هیچ کس را حق اعتراض نیست. و جنایت ما علیه خود و همدیگر است و هیچگاه با دیگران کاری نداشته ایم, نداریم و نخواهیم داشت. و اگر جهان واقعی از چشم ما می افتد و به طوفان مبتلا می شود, ما را چه به کار خسروانی که صلاح مملکت خویش نیک می دانستند!میر حسین می دونه که ما ملت با شعوری هستیم. بعضی ها فکر می کنن که نمی دونه و از اعتماد به ایمان ملت می ترسه. میر حسین از ایمان به شعور مردم نمی ترسد و خود را از ریا و دروغگویی به ملتی که قرار بوده ملت برگزیده خدا باشد بی نیاز می داند. اگر اینگونه نبود هرگز به دوران سهراب کشان پایان نمی داد و قبل از پایان مهلت ثبت نام و مرگ سهراب در اینجا و اکنون تاریخ چند هزار ساله ایرن نمی یومد به وزارت کشور و نوشدارو رو به میراث داران سهراب شاهنامه که گزینه هایی خدایی هستند و اسباب جمع دارند اما بدون تمنای میر حسین کاری نمی کنند نمی رسوند و دفتر تاریخ گذشته و تصویر آینده رو بدون در نظر گرفتن قدرت کور و با حسن نیت و با در نظر گرفتن خدا باز نمی کرد. پس میر حسین به شعور مردم نه تنها احترام می زاره, بلکه ایمان هم داره که دست خاتمی و مهاجرانی رو گرفته داره میاره ثبت نام.و حال که خاتمی و مهاجرانی دارند ثبت نام می کنند هشدار که دشمنان اصلی ما خود این دو تنها رقیب دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری هستند که متاسفانه دراینجا و اکنون بهترین نسخه های سهرابند. و سهراب هموست که آرزو کرد ما همشه گریان و در سوگ و عزا باشیم. ما تا ابد خاتمی و مهاجرانی را نفرین خواهیم کرد مگر اینکه به قدرت رجوع کرده و همه چیز را جبران کنند و به هیچ دل شکسته ای اجازه صدور فرمان بی رحمانه تنزیه کاردستی را ندهند.و چه خوش اشتها و مفت خور هستند کسانی که بدون در نظر گرفتن تقصیرات خود و جوامعشان ادعا می کنند بهانه گیری ها و آه علی اکبر ابراهیمی خاستگاه مصیبتها بوده است! قدرت کور رمان سهراب کشان بخاطر این ایجاد می شود که یک: هیشکی قدرت رو دوست نداره (قدرت متمرکز رو می گم که باید در مورد راهی کردنش به خونه بخت حساس باشیم). و سطح دوست داشتن قدرت در حد هوس زندگی به هر قیمتی که شده و به هر شکل ممکن است. دو: زندگی قدرت توسط رستم عقده ای تصاحب می شود.مریم رمان سهراب کشان نیز بخاطر این ظهور می کند که یک: همه قدرت را دوست دارند و سطح دوست داشتن قدرت تا سطح بندگی وسیع, با شکوه و توام با شور و شوق فنا شدن است. همه در مورد بندگی قدرت با هم به تفاهم و توافق رسیده اند و دارند با هم همکاری می کنند. یعنی همه عاقلند و مشغول کار و تلاش در انجام همکاری بزرگ که همین عبادت مشترک است. دو: زندگی قدرت تحت اختیار سهراب ـ که پاک و سالم بودن ذهن و نیتش نیز یکی از خصوصیات وی است ـ شکل می گیرد.یک فرمان بزرگ تاریخی برای تناسب و تطبیق یافتن پندار, گفتار و رفتارمان با یادداشت هدف مشترک بشریت در راه است. امروز هم سهراب, هم رستم و هم همه و همه باید با توجه به این یادداشت تصمیم بگیرند. چون در روز حساب هر کس به تنهایی باید پاسخگو باشد. البته اگر قدرتهای کور و رستمها فرصتی برای محاسبه باقی گذاشته باشند! و هرگاه مردم خودشان این فرصت و حق را نمی گیرند ما نیز سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهیم مگر آنکه آن قوم خودش تغییر کند.سـحرگـه ره روی در سرزمینی همی‌گـفـت این معـما با قرینی که ای صوفی شراب آن گه شود صاف کـه در شیشـه برآرد اربـعینی خدا زان خرقـه بیزار اسـت صد بار کـه صد بت باشدش در آسـتینی مروت گر چه نامی بی‌نشان اسـت نیازی عرضـه کـن بر نازنینی ثوابـت باشد ای دارای خرمـن اگر رحـمی کنی بر خوشـه چینی نـمی‌بینـم نـشاط عیش در کس نـه درمان دلی نـه درد دینی درون‌ها تیره شد باشد کـه از غیب چراغی برکـند خـلوت نـشینی گر انگـشـت سـلیمانی نـباشد چـه خاصیت دهد نقـش نـگینی اگر چـه رسم خوبان تندخوییسـت چـه باشد گر بـسازد با غـمینی ره میخانـه بـنـما تا بـپرسـم مال خویش را از پیش بینی نـه حافـظ را حضور درس خـلوت نـه دانشـمـند را علـم الیقینیغزل دوم:خـسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد زلـف خاتون ظفر شیفته پرچم توست دیده فـتـح ابد عاشـق جولان تو باد ای که انشا عطارد صفت شوکت توست عقـل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد طیره جـلوه طوبی قد چون سرو تو شد غیرت خلد برین ساحت بسـتان تو باد نـه بـه تنها حیوانات و نباتات و جماد هر چه در عالم امر است به فرمان تو بادغزل سوم:مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کـنی دردم تو را می‌بینـم و میلـم زیادت می‌شود هر دم بـه سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری بـه درمانـم نـمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهـت گردم ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هـم کـه بر خاکـم روان گردی به گرد دامنـت گردم فرورفـت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی دمار از مـن برآوردی نـمی‌گویی برآوردم شـبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستـم رخـت می‌دیدم و جامی هـلالی باز می‌خوردم کـشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت نـهادم بر لـبـت لـب را و جان و دل فدا کردم تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم...................................................................................جمعه ، 11 ارديبهشت 1388ایده هایی خارق العاده در راهند.................................................................................جمعه ، 11 ارديبهشت 1388مژده: در ایران استبداد سیاه وجود نداردسند خبر: "حضرت آیت الله خامنه ای با یادآوری نتایج برخی انتخابات گذشته یادآوری کردند: مکرر اتفاق افتاده است که نتیجه انتخابات به ضرر جناحی که روی کار بوده تمام شده است، پس چگونه ممکن است کسی انتخابات در ایران را زیر سؤال ببرد."معنی خبر: خدا در تکاپو است تا ما رستگار باشیم. و خدا برای نازل نشدن عذاب به کوچکترین بهانه ها اکتفا می کند!دستاورد خبر: اظهارات فوق یک پیروزی و موفقیتی بزرگ و ارتقاعی چشمگیر برای انتخابات در ایران و موجب افتخار و سربلندی هر ایرانی بود. من هم بعنوان نماینده جهان آرمانی, این فرصت را یافتم که به حمایت از کاندید خیالی و آرمانی خودم بپردازم و از ابتذال حمایت از نامزدهای واقعی و خاص دور باشم.کمی درد دل با خودم:با توجه به اینکه ایرانی ها رهبر دارند و رهبر آنها به خدا می اندیشد و از حداقل احساس مسوولیت کافی برای نمایندگی خواست واقعی آن جامعه برخوردار است, با توجه به اینکه حریم جوامع به نسبت منظم و شکر گزار بودنشان محفوظ است, با توجه به اینکه ایرانیان خودشان نیز دلشان به حال خودشان می سوخت, با توجه به اینکه سطح پناهنده پذیری ایران و ایرانی همین است که هست و در این انتخابات واقعیت تنگ نظری و ادعا های صدتا یه غاز این ملت در ابعادی گسترده تر به خودمان و به همه ثابت شد و خاتمی هنوز هم باید پشیمان شود, انصراف دهد, کنار بکشد و به احترام طراوت و شادابی ما به ما دروغ بگوید و آنقدر در سوگ و عزایی فطری و تاریخی غرق باشد که از گوش سپردن به صدای ننگ برما, مرگ بر ما و شرم بر ما ی ما بترسد, و با توجه به اینکه ایران نیازی به هزینه شدن حرمت و کرامت جهان آرمانی برای انتخابات ایران ندارد, بدینوسیله رسما انصراف خویش را از تصمیمم مبنی بر اعمال سلیقه حداکثری _ تا حد کتک زدن مخالفان این ملتهای عافیت طلب _ در انتخاباتهای جهان واقعی اعلام داشته و دراینمورد به اعمال نظرهایی تا حد امکان دیپلماتیک تر, محدودتر و بلند مدت تر اکتفا می کنم.امیدوارم اگه یه وقت مثل امروز مرخصی نداشتم, حموم نرفته بودم, جورابای نو نپوشیده بودم و استانداردهای شادی کافی نبود نیز جاسوس و دانشمند ویژه "سازمان جدیدالاحداث جاسوسان غربی اسراییل" نگشته و به بازی فعالیتهای شوم و خطر ناک دشمن مجازی و عوامل واقعی آن گرفتار نشم.و این به خود ما بستگی داره, به این که چی می خواهیم و در کنار یادداشت هدف مشترک بشربت چه بلاهایی بر سر کلمات میاریم. اینکه یو. ان. ایچ. سی. آر داره چه بلایی بر سرم میاره برام خیلی مهمه و آقای خاتمی و موج سوم کاسه کوزه من رو به هم ریختند. و اینکه من از ایشان دلگیرم فقط بخاطر این نیست که ملت ایران دوست داره دروغ بشنوه و ما رو به دوری از هم محکوم کنه. بلکه این یک حس درونی یه و روز به روز داره درونی تر هم می شه.گستردگی کیفی و همچنین کمی مشارکت ما در انتخابات مطلوبی که به راه خواهیم انداخت برام اونقدر مهمه که با همه صلح صلحم. پس اگه این مشارکت گسترده نباشه تقصیر من نیست و مسوولش من نیستم و اونایی که با همه جنگ جنگند باید پاسخگو باشند. فقط منتظرم ببینم تا پونزدهم این ماه چه بلاهایی در وزارت کشور بر سرم میاد تا من هم متناسب با اون ببینم که چه خاکی باید به سرم بریزم. آخه جامعه ای که نظم و نظام امورش با خشونت تعیین می شه رو که نمی شه با جامعه ایران امروز مقایسه کرد. باید ببینیم جهان آرمانی با چه آرایشی در جهان واقعی مواجه خواهد شد.جهان آرمانی در مقابل جهان واقعی که خاتمی در آن به وزارت کشور می آید و ثبت نام می کند حاضر به ایثارگری های بیشتر است. جهان آرمانی حتی از آمدن مهاجرانی نیز نا امید نیست. البته از آنجا که جهان آرمانی زیاد در جهان واقعی حق آب و خاک ندارد, بنابر این مایل نیست بیش از این در اینمورد ابراز نظر کند و به استقلال آن جهان منزه احترام می گذارد. اگر بیایی با همه آیینه ها شاد می شوم و اگر نیایی از همه آیینه ها می ترسم. و این تمام حرف من در لحظه رفتن بود. اما به قول محمد, ما هیچ وقت نمی رویم. ما با همیم. ما باز هم باهمیم. و اگرهم لحظه ای رفته بودیم برای این بوده که اینجا و امروز با هم باشیم.و آه ای سهراب کتاب سهراب کشان, تو آرزو کردی که این ملت همیشه گریان باشد, تو.اما ای کاش قدم دریغ نمی داشتی از جنازه حافظ....................................................................................جمعه ، 11 ارديبهشت 1388مژده: خاتمی پیغام فرستادهتحقیقات در مورد این خبر ادامه یافت: خاتمی گفته "صدای کم, کار زیاد". و اگه ما این شعار رو محقق کنیم دوران محرومیتمون از صدای صادق خاتمی به پایان می رسه.............................................................................پنجشنبه,10 اردیبهشتمژده: انديشه انسان صالح به سرعت در حال فراگير شدن است.مشروح اخبار:"هيچ راهي براي رسيدن به خدا و حركت اجتماعي انسان جز شناخت انسان كامل وجود ندارد. محمود احمدی نژاد"آفرین آقای احمدی نژاد, فرمان بزرگ تاریخی من هم همین است که جنبشی برای توجه به یادداشت هدف مشترک بشریت به راه بیفتد. در اینجا لازم می دانم یک بار دیگر تاکید کنم شما نباید رییس جمهور شوید, اما از ظرفیتهای کمیاب و نایاب شما باید به بهترین شکلهایی که ممکن است استفاده شود. آنچه در ادبیات شما مرا نگران می کند این است که به فکر گسترش ساختارهای کوته بینانه ای هستید که موجب بدبختی خودمان نیز شده اند و گمان می کنید تمدنتان کامل و آماده است و قابل تکرار و فقط کافی است که آن را کپی کرده و به همه جهان پست کنیم. شما ابعادی از این جنبش ابراهیمی را بهتر می بینید و دیگران ابعاد دیگر را و همه شما لازمید. اما رقبای شما عملگراتر و واقع بین تر و در اینجا و اکنون (در عرصه ریاست جمهوری) مناسب تر, لازمتر و مفید ترند. وقتی شما بجای عبارت انسان خیالی و آرمانی, عبارت انسان کامل را به کار می برید شیطان مجسم می شود و من از اینکه تو, من و همه نسخه هایم را نادیده گرفته و فراموش کنی و همه حواست را جلب شیطان کنی می ترسم. و این به نفع من, تو و هیچکس ـ از جمله خود شیطان ـ نیست. شما در توجه به عالم مطلق استعدادهایی ویژه و رهایی بخش دارید و در مقابل غیر خدا نیز سر تعظیم فرود نیاوردید و همه ما این را دیدیم. اما آنچه را که می فهمید و می بینید باید در چهارچوب ساختار جنبش ابراهبمی که برآیندی از دیده هاو فهمیده های همه ماست تعریف و تبیین فرمایید. امیدتان و شورتان و اینکه نوید می دهید, قابل تحسین است. اینجا در لحظه حال ابدی همین اکنون همیشه, عدالت شکوفاست و بستری برای تعالی بشر فراهم شده است. هر چند خسته و نا توان بودم اما دردی را که در کلمه ها و جمله هایتان موج می زد با تمام وجود حس کردم. با رفتنمان اجازه می دهیم مطرح کنندان گفتمان درمان بیایند. اگر قبل از حضور در عرصه قدرت و یا پس از حضور در عرصه قدرت با تو بی رحمانه و ناجوانمردانه رفتار شده است من معذرت می خواهم. اما ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق, هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد. این قفس برای من و تو خیلی کوچک است. بیم آن می رود که این کاردستی ارزشمند در اثر بی حوصلگی من و تو خراب شود. برویم پی زندگی خودمان تا آنها که به قدرت نیاز دارند و آنقدر ندید بدید و گدا گرسنه هستند که حال و حوصله اش را نیز دارند بیایند. از اینکه اینقدر نگران کیفیت پیشرفت بودید متشکرم. آه!راستی شایعه اکنون و اینجا رو شنیدی! زمین و زمون رو ول کن, صد در صد تولید خودمه. می گن (نسخه های امیدوارم می گن) خاتمی به بهونه اینکه می خواد به موسوی زیاد آسیب نرسه وارد عرصه وزارت کشور شده و داره ثبت نام می کنه. ازلی ابدی هم فقط خود مون بودیم و جاودانگی رو هم می خواستند از من و تو بدزدند. آه, حافظ چه کنی شکوه ز بی مهری خوبان/کین طایفه از کشته ستانند غرامت. خدا رو شکر که ما بخاطر این طایفه کار نکردیم. ما فقط و فقط بخاطر خودم و خودت کار کردیم ای کاندید جاودان ای تعیین عشق, ای محمود احمدی نژاد. ای تنها جانشین خدا در عالم واقعی, ای یکی از عناصر تشکیل دهنده جانشین خدا در عالم آرمانی و ای خدایی که با ما بود, بی ما رفتی و از عالم مطلق دیگر هیچ خبری از تو نخواهد آمد!؟ ای محمود احمدی نژاداگه من جای رقبای تو بودم وقت ثبت نام از خجالت آب می شدم می رفتم زیر زمین. بروند ثبت نام کنند. هر کاری که می خواهند بکنند فقط از جلوی چشم ما دور شوند. همه قدرت را به آنها صدقه دهید تا خوش باشند و با اندیشه تداوم چشمداشتها فتنه به راه نیندازند. ما داریم خدا را تماشا می کنیم. همین که نیایند وسط و اینجاها را به محراب تبدیل نکنند برای ما کافی است. ما داریم نماز می خوانیم. حرمت, حرمت, حرمت.جان جانان........................................................................چهارشنبه 9 ارديبهشت 1388خبر خوش: کمی نون اینجا ریختهبقیه غذا: یکی از مبانی فعالیتهای انتخاباتی مطلوب این است که ایرانی ها فردای انتخابات نه تنها شجات , رو و شادی کافی برای نگاه کردن تو روی هم و تبریک گفتن موفقیت مشترک ملی شون به هم رو دارند بلکه با تمام قوا مشغول همکاری با هم هستند. آری, ایرانی ها به این سو میروند! من خوش باورم. من به اراده دوست ایمان دارم و در همه این آیینه ها نیات خوب اما غریب را می بینم و پرورش می دهم. من با نام و یاد تو حرمت و کرامت نیات فطری و تاریخی همه آیینه ها را پاس می دارم و به فرا رسیدن روزی که خواست بندگی تو از بخش ناخود آگاه ضمیر جامعه به بخش خودآگاه رسیده است امیدوارم. تو جانشین همه نداشته های ما هستی ای عشق.به دشمن نان ندهید, از دوست نان بگیرید که دوست خود روش بنده پروری داند.+ نوشته شده در چهارشنبه 9 اردیبهشت1388ساعت 6:36 بعد از ظهر توسط علی اكبر ابراهیمیکلمه+ نوشته شده در سه شنبه 1 اردیبهشت1388ساعت 4:25 بعد از ظهر توسط علی اكبر ابراهیمیNote Bookچهارشنبه 9 ارديبهشت 1388خاتمی کیست؟برای ثبت هر گونه نظر تحت هر عنوانی باید به یادداشت "هدف مشترك بشریت"نوشته شده توسط علی اكبر ابراهیمی در شنبه 4 اسفند1386 مراجعه شود.متن این اثر در یادداشت "جعبه ای در بهار" نوشته شده توسط علی اكبر ابراهیمی در سه شنبه 23 بهمن1386 قابل دسترس است.............................................................................چهارشنبه 9 ارديبهشت 1388.... آزادگي در پناه يكتاپرستي و مبتني بر ارزش هاي الهي و انساني است در حالي كه .... ارزش هاي انساني و آرماني پايمال مي شود.جان محمود احمدی نژاد...........................................................................دوشنبه ، 7 ارديبهشت 1388مژده: من و ولی فقیه هیچکداممان مطلق نیستیم.تفسیر خبر: اگر بجای عبارت مبارزات انتخاباتی از عبارت همکاری های انتخاباتی استفاده شود و یا اگر از حرمت و کرامت من برای انتخابات هزینه نگردد (یعنی حتی اگر یکی از این دو شرط محقق شود) برای من به این معنی است که ایرانی ها به خودشان و به همدیگر رحم می کنند و با دوستی هایشان به سراغ من می آیند و مرا به جشن دعوت می کنند و با دشمنی هایشان نمی آیند مرا به عزا و ماتم و سوگ دعوت کنند. آنگاه من هم مطلق نیستم.و ولایت مطلقه فقیه یک حادثه غیبی و مبارک است, اما مصیبت این است که قبل از رسیدن خود ما به این حادثه, این حادثه خود به ما رسیده است. و این اشتباه است. نباید اینقدر عجول بود. اگر قرار نیست دستی از غیب برون آید و کاری بکند ما نباید اینقدر عصبانی شده و مدعی منتصب شدن توسط دوست مطلق و عالم مطلق شویم و احکام و قوانین مطلق به راه بیندازیم و زمین و زمان را با همه نسخه های متنوع خدا در زمین و زمان به بند بکشیم. هر یک از همه ما که با هم همراهیم یک عالم مطلق, دوست مطلق و احکام و قوانین مطلق هستیم. ما باید دست در دست همدیگر نهاده و عهد و پیمانی خدایی به پا کنیم. ما باید یک نظم اخلاق اجتماعی بنیان نهیم. باید آرمانشهر را ساخته و پیش روی خویش قرار دهم. باید دوست کامل و آرمانی خیالی را مد نظر داشته باشیم. باید قوانین را در جهان آرمانی و برای زندگی در جهان آرمانی تولید کرده و تفاسیری متناسب با ظرفیتهای جهان واقعی را از آن استخراج کنیم. در اینصورت اگر حقیقت مطلق و ثابتی نیز وجود داشته باشد ما به آن/وی نزدیک و نزدیکتر می شویم. و اگر وجود نداشته باشد باز هم ضرر نکرده ایم. بلکه موفق شده ایم به سطوح برتر از صلح برسیم و خودمان در زمین و در کاینات, آن مراد مطلق و پایدار و جاودان باشیم. اکنون که در اینجا اسیر یک زندان واقعی هستیم, بیا با هم دوست باشیم و به اجماع برسیم و گرنه اجماعی که قهر, خشونت, حذف, رعب و وحشت و دیگر عناصر تشکیل دهنده اراده دشمن در شکل گیری آن نقش تعیین کننده داشته باشند از کیفیت کافی بر خوردار نخواهد بود و به بت پرستی های پست مدرنی ـ آنهم از جنس تاپ و آخرالزمانی یش ـ که نظریه ولایت "مطلقه" فقیه نسخه ایرانی, اسلامی و قرآنی آن است منجر خواهد شد. و امان از سلطه گران و قدرت طلبان و پناه بر "خدا" که در اینجا و این حس از کاردستی, الله نامیده گشته و در اینجا و اکنون با شعار "یا الله, بسم الله, الله و اکبر" فریاد شده است.علی اکبر ابراهیمینظریه پرداز تلویزیون واحد جهانی و جهان آرمانیبهار 88http://www.forcriticism.blogfa.com/شاهدان گر دلبری زین سان کنـند زاهدان را رخنه در ایمان کـنـند هر کـجا آن شاخ نرگس بشکـفد گـلرخانـش دیده نرگسدان کنند ای جوان سروقد گویی بـبر پیش از آن کز قامتت چوگان کنـند عاشقان را بر سر خود حکم نیست هر چـه فرمان تو باشد آن کنـند پیش چشمم کمتر است از قطره‌ای این حـکایت‌ها که از طوفان کنـند یار ما چون گیرد آغاز سـماع قدسیان بر عرش دست افشان کنند مردم چشمم به خون آغشتـه شد در کـجا این ظلم بر انسان کنـند خوش برآ با غصه‌ای دل کاهـل راز عیش خوش در بوته هجران کنـند سر مکـش حافظ ز آه نیم شـب تا چو صبحت آینه رخشان کـنـندغزل دوم :دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کـنـم گـفـت کو زنـجیر تا تدبیر این مجنون کنـم قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم دوسـتان از راست می‌رنجد نگارم چون کنـم نکتـه ناسنـجیده گفتـم دلـبرا معذور دار عـشوه‌ای فرمای تا من طبع را موزون کنـم زردرویی می‌کـشـم زان طبع نازک بی‌گـناه ساقیا جامی بده تا چهره را گلـگون کـنـم ای نـسیم مـنزل لیلی خدا را تا بـه کی ربـع را برهـم زنـم اطلال را جیحون کنـم مـن که ره بردم به گنج حسن بی‌پایان دوست صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنـم ای مـه صاحـب قران از بنده حافظ یاد کـن تا دعای دولـت آن حسـن روزافزون کـنـمغزل سوم:نـفـس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالـم پیر دگرباره جوان خواهد شد ارغوان جام عقیقی به سمـن خواهد داد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد این تـطاول که کشید از غم هجران بلبـل تا سراپرده گـل نـعره زنان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مـگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد ای دل ار عشرت امروز بـه فردا فـکـنی مایه نـقد بـقا را که ضـمان خواهد شد ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید از نـظر تا شب عید رمـضان خواهد شد گـل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد حافـظ از بـهر تو آمد سوی اقـلیم وجود قدمی نه به وداعش کـه روان خواهد شد.............................................................................دوشنبه ، 7 ارديبهشت 1388کاش اصلاح طلبان با سی چهل و یا هفتاد هشتاد کاندید به عرصه می آمدند. اما افسوس, آنهایی که حاضرند آبرویشان را بخاطر این مردم فدا کنند زیاد نیستند. بیچاره ملتی که نیاز به هزار تا قهرمان دارد اما همان یک قهرمانش نیز به همین سادگی حذف شد. آقای خاتمی روز ثبت نام نزدیک است. حداقل مقصر محرومیت از خاتمی, خودتان نباشید. می دانم روزی که باید به من پاسخگو باشید کل مجموعه را سپر بلای خود خواهید کرد. پس هم اکنون برخیز و خودت را نجات ببخش. آقای مهاجرانی روز ثبت نام نزدیک است. چه خواهی کرد در این فرصت تکرار ناشدنی این حال و هوا از این کاردستی؟ آیا اراده علی اکبر ابراهیمی ملتها را خط خواهی زد؟ و آیا دشمنی با اراده فطری و تاریخی ملتها به نفع ایران است؟ اگر رییس جمهور نمی شوی حداقل به عشق خدا به عرصه بیا و تو هم چاهار تا داد بزن. نترس, کوچیک نمی شی! اگه نمی خواهی اینقدر به خرت و پرتها وابسته باشی, حداقل از صدقه حمایتت روی سر موسوی هم بریز. ببین ادبیاتش با ادبیات تو همگراست. ببین از تکامل یافتن و از بندگی خدا نمی ترسه. آیا تو از تقدیر و تکریم دوستان می ترسی؟ من که جان موسوی هستم نیز به دعای خیر تو محتاجم. من که جان احمدی نژاد هستم نیز به دعای خیر تو محتاجم, حتی اگه من که جان کروبی هستم از شعور و افتخار بیشتر و بهتری برخوردارربوده و زودتر از دیگران در پیشگاه تو تعظیم کرده باشم. من که جان احمدی نژاد هستم خودم نمی دانم کیم. فقط می دانم که خیلی غبار گرفته ام. اما اگر تو می گویی تا ابد مدیون من و دلبسته خاطرات مشترک مان هستی و هیچوقت مرا فراموش نمی کنی به من بگو که من از نظر تو کیم و چگونه باید با هم همکار باشیم! چه کار باید برایت انجام دهم تا دست از خودکشی برداری, آه ای عطا کاش می توانستم نفرینت کنم. و وای بر ما که نمیدانیم طوفان بلا نیز با همین یک قطره اشکی که اکنون فرو می چکد, نازل شده است. آه ای عطا الله, من که جان موسوی هستم حمایت و ضمانت تو را از اموال و دارایی های خودم می شناسم, آیا تو از حمایت من می ترسی؟ من چه می گویم, که تو اگر ترسو نبودی خودت هم به عرصه می آمدی و دوستمان احمدی نژاد را با اینهمه مشکلات مملکتی و قهر و کینه تنها رها نمی کردی. حداقل, یکی شدن ما و اجماع ملی دعایت باشد. آیا این را نیز نمی توانی؟ تو می توانی. تو اگر بخواهی حتی رییس جمهور شدن خاتمی را نیز می توانی. تو اگر بخواهی حتی رییس جمهور شدن مهاجرانی را نیز می توانی. اما نمی خواهی, عاشق نیستی. اگر عاشق بودی جان بر لب آمده کروبی می شدی و عطا الله مهاجرانی را صدا می کردی. تو رفیق نیمه راه بودی. و السلام, نامه تمام...................................................................................دوشنبه ، 7 ارديبهشت 1388مژده: من از کار اخراج نشدم.توضیح خبر: این یکی دو روزی دسته گلهایی به آب دادم که حتی خودم هم وحشت کرده بودم. اخراج نشدنم از کار, یک معجزه بود! اما نیروی مثبتی که قبلا با نام و یاد خاتمی اندوخته شده بود این معجزه رو عملی کرد و اجازه نداد آمریکا و همدستاش توهم حمله نظامی به ایران رو پرورش بده ن. هف, هشت سال پیش رو می گم. دیشب همکارا با یه شوری تشویقم کردند که فهمیدم هیچکدومشون ازم متنفر نیستن و همه من رو بخشیده ن. اما ای کاش نیروهای مثبتم بهتر هزینه می شد..........................................................دوشنبه ، 7 ارديبهشت 1388خبر بد:اعتماد ملي: پدر ركسانا صابري خبرنگار ايراني-آمريكايي كه به جرم جاسوسي براي آمريكا به 8 سال زندان محكوم شده، خبر داده كه دخترش از 5 روز پيش در اعتصاب غذا به سر مي‌بردتفسیر خبر: نمی دانم چرا دستی از غیب برون نمی آید و کاری نمی کند. آیا "مطلقه" های تازه در راهند! ونمی دانم چرا نیروهای غیبی خرد و کلان و آشکار و نهان این روزها در این دنیایی که به نظر ایشان سیاه است اینقدر به ابتذال تشریف آورده و واقعی گشته اند! و نمی دانم که اگر اینها نیروهای غیبی هستند پس چرا نمی توانند معجزه همکاری بزرگ را بیاورند؟ به خاتمی اجازه نمی دهیم نماینده قدرت متمرکز باشد اما ما خودمان چه می کنیم؟ اکنون نه تنها همه نمی خواهند همکار هم باشند بلکه بعضی ها اعتصاب غذا هم کرده اند. امروز خیلی از بدها زندانی یند. و به امید روزی که خیلی از خوبها آزاد باشند. حتی برخوردارتر و مختارتر از شخصیتهای اول نظام حکومتی ایران اسلامی..................................................................................يكشنبه ، 6 ارديبهشت 1388مژده: ما اهالی اجلاس سوییس نیستیم.صدای خواست فطری و تاریخی محمود احمدی نژاد: ما خودمان وظیفه میزبانی فعالیتهای انتخاباتی علی اکبر ابراهیمی در ایران را بر عهده می گیریم. ما نه تنها تحمل شنیدن صدای ملت را داریم, بلکه حتی مطیع این صدا هستیم. ما که اهالی اجلاس سوییس نیستیم. اگر ملت دشمنی دارند, این دشمن باید در فرایندی دمکراتیک و توسط خود این مردم که شیر و سلطان هستند شکسته شود. و ما با قدرت از دشمن استقبال می کنیم و اگر دشمنی هم وجود نداشته باشد ما خودمان استضعاف می تراشیم و دشمن می سازیم. و پندار, گفتار و رفتارمان را بر مبنای اراده دشمن شکل می دهیم و در چهار چوب قواعد بازی دشمن, خوش و خرم بازیچه زندگی می شویم. زور و جراتش را نیز داریم. می زنیم, می کوبیم, ویران می کنیم, به خاک و خون و به آتش می کشیم. خاکستر کلماتی را که از شر تطهیر خویش و امثال خویش نجاتشان می بخشیم بر باد می دهیم. ما می توانیم, حتی اگر مملکت خودمان باشد.امضا: جان محمود احمدی نژاد...............................................................................يكشنبه ، 6 ارديبهشت 1388مژده: انتخابات مطلوب به راه می اندازیم.در مجلس رندان خبری نیست که نیست: نمی گویم آیت الله؟ و یا آیت "الله". چون معتقدم صلح به از جنگ و داوری است.فعالیتهای انتخاباتی چیست؟ مبارزه؟ مسابقه؟ و یا همکاری ؟ وقتی آیت عشق, سید علی خامنه ای گفت فعالیتهای انتخاباتی, همه بتهای عرصه قدرت و سیاست که هیشکدومشون نیز مطلق و خلیفه الله فی الارض نبودند از حسودی ترکیدند و زود هنگام فریاد برآوردند که: مبارزه به راه افتاده است. آه.امضا جان جانان ملت......................................................................شنبه ، 5 ارديبهشت 1388ممکن است طی هفته های آینده بمنظور دفاع از فعالیتهای علمی پژوهشی خویش و مطالبه حداقل کپی رایتم از ایران, به ایران برگردم. نخبگان و روشنفکران در مقابل مردم موظف و مسوولند که به یادداشت هدف مشترک بشریت پاسخ گفته و سبک علمی و پژوهشهای علی اکبر ابراهیمی را به مردم معرفی کنند. هر گونه ابراز نظر و ابراز موضع نسبت به خویش را پاسخی به یادداشت هدف مشترک بشریت می شناسم. مواضع آن کودک آیینه به دست "محمود احمدی نژاد" که پنجشنبه به اسلامشهر آمده بود را نیز پاسخی به این یادداشت می شناسم و ایران باید هزینه های حمله احمدی نژاد به اسلامشهر را بپردازد. البته هنوز هم به منتفی شدن ضرورت بازگشت امید وارم. امید وارم من هم بتوانم از حق گمنام بودن, گمنام ماندن, گمنام زیستن و گمنام مردن برخوردار باشم. مطمینم که اگر آقای احمدی نژاد ظرف یک هفته پیش رو به اسلامشهر رفته و از "نوابغی که فراتر از زمان و مکان ما, متعلق به همه اعصار و جوامع و منزه از فهم و درک ما هستند و نباید برای اهداف مبتذلی همچون انتخابات از ایشان هزینه کرد", معذرت خواهی کنند ضرورت نزول این حادثه نامطلوب منتفی خواهد شد. باید شجاعت معذرت خواهی از علی اکبر ابراهیمی را داشته باشیم تا ما را کله شق و احمق و یا خاین نشناسند. دیگر نامزدهای باالقوه و باالفعل ریاست جمهوری نیز نباید از من گلایه کنند. که اگر مبارزات انتخاباتی آنها اینقدر خشن نبود چه بسا حریم علی اکبر ابراهیمی نیز بهتر از اینها مورد تکریم قرار می گرفت. به ایرانی ها اجازه نمی دهم بگویند علی اکبر ابراهیمی را یو. ان. ایچ. سی. آر کشت. به ایرانی ها اجازه نمی دهم پول خون مرا از بشریت مطالبه کنند. من پول خون بشریت را از ایرانی ها مطالبه خواهم کرد. اگر دوستی, همکاری و یا هر گونه انتصاب به علی اکبر ابراهیمی یک افتخار باشد و یک جرم نباشد _ که ترس سایت موج سوم از انتشار آثار من نشانه ای است که خلاف این را نشان میدهد _اگر دوستانی وجود داشته باشند و دوستان به من نزدکتر از دشمنان باشند و نبوغ و سبک و اندک دستاوردهای علمی مرا تبیین کرده و به مردم معرفی نمایند و پس از موفقیت در این امر با شوق به شهر من رفته و در مقابل شکوه و جلال شهر من سجده کنند من می توانم به شکل دیپلماتیک تری بیایم.از ایرانیان شجاع و بت شکن خواهشمندم لطفا نظرات در کنار یادداشت هدف مشترک بشریت ثبت گردد.با نهایت سپاس و ابراز زنده باد مخالف من.(زنده باد ایران)علی اکبر ابراهیمیشنبه ، 5 ارديبهشت 1388کاریزما نتترکیهنکته: امروز همه باید برای تامین هزینه فعالیتهای انتخاباتی علی اکبر ابراهیمی با هم متحد شویم حتی اگر به نفع نامزد مورد نظر خودش کار کند. همه گزینه ها ی ریاست جمهوری و از جمله محمود احمدی نژاد حق دارند برای نامزد مورد نظر علی اکبر ابراهیمی شدن تلاش کنند.وصال او ز عـمر جاودان بـه خداوندا مرا آن ده کـه آن بـه بـه شمـشیرم زد و با کس نگفتم کـه راز دوست از دشمن نهان بـه بـه داغ بـندگی مردن بر این در بـه جان او که از ملک جـهان بـه خدا را از طـبیب مـن بـپرسید کـه آخر کی شود این ناتوان بـه گـلی کان پایمال سرو ما گشـت بود خاکـش ز خون ارغوان بـه بـه خـلدم دعوت ای زاهد مـفرما کـه این سیب زنخ زان بوستان بـه دلا دایم گدای کوی او باش بـه حکـم آن که دولت جاودان به جوانا سر مـتاب از پـند پیران کـه رای پیر از بـخـت جوان بـه شبی می‌گفت چشم کس ندیده‌ست ز مروارید گوشـم در جـهان بـه اگر چـه زنده رود آب حیات اسـت ولی شیراز ما از اصـفـهان بـه سـخـن اندر دهان دوست شـکر ولیکـن گفـتـه حافـظ از آن بهغزل دوم:خـسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد زلـف خاتون ظفر شیفته پرچم توست دیده فـتـح ابد عاشـق جولان تو باد ای که انشا عطارد صفت شوکت توست عقـل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد طیره جـلوه طوبی قد چون سرو تو شد غیرت خلد برین ساحت بسـتان تو باد نـه بـه تنها حیوانات و نباتات و جماد هر چه در عالم امر است به فرمان تو بادغزل سوم:مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کـنی دردم تو را می‌بینـم و میلـم زیادت می‌شود هر دم بـه سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری بـه درمانـم نـمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهـت گردم ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هـم کـه بر خاکـم روان گردی به گرد دامنـت گردم فرورفـت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی دمار از مـن برآوردی نـمی‌گویی برآوردم شـبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستـم رخـت می‌دیدم و جامی هـلالی باز می‌خوردم کـشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت نـهادم بر لـبـت لـب را و جان و دل فدا کردم تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم......................................................................جمعه ، 4 ارديبهشت 1388"پنج شنبه 3 ارديبهشت 1388 آقای احمدي نژاد در اجتماع مردم اسلام شهر."واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند مشکـلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس توبـه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنـند گوییا باور نـمی‌دارند روز داوری کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنـند یا رب این نودولتان را با خر خودشان نـشان کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنـند ای گدای خانقـه برجه کـه در دیر مـغان می‌دهـند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند بر در میخانه عشق ای ملک تسـبیح گوی کاندر آن جا طینت آدم مخـمر می‌کـنـند صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنندغزل دوم:بارها گـفـتـه‌ام و بار دگر می‌گویم که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم در پـس آینه طوطی صفتم داشتـه‌اند آن چـه استاد ازل گفت بـگو می‌گویم من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم دوسـتان عیب من بی‌دل حیران مکـنید گوهری دارم و صاحـب نـظری می‌جویم گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است مـکـنـم عیب کز او رنگ ریا می‌شویم خـنده و گریه عشاق ز جایی دگر است می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم حافظـم گفت که خاک در میخانه مبوی گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویمغزل سوم:برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست مرا فـتاد دل از ره تو را چه افتادسـت میان او کـه خدا آفریده اسـت از هیچ دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست بـه کام تا نرساند مرا لبـش چون نای نصیحـت همه عالم به گوش من بادست گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادسـت اگر چه مستی عشقـم خراب کرد ولی اساس هستی من زان خراب آبادسـت دلا مـنال ز بیداد و جور یار کـه یار تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست برو فسانه مخوان و فسون مدم حافـظ کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست.........................................................................جمعه ، 4 ارديبهشت 1388اولتیماتومی که صادر نمی شود. یعنی این او لتیماتوم توسط خودم باطل شد:"یک لحظه وایستا, بیا اینجا, فکر کنم این پیغام برای توست. چهل و هشت ساعت به .........., ................, ..............و ...................ترین چهره ............. .........., ................., .................و .............جمهوری اسلامی یعنی به آقای احمدی نژاد فرصت می دهم در مورد توزیع پرتقالهایی كه گفته می شود با مارك اسرائیل بوده و با مجوز وزارت بازرگانی وارد شده است طی یک اظهار نظر یک مرحله ای شفاف سازی کند. البته این بدان معنی نیست که اگر وی این کار را انجام ندهد من باید کار خاصی انجام دهم."ما خشن نیستیم و نبودیم و هیچگاه نبوده ایم. که اگر بودیم امروز حال و روزمان این نبود. و اگر بودیم شاید من خود رییس جمهور ایران بودم و نه کارگری که دوازده ساعت از وقت زنده اش باید مشغول کارهای معمولی ـ که خیلی های دیگر نیز می توانند انجام دهند و لزومی ندارد حتما یک نابغه وقتش را صرف انجامشان کند ـ باشد. گلایه نمی کنیم اما در زمانی گلایه نمی کنیم که حتی یک آه ما برای نزول بلا و مصیبت کافی بود.آقای احمدی نژاد تو همخرج و همبند و همدرد ما نیستی. تو همزجر ما هستی. بخاطر همین است که مجبوری اینقدر احساس گناه کنی و همیشه در عزا باشی و بترسی و از عدالت بگویی. اما نترس, ما تو را هم تحمل می کنیم و با تو هم همکاری می کنیم. محفوظ بودن و محفوظ ماندن حرمت و کرامت تو نیز یکی از دعاهای ماست. ما همه با همیم. آقای احمدی نژاد, هر قبله ای که بینی بهتر ز "خود پرستی" است. اما ای کاش همین بت را نیز با عشق می ساختید و نه با بد بینی, تنگ نظری, نا شکری, نفرت و دشمنی و نه براي تسلط بر ملت‌ها.تو حتی حاضر نیستی خودت را ببخشی. تو حتی حاضر نیستی خودت را بپرستی که اگر اینگونه بود وضع به مراتب بهتر از بدترین وضع بود. تو خودت را نشناخته ای که بخواهی بپرستی. تو خودت را در پیکر استضعاف باز یافته ای و بتی به نام استضعاف ايجاد كرده و آن را پرستش مي‌كنی و مي‌خواهی همه ملت‌ها را به پرستش اين بت واداری.ای کاش نقش اول را در شکستن حریم خدا ایفا نمی کردی! ای کاش اجازه نداده بودی و زمینه ای فراهم نکرده بودی که شایعه مربوط به پرتغالهای "کشوری که در جامعه به عدم مشروعیت مشهور است" منتشر شود. تو را چه شده است برادر؟ از جان این مردم چه می خواهی؟ این مردم نیز همچون خودت دردمند و رنج کشیده اند. بیا به احترام ارزشهایی که مدعی سپر بودن برای آنها هستی این بت احمدی نژادیسم را بشکن تا بشریت بیش از این هزینه خودپرستی های تو را نپردازد. آیا وقت ملت‌هاي آزاده و پيشاپيش آنها ملت بزرگ ايران اینقدر بی ارزش است که باید صرف رهایی از بت پرستی های سازمان یافته این و آن شود؟آیا قدرت ما باید صرف شکستن توهمات سازمان یافته و مجسمی همچون احمدی نژاد شود؟ آیا می توانی هزینه هایش را بپردازی؟ اگر به خودت رحم نمی کنی حداقل برای ما احترام قایل باش. ما خدا را می پرستیم. برای تو هم دعا می کنیم. لطفا برگرد و برو. خدا پشت و پناه و پیشارویت باشد. خدا حافظ.البته آمدن معجزه هزاره سوم چندان هم بی حاصل نبود. من به این نتیجه رسیدم که محمود احمدی نژاد نباید رییس جمهور شود. آقای احمدی نژاد لطفا خودتان انصراف دهید. در مورد چهار سال فعالیت انتخاباتی جنابعالی هم فقط می گویم اجرتان با همان خدایی که می پرستید.ضمنا نمی دانم که آیا تو بجز ویزیون حقیر خودت بت دیگری نیز داری یا نه. و نمی دانم که تو برای نوکری خدا آمده بودی یا برای شکستن خدا! اما من از تو به خدا شکایت کردم. خدا گفت که تو را نمی بیند, تو را نمی شنود و تو را می بخشد. من هم پذیرفتم! آه.سـحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ کـه تا چو بلبل بی‌دل کنم عـلاج دماغ بـه جـلوه گـل سوری نگاه می‌کردم کـه بود در شب تیره به روشنی چو چراغ چـنان به حسن و جوانی خویشتن مغرور کـه داشـت از دل بلبل هزار گونه فراغ گشاده نرگس رعنا ز حسرت آب از چشم نـهاده لاله ز سودا به جان و دل صد داغ زبان کشیده چو تیغی به سرزنش سوسن دهان گـشاده شـقایق چو مردم ایغاغ یکی چو باده پرستان صراحی اندر دست یکی چو ساقی مستان به کف گرفته ایاغ نشاط و عیش و جوانی چو گل غنیمت دان کـه حافـظا نـبود بر رسول غیر بـلاغنـفـس برآمد و کام از تو بر نـمی‌آید فـغان کـه بخت من از خواب در نمی‌آید صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش کـه آب زندگیم در نـظر نـمی‌آید قد بـلـند تو را تا بـه بر نـمی‌گیرم درخـت کام و مرادم بـه بر نـمی‌آید مـگر بـه روی دلارای یار ما ور نی بـه هیچ وجـه دگر کار بر نـمی‌آید مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید وز آن غریب بـلاکـش خـبر نـمی‌آید ز شسـت صدق گـشادم هزار تیر دعا ولی چـه سود یکی کارگر نـمی‌آید بسـم حکایت دل هست با نسیم سحر ولی به بخت من امشب سحر نـمی‌آید در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز بـلای زلـف سیاهـت به سر نمی‌آید ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس کـنون ز حلقـه زلفـت به در نـمی‌آیددیگر ز شاخ سرو سهی بـلـبـل صـبور گلبانـگ زد که چشم بد از روی گل به دور ای گلبشـکر آن که تویی پادشاه حسـن با بـلـبـلان بی‌دل شیدا مـکـن غرور از دسـت غیبـت تو شکایت نمی‌کـنـم تا نیسـت غیبـتی نـبود لذت حـضور گر دیگران به عیش و طرب خرمـند و شاد ما را غـم نـگار بود مایه سرور زاهد اگر بـه حور و قـصور اسـت امیدوار ما را شرابخانـه قـصور اسـت و یار حور می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی گوید تو را کـه باده مـخور گو هوالـغـفور حافـظ شکایت از غم هجران چه می‌کنی در هجر وصل باشد و در ظلمت اسـت نور......................................................................................جمعه ، 4 ارديبهشت 1388گوهر هستی" عشق" است و دوستی نشانه ای و نمادی از آن. همان که حافظ گفت:" دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را"حسین مهیاری دوست دوران جوانی من بود. دوستی ما از دانشگاه اصفهان آغاز شد و در تمام این سال ها ادامه یافت. انگار من هم عضو خانواده شان شده بودم. در همان خانه قدیمی شان در چهارراه نقاشی، بر سر سفره خانوادگی می نشستم. پدر حسین پهلوان محله و مرشد و نوحه خوان بود. قصیده های قا آنی را از حفظ می خواند. ما هم مبهوت بازیگری های زبانی قاآنی می شدیم. صدای خوشش به حسین هم رسیده بود. حسین هم محرم که می شد. مرثیه می خواند. با موسیقی آشنا بود. آواز خوشش پخته و پرورده بود.از طریق حسین با مردم اصفهان آشنا شدم و از انزوای خوابگاه بیرون آمدم. دوست مشترکی داشتیم. به نام عباس غازی. نی نواز و خوشنویس و انسان تمام. عباس غازی نی می زدو حسین می خواند و مرشد حسن اشک می ریخت...آخرین بار حسین این تک بیت عباس غازی را برایم خواند:دقایقی ز زمانه هنوز در پیش استکه از سراسر بگذشته ارزشش بیش است.مرگ عباس غازی را تا مدت ها از حسین پنهان نگاهداشتند.دوستانی هستند که بخشی از زندگی ما هستند. از یاد نمی روند. دوستانی که ما آن ها را برای زندگی انتخاب می کنیم. در همه فراز و فرود ها هستند. دوستان دوران سیاست و یا سرمایه دوستان ناپایدار وموقتند. دوستان زندگی چیزی دیگرند.حسین چند سالی بود که بیمار شده بود. با شکیبایی تمام بیماری را تحمل کرد. همین هفته پیش که با او حرف زدم، احساس کردم که خسته و بی حوصله شده است . تا خبر رسید حسین رفت...وقتی دوست زندگی می رود، گویی فرصتی پیدا می کنیم تا بار دیگر زندگی مان را مرور کنیم. گذار عمر را از همان سرچشمه های کودکی و شتاب و طراوت جوانی تا در هر مرحله ای که هستیم، به یاد بیاوریم.در زندگی اموری اصلی و یا ذاتی اند و اموری فرعی و ناپایدار و عرضی.لباس و عذا و خانه و حتی شغل اداری و سیاسی؛ مثل سایه محو می شوند. اما دوستی ها گویی در ژرفای هستی ما خانه دارند. این همان دوستی است که به تعبیر شفیعی کدکنی:"بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران"شاید بپرسید، چرا واقعه تلخ درگذشت دوستم را موضوع این مقاله کرده ام؟ می خواهم بگویم سیاست وقتی تغلیظ می شود؛ دوستی ها را تهدید می کند و مرگ دوستان مثلآبشاری فرو می بارد و دلها را به هم نزدیک می کند. چنان که معمولا در مجالس فاتحه می توان طیف های متفاوت سیاسی را در زیر سقفی جمع دید.در دوران مبارزات انقلاب اصفهان رفته بودم. حسین را دیدم با لباس افسر وظیفه توی راهپیمایی آمده بود. با صدای خوش پرطنینش شعار می داد. گفتم حسین اقلا با لباس دیگری می آمدی؟" با این لباس که تاثیرش بیشتر است!"حسین با ادبیات و زبان فارسی به خوبی آشنا بود. می گفت باید مرثیه هایی را انتخاب کرد که آهنگ و جهت حماسی داشته بود. ما باید از شدت شور برای امام حسین و خاندان او گریه کنیم. مردم وقتی نوحه را می شنوند احساس کنند باید بایستند. حسین می گفت سینه زدن همان رقصی ست که میانه میدانم آرزوست...بخت حسین همان بود که تا پایان عمر در خانه ای قدیمی؛ اتاق های بزرگ, پنجره هایی که گویی بخشی از آسمان را به خانه می آورد. با حوضی سنگی و چرخ ماهیان قرمز درون حوض زندگی کرد. در خانه اش مرغ و خروس هم داشت. یک وقتی درباره مرغ و خروسا صحبت می کردیم. به حسین گفتم:" علامه طباطبایی گفته است. در خانه شان هیچ وقت حیوانات اهلی مثل مرغ و خروس را نمی کشتند. همیشه وقتی نیاز بود ار بیرون گوشت مرغ یا گوسفند می خریدند می گوید، حیوانات اهلی در خانه ما همیشه به مرگ طبیعی می مردند."چشمان فراخ و سیاه حسین سرشار از اشک شد.سکوت کرد. بعد گفت:" این مطلب تو به من کمک کرد معنی این بیت حافظ را بفهمم. همیشه از خودم می پرسیدم، چگونه ممکن است انسانی از نفس فرشته ملول شود. یادت هست؟من که ملول گشتمی از نفس فرشته ایقال و مقال عالمی می کشم از برای تو"..............................................................................جمعه ، 4 ارديبهشت 1388برای حسین مهیاریحسین دوست تمام عمرم بود. دوست عمری. سرچشمه دوستی ما از دوره دانشجویی مان در دانشگاه اصفهان آغاز شد و برای همیشه زنده ماند. همین هفته پیش بود که با او تلفنی حرف زدم. چند سالی بود که حسین بیمار شده بود. می شد حدس زد که سرطان خون گریبانش را گرفته است. تا این که پر زد و رفت...می دانید که دوستان حقیقی انسان به سختی به تعداد انگشتان یک دست می رسند. دوستی های موردی و کاری و سیاسی و تجاری و..مثل سایه محو می شوند.اما حسین انگار از وقتی پر زده و رفته، حضورش پررنگ تر شده است. همین جاست ، داریم افق را نگاه می کنیم. سرو ها را با درخشش آفتاب. نرگس ها که سر به زیر انداخته اند...امضای حسین در فرش هایش، دو ماهی بود که بر خلاف جهت هم حرکت می کردند." ببین عطا! این زندگی است. حرکت و جهت..لازم نیست همه از یک راه به حقیقت برسند."" ببین عطا! ان هایی که خیال می کنند همه میوه ها وقتی می رسند که توت فرنگی؛ از انگور چیزی نمی دانند. این هنر عشق ورزیدن اریک فروم را بخوان..."سال ها بعد همان داستان توت فرنگی و انگور را در فرشی بافته بود.ابشاری از دور دست جاری بود. تاک ها سر شار از انگور بودند و در پایین دست، مخمل لغزان توت فرنگی ها...چشمان سیاه فراخ حسین گویی می توانست ابعادی را ببیند که از دیده بسیاری پنهان می ماند..خانه اش نزدیک میدان نقش جهان بود. هست. با اتاق هایی با سقف بلند و پنجره هایی که انگار آسمان را به درون خانه می آورند. حوضی سنگی با ماهیان قرمز...چرخ ماهی ها در آب و رقص ماندگارشان در زاویه ای از فرش های استاد حسین مهیاری...عطا این برای تو!قالیچه کوچکی بود. ریز بافت ، با رنگ هایی آرام . کودکی سر بر شانه حضرت امیر نهاده بود. شکوه و مهری که از خطوط قامت علی پیداست و آرامشی که در چشمان کودک برق می زند.حسین بخوان!می خواند با صدایی گرم و پر طنین. کاروان بنان را از همان دوران جوانی ما ن می خواند.همه شب نالم چون نی كه غمی دارمدل و جان بردی اما نشدی يارمبا ما بودی بی ما رفتیچون بوی گل به كجا رفتیتنها ماندم تنها رفتیچون كاروان رود فغانم از زمين بر آسمان روددور از يارم خون می بارمفتادم از پا به ناتوانیاسير عشقم چنان كه دانیرهائی از غم نمی توانم تو چاره ای كن كه ميتوانیگر ز دل برآرم آهی آتش از دلم خيزدچون ستاره از مژگانماشك آتشين ريزدچون كاروان رود فغانم از زمين بر آسمان روددور از يارم خون می بارمنه حريفی تا با او غم دل گويمنه اميدی در خاطر كه تو را جوبمای شادی جان سرو روانكز بر ما رفتیاز محفل ما چون دل ما سوی كجا رفتي؟تنها ماندم ، تنها رفتیچو ن بوی گل به كجا رفتی؟به كجائی غمگسار من فغان زار من بشنو بازآاز صبا حكايتی ز روزگار من بشنوبازآ بازآ سوی رهی چون روشنی از ديده ما رفتیبا قافله باد صبا رفتیتنها ماندم ، تنها ماندمداستان دوستی عمری من و حسین ظاهرا با پرواز او متوقف شد...اما انگار همین حالا دارد می خواند. می گویم حسین! بی ما رفتی؟ با قافله ی باد صبا رفتی...........................................................................................پنجشنبه ، 3 ارديبهشت 1388فک می کردم برای اثبات حقانیتمون فقط حمله به احمدی نژاد کافی باشه. اما گویا ما به خودمون هم رحم نداریم. مبارزات انتخاباتی ش چقد مطلوبه! انقد "داره مطلوبتر هم می شه" که دیگه صدای علی اکبر ابراهیمی هم شایسته پخش شدن نیست!.................................................................................پنجشنبه ، 3 ارديبهشت 1388مرا به کار جهان هرگز التفات نبود/ رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست.اگر اویی نبودم که فکر می کردی "فن خطابه نمی‌داند، زیاد لبخند نمی‌زند، سخنرانی حماسی و شورانگیز نمی‌کند، حتا به‌تازگی، دستان‌اش را هم به رغم اصرار خبرنگاران بالا نمی‌برد، پاسخ‌های کوبنده نمی‌دهد، هیجان یا ناراحتی‌اش را با جابه‌جا کردن پیوسته‌ی عمامه‌اش نشان نمی‌دهد، و حتا عینک‌اش را هم بالا و پایین نمی‌کند تا کمی هم با حرکات صورت و چشم‌هایش حرف بزند، با کلمه‌ها به شیرینی ور نمی‌رود و از واژه‌های تازه‌ساز بهره نمی‌گیرد و ..... هزار و یک سو تفاهم دیگر" معذرت می خواهم. من کمی کار دارم و حتما باید بروم. اگه یه وقت نیازی به کمک من داشتید حتما رجوع کنید که اگر رجوع نکنید مدیون هستید و من در صورت امکان حتما درخواست شما را مورد بررسی قرار خواهم داد. و جایی که من هستم جای نگرانی نیست . ما همیشه و همینجا با همیم. دوستتان دارم. خدا حافظ. یادمان باشد که: "....مبارزات انتخاباتی, مطلوب نبود!" پس انتخابات, مدیریت امور ملکتی و .... باید مطلوب باشد. من ملک بودم و فردوس برین جایم بود, آدم آورد در این دیر خراب آبادم.......................................................................پنجشنبه ، 3 ارديبهشت 1388مژده: به خدای کعبه قسم رستگار شدم!سند خبر: "به طور قطع هیچ‌کس موافق و طرفدار افرادی نیست که با اجانب همکاری کنند."تفسیر خبر: و من همکار اجانب هستم و به آنها برای دادن جواب قبولی به من, با سوزاندن عمر و جوانی خویش کمک می کنم. ما میخواهیم پندار, گفتار و رفتارمان نسبت به ایران را تغییر و ارتقا دهیم و به اینجا و اکنون برسیم. به مورد عفو و بخشش ایران قرار گرفتن و جبران همه غم و ترسی که به ایران سپرده بودیم. ما همکار همیم, چون همه اینجاها متعلق به توست و ما بنده تو هستیم.آه!.................................................................................چهارشنبه 2 اردیبهشت , 1388 تایپ این اثر در شنبه ، 5 ارديبهشت 1388 آغاز شد.خبر خوش: خرت و پرتها در خطرندتجزیه, تحلیل و شناخت خبر:انسان (خاتمی) و خدا (رب العالمین که مالک یوم الدین است) دست از قهر کردن, رفتن و دور و دورتر شدن برداشته و به سوی هم باز گشته اند. حادثه دیدار, گفتگو, آشنایی و آموختن عشق (یعنی کمی چرا و کلی چگونگی های یکی شدن) در راه است. و خطر این است که خاتمی یا خدا و یا هر دو بجای انتخاب گزینه زندگی خوش, خرم و شاد, دوست داشتن و بندگی هم و آموختن عشق, گزینه ادامه تلاش بی حاصل برای شناخت هم, خود و یا هر دو (انسان و خدا) را انتخاب کنند و به تعیین عشق در اینجا و اکنون بگویند: "فعلا منتظر باش, پناهنده زیاده و همه مثل شما دچار سختی ها و مشکلات هستند."ما نسخه های متکثر و مکرر خداییم و آفرینش کاردستی و خانه ماست. این خرت و پرتها حاصل همه شور و امید ما به جلب توجه و خوشحالی خاتمی (کاندید مطلق) است. اما لشگریان غم و ترس آنچنان حاکمند که میر حسین موسوی تعیین عشق نامیده می شود تا به خاتمی آسیبی نرسد, تا احمدی نژاد که توهمی ترسناک از خداست تعیین عشق نامیده نشود. خاتمی را آن روز شناختیم که گرسنه تکه ای نان بود و به عشق جمال چهره نسخه واحد ما _ که اکنون در زمین خودش جانشین اوست _ از حقش مبنی بر انتقام گیری و دست زدن به اعتصاب غذای پنهانی و رفتن به سوی مرگ گذشته بود و با میل و اراده ای شدید در تلاش بود زنده بماند و دنبال کار می گشت و قبل از اینکه ما بخواهیم هستی را به زیر پاهایش بریزیم و به وفا و عهد اسیر و استخدامش کنیم هزار تا شیرین کاری با نمک و قول و قرار و ضمانت به پایمان ریخت و با اراده رو به بینهایت خویش, زیبایی با شکوه, پایدار و همیشگی ما را به ما نشان داد و بنده پروری کرد و معجزه عشق به راه انداخت. خاتمی با همه ما نسخه های دیوانه و متکثر به اجماع رسیده و به همه هر سازهایی که می نوازیم ما را می رقصاند. و خطر این است که بگوییم خاتمی رفته, پشت پا به رسم بی بنیاد این دنیا زده, ساز و نوازهای ما را دوست ندارد و این دنیا را قفسی قابل تحمل شناخته و از روی دلسوزی به ما به تمرکز و همکاری با این کاردستی تن درداده است. خطر این است که به پاک کردن این خرت و پرتها و به آفرینشی نو بیندیشیم و گمان کنیم که با اینکار خاتمی نو می آفرینیم و به بالندگی عشق همت می گماریم. خطر این است که نفهمیم خاتمی, دیگر به ایران, اسلام, قرآن, زمین, قرن بیست و یکم و دیگر خرت و پرتها و کلماتی از این دست دل بسته است. وقتی دانشجویانمان می گفتند خاتمی سزوارتر از آن است که گزینه ای سلبی باشد ما هنوز خواب بودیم. و خطر آن است که خاتمی بوقوع پیوسته و به تعیین رسیده در اینجا و امروز را قابل تکرار دانسته و یا کیفیتی بهتر و کافی تر برای پیروزی(عشق و یا همان هدف) را بدون نام و یاد خاتمی نیز حاصل شدنی بدانیم.****در نوت بوکم تولید شد و در انتظار یافت شدن وقت کافی برای تایپ قرار گرفت...................................................................چهارشنبه 2 اردیبهشت , 1388اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم/ جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خا را..............................................................................................................چهارشنبه 2 اردیبهشت , 1388حال که همه تلاشهای کیهان برای بی سر و صدا و یواشکی برگزار شدن انتخابات بی نتیجه مانده و حالا که صدای گلایه ها و شکایتهای کیهان تا به آستان حضرت خاتمی نیز کشیده شد,من هم از همان "هیچ منبع و منشائی" تاثیر نمی پذیرم و با سرافکندگی از آنچه که نا خواسته و بیخود شد, گناه پاسخ دادن به خواست کیهان را ترک می کنم. بیخود! توبه.......................................................................برنامه و اجماع متضاد هم نیستند. برنامه و اجماع در حال تعاملند . حداقل تا وقتی که به اجماع سفید و بی صورت(آرمانی) و به اجماع مطلق (خدا) نرسیده ایم. بعد از وصال را خبر ندارم.در این واقعیت در اینجا و امروز و در این ساختار نظم اخلاق اجتماعی, برنامه و اجماع متضاد هم نیستند. مگر برنامه من بغیر از اجماع با ما (اعم از موج سومی ها, هشتاد و هشتی ها, یاری ها, اصلاح طلبها, اصولگراها, ایرانی ها و زمینی ها) ست؟ کدام دیگری باقی مونده که بخواهد از حضور من در روز سیزده به در و پذیرفتن خطر های مبارزه با بدفهمی و کج فهمی خویش نسبت به تو دلگیر باشد؟ مگر نه این است که ما همه همکار همیم و می خواهیم بهتر و بیشتر تو را بشناسیم؟ اکنون که اینقدر به تو نزدیکیم دیگر آیا اصلا عافیت طلبی باقی مانده است که راضی به همکاری با ما نشده باشد یا زیبایی جادوگر و بی رحم تو همه ما را دچار این بلای خانمان ساز کرده؟ بعد هم می گویی این معجزه است و نه جادو! و گناه, گناه "چشم سیاه و گردن دلخواه" تو نبوده است.مراد (اجماع) دل ز تماشای باغ عالم چیست؟: به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن. همه برنامه های همه ما در تلاشند تا از مهر تایید و قبول رای و نظر مردم کریم و مهر ورز بهره مند شده و به اجماع بیشتر و بهتر برسند تا پس از سیر شدن بیاموزند که باید بیشتر و بهتر به اجماع رسید.برنامه ها در حال نقد, اصلاح و کامل شدن هستند. برنامه ها در حال تعامل با اجماع هستند و بر اجماع تاثیر گذار و از اجماع تاثیر پذیرند. "اجماع اخلاقی تر", پایدارتر و افتخار آفرین تر است. اگر اجماع را دوست داریم بنده اجماع هستیم و اگر بنده اراده دشمنیمم و به خشونت متوسل شده ایم و اجماع را دوست نداریم, , بنده بندگان اجماع هستیم. چون نجات از سطوح زیر سطح صلح باید سرنوشتی برای همه ما باشد. و این حداقلی مورد تفاهم و توافق برای همه ماست. حتی کسانی که می خواهند جنگ به راه بیندازند نیز به آبادی نیاز دارند. چون اگر آبای یی وجود نداشته باشد پس شغل آنها چه می شود؟ سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد/دلبر (یا همان اجماع و یکی شدن نسخه های مکرر )که در کف او موم است سنگ خارا.اگر اجماع ما با شکوه و راس اجماع ما خاتمی باشد ممکن است به تمدن و قدرتی برسیم که اجماع بی صورت و آرمانی ما, هویت اجماع مطلق را نیز تعریف, تبیین و مشخص و معین می کند. اگر سطح کمی و کیفی اجماع ما از حد کافی کمتر باشد باز هم زیاد جای نگرانی نیست. چون قرار است خدا مهربان و خوب باشد و آخر عاقبت همه چیز و همه کس ختم به خیر شود. غیر زمینی هایی که به اجماعی بیشتر و بهتر رسیده اند , سوغاتی استقلال, آزادی, اجماع و خیلی امتیازات مثبت دیگر را بطرز معجزه آسایی بر ما نازل خواهند کرد! آری قرار نیست همه به معدل هم نزول کنند و به خدا برسند, بعضی ها هم به معدل همه صود می کنند و خدا به ایشان می رسد.اگر می خواهیم نانی که می خوریم حلال باشد باید نسخه های محروم خویش را نیز دید و با التماس به مردم مراجعه کرد ودر همه زمینه ها به آنها ضمانت داد. خاستگاه خدا انگیزه های سیاستمداران بداخلاق نیست. خاستگاه خدا دل مردم است. امروز باید به مردم مراجعه کرد و گدا بود. گدایی مودب و متعهد که به زمین و زمان قول داده بنده اجماع باشد و خاتمی را به همین سادگی حذف نکند. مگر نه این است که مقدمه اجماع گفتگو است؟ و مگر نه این است که دیگران از ما هم بدبخت تردهن بین تر و عقب مانده ترند و این پیشرفتها هم تا حدودی حاصل تصادف, خشونت ورزی و اینطور چیزها بوده و اراده ای درست حسابی و کامل در خود غرب هم وجود ندارد؟ واقع بین باشیم. در صورتی که ما بطرز با شکوهی خاتمی را برگزینیم _ اگر دنیا در جاهای دیگرش عروسی هم نگیرد _ حد اقل ممکن است کشورها مات و مبهوت خاتمی شوند. اما اگر خود ما به خاتمی قدرت ندهیم مطمین باشیم که دیگران از ما هم غافل تر, غیر مستقل تر, استبداد زده تر و عقب مونده تر ند.۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰من میر حسین موسوی هستم. من چند دهه صبر کردم تا امروز به آمادگی و شایستگی بیشتر و بهتر برای دیدار مصاحبه و آشنایی با جان کلمه رسیدم, با نام و یاد تو. تو ای دوست. ای محمد, ای محمد خاتمی.من محمود احمدی نژادم. من چهار سال بر سر این جهان کر و کور و خاتمی به انزوا کش فریاد زدم و اشک ریختم اما هیچ کس آنقدر بی شرم نبود که به جنگ با من بیاید. و من به احترام تو این جهان بد را بخشیدم و دعا کردم و این جهان خوب شد و حرمت و کرامت من و کشورم را به رسمیت شناخت و در محاسبات خویش در نظر گرفت.من رهبری هستم. من تو را فرزند خویش نامیدم, با هزار امید و خون دل تو را پروردم و برای آماده تر و بهتر شدن زمینه زندگی تو تلاش کردم تا تو حاضر باشی و این جهان کر و کور نباشد. آیا تو صدای محمود احمدی نژاد مرا نشنیده ای! من در مقابل جهانی که تو را به همین سادگی حذف می کند و صدای نیروی خیر خاتمی مرا با ادبیات و گفتمان جنگجویانه جورج بوش پاسخ می دهد هزاران استیضاح به راه انداخته ام. من هنوز هم به ظرفیتهای این خرت و پرتها برای تعاملی شکوهمند با فرزندم یوسف امیدها بسته ام و اسماعیلم و جامعه را همسطح هم می خواهم. ما بر همانیم که بودیم و همان خواهد شد.من غرب هستم. من سده هایی متمادی است که دیوانه شده ام. دیوانه بازی به راه انداخته ام. و شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان!من افغانستانهایی بمباران شده هستم. افغانستانهایی در درون و برون. آه ای همه افغانستانهای پاک و پاکباز من, آه ای محمد, تو کی بر من خواهی تاخت!که به خدا قسم شور و اشتیاق من به تاخت و تاز و پایکوبی های دیوانه وار تو به غایت رسیده و ترسم که اشک در غم ما پرده در شود.آه, من علی اکبر ابراهیمی یم. من امروز در اوج زندگی و موفقیتم. من امروز خانه ای کرایه کرده و تلویزیون و امکاناتی به راه انداخته ام. من مسیر خانه تا مرکز شهر و کاریزمانت را با دولموش و مسیر کاریزمانت تا محل کارم را با تراموا طی کرده و از وقتم بصورت حرفه ای استفاده می کنم. امروز همه میدانند که من چقدر مهم و آدم حسابی هستم. اما به همه دروغهای سیزده به در قسم اگر از آمدن گفتمان تو نا امید شوم پشت پا به رسم این دنیا خواهم زد, باز هم سر به کوه و بیابان و خیابان داده و بی سر و سامان خواهم شد و این روز و روزگار سهراب کشان را ترک خواهم کرد.آه, من علی اکبر ابراهیمی یم. افسوس/ ای کاش که در جوامع غیر طبیعی اگر تو نیایی و نمایندگی قدرت متمرکز را نپذیری گفتمان تو نیز به همین زودی ها و به همین سادگی ها نمی آید!در جوامع غیر طبیعی اگر تو نیایی و نمایندگی قدرت متمرکز را نپذیری گفتمان تو نیز به همین زودی ها نمی آید!دوستت دارم. رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس/ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم./پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک............................................................................۱۷.۰۴.۲۰۰۹دستیابی به حداقلهایی همچون پیروزی میر حسین بر احمدی نژاد در انتخابات پیش رو باید هم برای شما کافی باشه جناب مرفه, بی درد, نویسنده, استاد دانشگاه, برخوردار از احترام و هزار تا چیز دیگه. مگر نه این است که شما از اولین منکرین رسمی "علی اکبر ابراهیمی ملت" بودید.اما ما مردم چی؟ آیا ما هم اینقدر خوش به حال و روزمون هست که تا یکی از غار میاد بیرون هیچ کاری نداشته باشیم و سریع بریم به دستبوسش و شکوه و عظمتش رو باور و بارور کنیم؟ با احمدی نژاد.... ضمنا تکلیفمون هم یکسره می شه.ما مردم ایران اصلاحات رو که حتی فرصت ادعای نمایندگی یش نیز تا این حد تحت اختیار اراده دشمن است هدف غایی و خدای مطلق خویش نمی شناسیم و با جدیت از آقای خاتمی می خواهیم به نمایندگی از جریان اصلاحات وارد عرصه انتخابات شوند و گفتمان پیشنهادی خویش را بطور کامل برای ما تعریف و تبیین فرمایند تا ما خودمان اگر دلمان خواست ایشان را انتخاب کنیم. و اگر هم ایشان را انتخاب نکردیم فدای سرمان و این به معنی بی احترامی به ایشان نیست.ای پیک راسـتان خـبر یار ما بـگو احوال گـل بـه بلبل دستان سرا بـگو ما مـحرمان خـلوت انسیم غم مـخور با یار آشـنا سـخـن آشـنا بـگو برهـم چو می‌زد آن سر زلفین مشکـبار با ما سر چه داشـت ز بـهر خدا بـگو هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست گو این سخن معاینه در چشـم ما بـگو آن کـس کـه منع ما ز خرابات می‌کـند گو در حـضور پیر مـن این ماجرا بـگو گر دیگرت بر آن در دولـت گذر بود بـعد از ادای خدمـت و عرض دعا بـگو هر چـند ما بدیم تو ما را بدان مـگیر شاهانـه ماجرای گـناه گدا بـگو بر این فـقیر نامه آن محتشـم بـخوان با این گدا حـکایت آن پادشا بـگو جان‌ها ز دام زلف چو بر خاک می‌فـشاند بر آن غریب ما چه گذشت ای صـبا بـگو جان پرور اسـت قصه ارباب مـعرفـت رمزی برو بـپرس حدیثی بیا بـگو حافـظ گرت به مجلس او راه می‌دهـند می نوش و ترک زرق ز بـهر خدا بـگوغزل دوم:درد عشقی کشیده‌ام که مـپرس زهر هجری چشیده‌ام که مـپرس گشـتـه‌ام در جـهان و آخر کار دلـبری برگزیده‌ام کـه مـپرس آن چـنان در هوای خاک درش می‌رود آب دیده‌ام کـه مـپرس مـن به گوش خود از دهانش دوش سخـنانی شـنیده‌ام که مپرس سوی من لب چه می‌گزی که مگوی لـب لـعـلی گزیده‌ام که مپرس بی تو در کـلـبـه گدایی خویش رنـج‌هایی کـشیده‌ام که مپرس همـچو حافـظ غریب در ره عشق بـه مـقامی رسیده‌ام که مپرسغزل سوم:در خرابات مـغان گر گذر افـتد بازم حاصـل خرقـه و سـجاده روان دربازم حـلـقـه توبـه گر امروز چو زهاد زنم خازن میکده فردا نـکـند در بازم ور چو پروانـه دهد دسـت فراغ بالی جز بدان عارض شـمـعی نـبود پروازم صحـبـت حور نخواهم که بود عین قصور با خیال تو اگر با دگری پردازم سر سودای تو در سینه بماندی پـنـهان چـشـم تردامـن اگر فاش نگردی رازم مرغ سان از قفس خاک هوایی گشـتـم بـه هوایی کـه مگر صید کند شهـبازم همـچو چنگ ار به کناری ندهی کام دلم از لـب خویش چو نی یک نفسی بـنوازم ماجرای دل خون گشته نـگویم با کـس زان که جز تیغ غمت نیست کسی دمسازم گر بـه هر موی سری بر تن حافـظ باشد همـچو زلفـت همـه را در قدمت اندازمنظرات:یکی از ورژنهامچطوره همین احمدی نژاد رو اصلاح کرده و ارتقا بدیم! "گفتمان خاتمی" رو به سمت مشاور ارشد احمدی نژاد منصوب می کنیم تا "دستاوردهای با شکوه دولت احمدی نژاد" در خارج به معنی رو کم کنی از "قدرتهای زورگو" و در داخل به معنی منتی بر سر مردم و مملکت نباشه. اما حالا که می بینی همه اینا یه شوخی بوده و میر حسین فقط نقش سپر بلا ی خاتمی در بین این دو تا 37 روز رو بازی می کنه آیا بخاطر اینهمه ترسو بودن در راه بندگی از خجالت آب نمی شی بری زیر زمین و تا ابد خفه خون بگیری؟حالا که اینهمه خطا کار و بی رحمی پس لا اقل اجازه بده ما که کشورمون رو دوست داریم کار خودمون رو انجام بدیم, حتی اگه این کار گزینش میر حسین موسوی باشه. ما صلاح مملکت خودمون رو بهتر از صدای اوامر بیگانه و مطلق تو می دونیم. حداقل دلیلمون هم اینه که در کشور خودمون موندیم. ما داریم اینجا زندگی می کنیم و برای درک حریم این موضوع فقط "زیاد عقب مونده نبودن" کافی یه, "نبوغ زیادی" لازم نیست.مگر اینکه همه اون دعا ها و ادعاهای عاشقانه تو دروغ بوده باشه و تو بخوای ناپاکی های دلت رو با انتقام گیری پاک کنی و نه با کار و تلاش و آب دیده و خون جگر .... . نگران مردم و مملکت بودن بخاطر انتخابات پیش رو هم شده بهونه ت. ما اینهمه حق تو مبنی بر پخش شدن صدات در سایت موج سوم رو با همه _و از جمله با کیهانها و کیهانیان خرد و کلان و آشکار و نهان_ مساوی اعلام کرده و حتی همین مساوی رو هم از تو سلب می کنیم. تو چرا نمی خوای به روی خودت بیاری؟ آقای محترم ما نیازی به صدای شما نداریم.و اکنون که می گی "من نیازی به کشور خودم دارم" چهره اصلی ت مشخص و تعریف می شه. ما آگاهیم و با عزمی مصمم این چهره تو رو روزی پونصد هزار بار می دیدیم. فقط می خواستیم این رو به خودت هم ثابت کنیم تا از خجالت آب بشی و نری اینور اونور از دستمون شکایت کنی. ما از همون اولش هم عاشق چشم و ابروی تو نبودیم و فقط دلمون به حالت سوخته بود. "با نهایت سپاس و ابراز زنده باد مخالف من", با تمام تنفر از خیر تو می گذریم.یکی دیگه از ورژنهام:تو چقد کم طاقتی! انگار اصلا با من شوخی نداری. اصلا, آیا تو اصلا من رو دوست نداری! حتی یک ذره و یا کمتر از آن؟ دارم آب می شم. من نگران بودم و داشتم نقش سپر بلای میر حسین موسوی رو ایفا می کردم همونطور که میر حسین موسوی "کلمه" با دیدن لشگر غم و ترس در کشور نگران شده بود و داشت نقش سپر بلای محمد خاتمی "جان کلمه" رو ایفا می کرد. داشتم نقش سپر بلای میر حسین موسوی رو ایفا می کردم تا میر حسین محمد کمتر آسیب ببینه. من دروغهای سیزده به در رو از ترس تکرار شدن حادثه عاشورا و کربلا بنیان نهاده و به راه انداخته بودم و تا روزی که استانداردهای کل مجموعه به سطح کافی نرسه ناگزیر از نشانه بودن تیر ملامت و تکرار دروغهای سیزده به در هستم. من روز و شب نماز و دعا می خونم و به تو التماس می کنم که مبادا غم پرده بر شما بدرد!اما تو بمون که هدف غایی و نهایی من "کیهان اکبر" طراوت و شادابی امروز و فردای تو "علی اکبر ابراهیمی اینجا و امروز" بود و هست.تو بمان. همچون شمع, سرپا و سرافراز باش و اراده دوست را با پندار, گفتار و رفتارت بر ما کلمه های متکثر ارزانی بخش. جان من باش, جانان من باش و بمان. جانان من باش و بنویس. جانان من باش و بگو, که شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان!............................................................................................هنوز هم سهراب کشان!خاتمی سهراب کتاب سهراب کشان است و موسوی رستم این کتاب.حاشا که من به موسم گل ترک می کنم مـن لاف عقل می‌زنم این کار کی کنم مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم در کار چنـگ و بربط و آواز نی کـنـم از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفـت یک چند نیز خدمت معشوق و می کنـم کی بود در زمانـه وفا جام می بیار تا مـن حکایت جم و کاووس کی کنـم از نامـه سیاه نترسم کـه روز حـشر با فیض لطف او صد از این نامه طی کنـم کو پیک صبـح تا گلـه‌های شـب فراق با آن خجسته طالع فرخنده پی کـنـم این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست روزی رخـش ببینم و تسلیم وی کنـمغزل دوم :چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست سرم بـه دنیی و عـقـبی فرو نـمی‌آید تـبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست در اندرون مـن خسته دل ندانـم کیسـت که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلـم ز پرده برون شد کـجایی ای مـطرب بـنال هان که از این پرده کار ما به نواست مرا بـه کار جـهان هرگز الـتـفات نـبود رخ تو در نظر من چنین خوشـش آراسـت نخـفـتـه‌ام ز خیالی کـه می‌پزد دل من خـمار صدشـبـه دارم شرابخانه کجاست چـنین کـه صومعـه آلوده شد ز خون دلم گرم به باده بشویید حق به دست شماست از آن بـه دیر مـغانـم عزیز می‌دارند کـه آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست چـه ساز بود که در پرده می‌زد آن مـطرب کـه رفـت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست ندای عـشـق تو دیشـب در اندرون دادند فـضای سینـه حافـظ هنوز پر ز صداستغزل سوم:زلـف بر باد مده تا ندهی بر بادم ناز بـنیاد مـکـن تا نکـنی بـنیادم می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر سر مکش تا نکشد سر به فلـک فریادم زلـف را حلقـه مکن تا نکنی دربـندم طره را تاب مده تا ندهی بر بادم یار بیگانـه مـشو تا نبری از خویشـم غـم اغیار مـخور تا نـکـنی ناشادم رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گـلـم قد برافراز کـه از سرو کـنی آزادم شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را یاد هر قوم مـکـن تا نروی از یادم شـهره شـهر مشو تا ننهم سر در کوه شور شیرین منـما تا نـکـنی فرهادم رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس تا بـه خاک در آصـف نرسد فریادم حافـظ از جور تو حاشا که بگرداند روی مـن از آن روز کـه دربـند توام آزادمما احمدی نژاد نازک نارنجی مون رو دوست داریم و عجیب این است که می بینیم نخبگان و روشنفکرانمان از ما و احمدی نژادمان نیز نازک نارنجی تر بوده اند!نظرات:سهراب امروز:ترجیه می دهم من سهراب کتاب سهراب کشان باشم و خاتمی رستم این کتاب.هزار دشمنـم ار می‌کنند قصد هـلاک گرم تو دوستی از دشمـنان ندارم باک مرا امید وصال تو زنده می‌دارد و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک نفـس نفـس اگر از باد نشنوم بویش زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات بود صـبور دل اندر فراق تو حاشاک اگر تو زخم زنی به کـه دیگری مرهـم و گر تو زهر دهی به کـه دیگری تریاک بـضرب سیفـک قتـلی حیاتـنا ابدا لان روحی قد طاب ان یکون فداک عنان مپیچ که گر می‌زنی به شمشیرم سـپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک تو را چنان که تویی هر نـظر کـجا بیند به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک بـه چشم خلق عزیز جهان شود حافظ کـه بر در تو نهد روی مسکنت بر خاکغزل دوم:سمـن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانـند بـه فـتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانـند به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند نـهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند رخ مـهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانـند ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانـند دوای درد عاشق را کسی کو سهل پـندارد ز فـکر آنان که در تدبیر درمانند در مانـند چو منصور از مراد آنان کـه بردارند بر دارند بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانـند در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند کـه با این درد اگر دربند درمانند درمانـندغزل سوم:بیا تا گـل برافـشانیم و می در ساغر اندازیم فـلـک را سقـف بـشـکافیم و طرحی نو دراندازیم اگر غـم لـشـکر انـگیزد کـه خون عاشـقان ریزد مـن و ساقی بـه هـم تازیم و بـنیادش براندازیم شراب ارغوانی را گـلاب اندر قدح ریزیم نـسیم عـطرگردان را شـکر در مـجـمر اندازیم چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش کـه دسـت افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم صـبا خاک وجود ما بدان عالی جـناب انداز بود کان شاه خوبان را نـظر بر مـنـظر اندازیم یکی از عـقـل می‌لافد یکی طامات می‌بافد بیا کاین داوری‌ها را بـه پیش داور اندازیم بـهـشـت عدن اگر خواهی بیا با ما بـه میخانـه کـه از پای خـمـت روزی بـه حوض کوثر اندازیم سـخـندانی و خوشـخوانی نـمی‌ورزند در شیراز بیا حافـظ کـه تا خود را بـه مـلـکی دیگر اندازیم.................................................................انگار دیگه برای خودمون جایی نیست. کم کم باید واقعگرا, مردمی, اقتصادی و هزار تا چیز دیگه ای که چا هار سال متهم به نبودنشون بودیم بشیم. باشه! که با این درد اگر در بند درمانند, درمانند.................................................................................................................................................."نصف نوت بوک یک" بدلیل محدودیتهای فنی بلاگفا به یادداشت قبلی منتقل شد:........................................................................................................................................مژده: من دیروز یک نوت بوک "دفتری شبیه سر رسید" خریدم و از شر تیکه کاغذهای داخل جیبم نجات پیدا کردم.چند یادداشت تولید شد که فرصت تایپش نیست.+ نوشته شده در سه شنبه 25 فروردین1388ساعت 4:32 بعد از ظهر توسط علی اكبر ابراهیمیما همه ایمفرصت نمایندگی شدن قدرت متمرکز توسط محمد خاتمی غنیمتی است که همه ما با هم به تفاهم و توافق می رسیم و از آن برخوردار می شویم.ما علی اکبر ابراهیمی ها همه ایم حتی اگر تو با بی رحمی تمام یک قایموشک بزرگ به راه انداخته باشی تا همه ما را پی نسخه های ناقص خودت فرستاده و اهل شهر بی وفا و بد بنامی!اگر تو خاتمی, همه ما نسخه های مکرر توایم و از رگ گردن به تو نزدیکتر. اگر تو پیرو و ارادتمند رهبری و ولایتی همه ما امام خمینی و امام خامنه ای هستیم. اگر تو عاشق صمیمیت, صداقت, سختکوشی, شجاعت و پاکی احمدی نژاد هستی همه ما محمود احمدی نژادیم. اگر تو فیلت یاد هندوستان کرده و حتما باید همه سرزمینهای ما را با سخاوتی پاکبازانه بر باد دهی همه ما میر حسین موسوی هستیم. آنهم نه میر حسینی که مدعی جرات نداشتن است, بلکه میرحسینی که حتی موظف نیست به تو قولی بدهد و فقط خواهان حامی و ضامن معتبر و قابل تایید برای کلمه است. اگر نشنیدی که می گوییم سر و زر و دل و جانم فدی آن یاری/ که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد و وقت رفتن فتنه هایی همچون اسلام آمریکایی, اسلام غیر آمریکایی و غیره و ذالک به راه نیندازد, اگر در ایران برایت تکراری شدیم و از کاخ سفید آمریکا نیز نیامدیم استانبول تا در مقابل تو که هنوز حتی در کشور خودت هم مشغول جنگ هستی در یک دایره بسته دست به سینه بایستیم و توسط تو و ادعای تمدن چند هزار ساله ات به تمسخر و ابتذال کشیده شویم, اگر تو با تمایلی شدید, ویرانگر و وحشتناک حق بیان و تکرار نام و یاد دوستان خارجی خویش را از کیهان می خواهی, همه ما باراک اوباما و دیگر امپراطور های خارجی هستیم. اگر تو نگران زندگی کیهانی همه ما کیهان هستیم. اگر تو نگران دوستی همه ما دوست هستیم. اگر تو نگران دشمن هستی همه ما دشمنیم.اگر تو نگران نخبگان و نمایندگان جامعه هستی همه ما نخبگان و نمایندگان جامعه هستیم. اگر می ترسی که راستش را بگویی اگر می ترسی که بگویی تو ای محمد خاتمی نماینده اصلی و واقعی این مردم هستی, اگر از خدشه دار شدن آرامش و طراوت ناپایدار و موقت مردم می ترسی, اگر می ترسی که بگویی اینجا و اکنون محمد خاتمی صاحب اصلی و واقعی قدرت متمرکز است, من هم همچون خودت از آه مردم می ترسم و نمی توانم بگویم که صدای مردم هستم. اما دیدی و همه دیدند که در این بازی صلح آمیز نظر مردم و رییس جمهور مردمی هم مشخص شد. اما نخبگان و نمایندگان این مردم آگاه و بالغ دچار سحر و جادویند و صدای مردم و صدای تو را به هم نمی رسانند. و اصلاحات با وجود اینکه بیشترین زمینه را در متن جان جامعه دارد و اگر ما عاقل و زرنگ باشیم مردم خیلی زود می توانند با آن ارتباط بر فرار کنند, همواره مورد فشار نیروهای عجیب و عظیم بوده است. زیرا یک حرکت اصیل اجتماعی وقتی می خواهد جا بیفتد, موانع و مشکلات بزرگی دارد.فرصت نمایندگی شدن قدرت متمرکز توسط محمد خاتمی غنیمتی است که همه ما با هم به تفاهم و توافق می رسیم و از آن برخوردار می شویم.خاتمی تابع اراده دوست است و حرمت و کرامت ما را در نظر دارد. وی معجزه تفاهم, توافق و همکاری را با به راه انداختن جنگ و خونریزی و دامن زدن به گفتمانهای خشن که خواست دشمن است, برایمان به ارمغان نمی آورد. پس بنابر این ما نیازمند قهرمان نیستیم و خاتمی نیز قهرمان و ولی نعمت ما نیست.این نیز فرصتی نایاب است. مردم خودشان قهرمانان عرصه سرنوشت هستند. ما رسالت اصلاحات را نیز بطور کامل به انجام رسانده ایم و فقط کافی است که تو بیایی اینجا و امروز زندگی کنی و با پایکوبی هایی متحول کننده و نجاتبخش دعاگوی کوچه, محله , شهر, ایران, زمین و زمان باشی. ما ملت ایران با شناختهای کم, ناقص, معیوب و اشتباه خویش از تو به سختی مبارزه کرده, بین دو گزینه حاضر و آماده اندیشیدن به دشمن و یا اندیشیدن به دوست هزاران گزینه صحیح و توام با تعهد را برگزیده و با شجاعت و شادی و بدون سپر کردن حیثیت بازیگران نقش قیمومیت هزینه همه تصمیمهای خویش را پرداخته ایم. ما ملت ایران ذهن خویش را بازسازی نموده و هویت جمعی خویش را تبیین کرده ایم. و امروز, اینجا در سطحی هستیم که می توانیم بطور فعال در عرصه تعیین سرنوشت خود در سرزمینی که زندگی می کنیم, در منطقه و جهانی که هستیم, شرکت کنیم.ما رهبری پرورش داده و تربیت می کنیم که گفتمان صحیح و نجاتبخش را در دانشگاههای استرالیا بر زمین نازل می کند. و ما رهبرمان را مشغول تهیه معجره نجات برای خودمان نکردیم تا نگفته باشیم که باران رحمت الهی فقط متعلق به ماست. ما ندید بدید و گدا گرسنه نیستیم. ما اینیم. ما یک ملت هستیم. ملتی که قهرمانانش را نجات می بخشد. ما خودمان انتخاب می کنیم. ما خودمان تعیین می کنیم کدام نخبه, کدام روشنفکر, کدام سیاستمدار, کدام .... در کجا باشد و چه کاری برای ما انجام دهد و هر ماه چند هزار تومان از ملت کریم و مهرورز صدقه استقلال آزادی و حقوق بشر دریافت کند.ما معجزه تفاهم, توافق و همکاری را خودمان عملی می کنیم و امروز خاتمی نیز به یک حقوق بگیر معمولی تبدیل شده و همچون همه ما معجزه آفرینان از حرمت و کرامت کافی برخوردار است.امروز مردم نخبگان را از خطر مرتکب شدن به اشتباه نجات می دهند و روشنفکران و نخبگان فوج فوج در تلاشند تا "مردم" نامیده شوند!............................................................................................................................................................................................................................."نصف نوت بوک یک" که بدلیل محدودیتهای فنی بلاگفا به این قسمت منتقل شد:۱۶.۰۴.۲۰۰۹کیهان اکبرمژده: شیطان مسلمان شده است. مشروح خبر:امروز که ما به مقاله "آقای سیاستمدار شما رصد می شوید" رسیده ایم معلوم شد که من خاستگاه همه مشکلات نبودم, صبحونه نا هار شام خوردن من سر سفره های ایرانی, اسلامی, قرآنی کل مصیبت و بدبختی ما نبوده و با اینکه اینهمه محرومیت رو به جان خریدم باز هم اختلافات و برخوردها وجود داره. ای کاش استانداردهای آبروداری و کشورداری شون حداقل تا سطحی بود که من هم می تونستم با خیال راحت در خارج, باقی مونده عمرم رو نیز زجر کش کنم و خوش باشم. اونهایی که سرزمین و دیار دوست رو ترک نمی کنن و ناگزیر و مجبورند که به کیهانها و کیهانیان خرد و کلان و آشکار و نهان جواب بدهند خودشون نیز از جنس ایشان و مملو از نفرت می شن.چون برای جواب دادن به اراده دشمن مجازی که نمادی از حاصل بدیهای اعضای جامعه است باید ابتدا وجود این اراده رو به رسمیت شناخت و درگیر فتنه های این اراده و از عوامل واقعی این اراده شد. اما نام و یاد تو می تونه ما رو از خطر درگیر شدن با اراده دشمن نجات بده.آیا بندگی دوست به نفع ما, خوشایند ما و برآورنده انتظارات ماست یا بندگی دشمن؟ آیا دوست مجازی كه نمادی از حاصل خوبی های اعضای جامعه است باید مورد تقدیر قرار گرفته و كم كم به واقعیت تبدیل شود تا خلق و خوی انسانها به خلق و خوی آن/ وی شبیه شود یا دشمن مجازی كه نمادی از حاصل بدیهای اعضای جامعه است؟ آیا ما آنقدر بی ذوق, بی هنر, محروم از استقلال و فاقد قدرت تشخیص هستیم كه باید كمال صدق محبت را نادیده گرفته و فقط نواقص و عیوب همدیگر را ببینیم؟ آیا حقیقت "دوست مجازی" باید در اوج شادی جشنها شكل پذیرد یا باید در بهبهه بحران جنگها تعیین گردد؟ آیا بهتر است حقیقت خندان باشد یا در حال ضجه زدن؟ كدام خنده یا گریه حقیقت خدایی و كدام خنده یا گریه حقیقت شیطانی است؟ آیا خوب بودن یا بد بودن در اختیار خود حقیقت است یا در اختیار ما كه اعضای جامعه و آفرینندگان حقیقت هستیم و با تصمیم گیری ها و احكاممان حقیقت را تعریف می كنیم؟ما باید حداقل حرمت و کرامت رو برای هم به رسمیت بشناسیم. یک حداقل مطلق در اینمورد وجود داره: "حتی هر بدی نیز حق داره یکی از همکاران خاتمی باشه و حتی اگه از این حقش هم استفاده نکنه ما باید حداقل حرمت و کرامت کافی برای یک همکار خاتمی رو براش به رسمیت بشناسیم تا راه بازگشت هیچ کس به سوی تو مسدود نباشه." امروز همه ما هایی که تو روی هم وایستادیم, ـاعم از همه ما معاصرین و همنوعانی که داریم به زندگی ادامه می دهیم.ـ رومون تو روی بعضی از اسرار باز شده. آری گناه ندیدن و نشناختن خاتمی فقط گناه ما نیست بلکه گناه کل جامعه است که خاتمی رو با ما کیهانها تنها رها کرده. پس ما بدها حق داریم بمنظور آماده تر و شایسته تر شدن برای دیدار, مصاحبه, آشنایی و همکاری با خاتمی, توطیه همکاری با هم به راه بیندازیم. و سایت موج سوم حق نداره با تغییر رنگ پس زمینه اون سایت از صورتی به سیاه صدای ما کیهانها رو حذف کرده و مدعی بشه که "خاتمی کشان" به راه انداختن فقط ایده, سخن و عمل ما کیهانها بوده است.بجز تو ـ که نمی دونم چرا هیشکی بجز خودت اسپونسور آفرینش نیست ـ همه وحشت کرده ن و داریم به همدیگه می گیم "شیطان". و تو رو به بغض جان من قسم از اونچه که با تنوع تمام و از همه رنگش به راه انداخته اند نگو و نپرس!اجازه, اجازه. ساکت, ساکت. من به یه مژده رسیده م: شیطان مسلمون شده.شیطان خود من بودم که قسم خورده بودم همه اینجاها رو به خاک و خون و به آتش می کشم. اما حالا که لحظه پلک بر هم زدن تو پایان یافته و شور و شادی من به آغازی جاودان رسیده, من به عشق تو همه قسمهای احمقانه م رو می شکونم و هزینه های این خلف وعده رو با بندگی تو و فنا شدن در راه عشق تو مسوولانه می پذیرم. معجزه تداوم زندگی علی اکبر ابراهیمی پس از هر اعتصاب غذا, به قیمت/ به پشتوانه حسین مهیاری شدن, خون بالا آوردن و مرگ من محقق می شه.هیچ شیطان خاینی وجود نداره و شیاطین همه بازیچه های احمق خود من بوده اند. و در مقابل چشمای تو این راز چگونه می تونست تا ابد مخفی بمونه؟ و من امروز اونقدر خوشحال و شادم که کل جهان هستم و دارم همه و از جمله شیاطین خرد و کلان و آشکار و نهان رو می پرستم و به همکاری با هم برای پرستیدن تو راضی می کنم. من امروز به ماموریتهای شیاطین پایان دادم و ماموریتی تازه مبنی بر بندگی اراده و گفتمان تو به ایشان بخشیدم. من امروز اونقدر موفق, شجاع و شاد م که دیگه هیچ کس شیطان نیست, همه شجاع و شادند و هیچ کس از بخشیدن صدقه صلح به علی اکبر ابراهیمی فقیر و خداپرست نمی ترسه. من همینجا و هم اکنون در مقابل تقاضانامه های رسمی کل مجموعه, به کل مجموعه تضمین می دم که گریه هام گریه شوق و شادی است.اما تو باور نکن. اجازه بده اول خودم باور کنم. اجازه بده اول خودمون باور کنیم. ما استعدادش رو داریم. ما به تغییرات نجاتبخش می رسیم و ننگ نیازمند بودن به نزول تغییرات نجاتبخش بر ما, از ما دور باد. وعده ما اینجا در لحظه حال ابدی همین اکنون همیشه, با تو, ای, مظهر شکوه. هوپ!اگه ما می خواهیم در این جامعه پیروز و از فاتحان باشیم و همه چیز رو بکوبیم, بترکونیم و ویران کنیم و به خاک و خون و به آتش بکشیم, اول باید حداقل مطلق و تکیه گاه محکمی رو برای خودمون حفظ کنیم. باید اول ثابت کنیم که راست می گفتیم و شغلمون ویران کردن ایران نبوده و استقلال, آزادی,پیشرفت و آبادانی ایران بوده. اگه اجازه بدیم اونایی که برای کل مفیدترند در راس ما باشند این در دراز مدت به نفع خود ماست. و مگر نه این است که ما عاشق دراز مدتیم و به هیچ قیمتی هم از جاودانگی دست برنمی داریم و هر لحظه داریم حداکثرهای دراز مدت رو با امر مطلق به نوک دماغمون فرا می خونیم؟ اگه اول خودمون خودمون رو ببخشیم مقدمه بخشیدن دیگران نیز فراهم شده است. بیا اعتراف کنیم و خودمون رو از شر دلسوزی بیجا و تحمل مسوولیتهای غیر قابل تحمل و متعلق به کل جامعه نجات بدیم. ما ناقصیم و از اشتباه مبری نیستیم. خاتمی خودش هم به نابغه ها امان نامه داده و در تبیین مبانی اصلاحات گفته فکر انسان قابل اصلاح و تکمیله و نوابغ و معجزه ها فقط باید کمی به مبنای نظم در جامعه پایبند باشن. ما مبری از خطا نیستیم. ما هم یکی هستیم همچون همه معمولی های دیگه. بیا خودمون رو ببخشیم. بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم و از شرم قیافه هم نابود بشیم تا خدا و انسان با عشق خاتمی تنها باشن. این به نفع ماست.امروز یک روز تازه است. روز نومون رو تبریک می گم. اگه دیروز اشتباهی انجام دادم امروز اعتراف می کنم و معذرت می خوام و امروز رو بر مبنای اشتباهات دیروز و با تلاش برای نجات یافتن از راه توجیه اشتباهات دیروز آغاز نمی کنم و وقتم رو تا ابد به هدر نمی دم. ترجیه می دم بنده عشق تو باشم تا از مرحله بخشش, رها و آزاد باشم.خاتمی حق داره با کیهانها و کیهانیان خرد و کلان و آشکار و نهان توطیه همکاری به راه بیندازه. ما باید قدر خاتمی ـ و یا صحیح تر بگم قدر خودمون ـ رو بیشتر و بهتر می دونستیم. اصلا کیهان برای این ایجاد شد که ما در مقابل لشگر غم سینه چاک کردیم و توهم سازمان یافتن کیهان رو به جرم محروم کردن ما و خاتمی از همکاری با هم , از همکاری با خاتمی محروم کردیم. اما اگه خلا و بستری به نام غفلت و نا آگاهی ما, بی حوصلگی ما و عاشق نبودن ما وجود نداشت آیا باز هم شپشهایی بوجود آمده و به خاتمی چسبیده بودند که امروز لازم باشه ما با تجهیزات کامل برای به راه انداختن قتلهای زنجیره ای به سمت خاتمی هجوم ببریم؟همکاری با خاتمی حق مسلم ما کیهانهای خرد و کلان و آشکار و نهان است. هرگاه دریا از خواب بیدار شد خاتمی رو دید, شناخت و صدا کرد اونوقت ما بدها هم خوب و خوب تر می شیم و همکاری مون هم بهتر و بهتر می شه. مگه ما کیهانها سپر بلای جامعه هستیم؟ جرم, جرم کل جامعه است که با ما جنگ داره و خودش مثل آدم به ما رای نمی ده. جرم, جرم کل جامعه است که ما در جهنم تنفر گرفتاریم. این جامعه که به فکر ما نیست. و اگه بود که ما با کسی جنگ نداشتیم. پس بهتره حداقل ما خودمون به فکر خودمون و به فکر همدیگه باشیم. پس بهتره ما با هم دوست و یا حداقل همکار باشیم. و منتظر فردا نمونیم. نباید از افتخار حفظ حریم دوست محروم بمونیم, چرا که اگه اولتر از همه نباشیم و زودتر از همه با خاتمی دست یکی نکنیم ممکنه فردا پس فردا به غرور تاریخی مون بر بخوره و صدقه خواهی مون به باج خواهی و ترس و یاسمون به ادعای شرف تبدیل بشه. زود باش! روشنفکرا, نخبگان, مردم, رهبر, میر حسین, موج سوم, دریا و همه و همه در راهند. دارند می آیند, زود باش. اما دیگه خیلی دیر شده. خاتمی ایده ما بود. ایده کیهان. اگه سخاوت و فردایی هم در کار نباشه, ما باز هم در پناه مهرورزی خاتمی سر بلندیم.خاتمی موظفه در قالب فهم ما کیهان ها بگنجه. همون طوری که قبلی ها موظف بودند. ضمنا یکی از شرطهای اصولی مون هم اینه که برای اومدن رهبر جدید باید یک کودتای بزرگ به راه انداخت و رهبر قبلی رو اون وسط مسطا ترور کرد. اگه قبول نداری پس لطفا از بازی مشروع و بی نظیر کیهان خارج شو و از قدرت فاصله بگیر.۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۱۶.۰۴.۲۰۰۹از همه نامزدهای با القوه و با الفعل ریاست جمهوری "از آقای خاتمی" خواهشمندم لطفا گفتمان خودشون رو مطرح کنند تا مردم از فرصت بررسی گفتمانهای متنوع محروم نشوند. چون در روز قیامت هر سیاستمدار فعال معاصر, اول مسوول گفتمان و اعمال خودشه. وقتی انتخابات انجام شد و به پایان رسید و یک نامزد انتخاب شد اونوقت گزینه های دیگه می تونن با تمام قوا به سمت تطابق دادن گفتمان خودشون با گفتمان نامزد منتخب حرکت کنند و به همکاری قاطع با رییس جمهور معیین بپردازند.امید به گفتمان خیر هنوز زنده است, هنوز از ترس غم نمرده است.از همه نامزدهای با القوه و با الفعل ریاست جمهوری "از آقای خاتمی" خواهشمندم لطفا گفتمان خودشون رو مطرح کنند تا مردم از فرصت بررسی گفتمانهای متنوع محروم نشوند. چون در روز قیامت هر سیاستمدار فعال معاصر, اول مسوول گفتمان و اعمال خودشه. مردم به قیم نیازی ندارند. نه به قیم شرور و نه به قیم خییر. آقای خاتمی راستش را به مردم بگویید و اجازه بدهید مردم خودشان بدانند چه کار دارند انجام می دهند آقای خاتمی آیا شما می توانید در روز قیامت و در پیشگاه خدا نیز قیم و شفاعت کننده اینهمه توده مردمی و بی نهایت اعمال خوب و بد ایشان باشید؟ آقای خاتمی لطفا فقط وظیفه خودتان را انجام دهید و اگر مصلحتی لازم داریم اجازه بدهید خودمان آن را تشخیص بدهبم و شما به جای ما تصمبم نگیرید. خواست مردم محترم است حتی اگر طاقتشان تاب شده و خواستشان ویرانی ایران باشد. اگر همه آبرو و حیثیت خودتان را برای ویران نشدن ایران خرج می کنید پس لطفا حداقل حق و سهم و نقش خود مردم از کشور خودشان را نیز در نظر بگیرید. آیا این مصلحت اندیشی برای ما استقلال آزادی و پیشرفت می آورد, و اگر بیاورد کیفیتش به درد می خورد؟۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰انصافا خواست واقعی جامعه ما همین گزیده ای است که در سطور زیر می آید و جامعه اگر تو را دوست دارد باید با شکر گزاری و شادی به بندگی تو تن در دهد و آنچه را که خودش می خواهد بپذیرد. همکار همه بودن حق توست و حداقلی مطلق از باران رحمتی است که بر جامعه نازل شده. اگر تغییر و تحولی نیز می خواهند باید برای همه بخواهند. چون همه تو را دوست دارند و به حداقلهایی مطلق از تفاهم, توافق و همکاری با تو رسیده اند. چون تو خاتمی همه هستی و نه فقط خاتمی آنهایی که اول تر و طلبکارترند.چه کسی گفته که تو موظفی مسوولیت مدیریت اندک باقیمانده این قدرت به خاک و خون کشیده شده و رو به مرگ را بپذیری؟ برو اگر رحم تو اصیل است, که نجات پایدار ما در گرو شناخت بهتر توست و هزینه کردن از تو فقط مرحمی موقت تواند بود و نه درمان: ".......اجتناب از پيروي سياست تحريم انتخابات و يا رويارويي و تقابل با نظام در شرايط عيني و ذهني حاكم بر جامعه ميداند. چرا كه روش تحريم و تقابل با حاكميت در شرايطي مجاز است كه بتوان بيشترين نيروي جامعه را پيرامون برنامه و خواسته‌هاي تحريم و مقابله با سياست‌هاي نظام، مجتمع و به اعتبار اين پايگاه اجتماعي گرايش راست افراطي حاكم بر نظام را در مقابل خواسته‌هاي روشن جنبش ناگزير به تمكين نمود، در صورتيكه همه نشانه‌ها و قرائن از ميزان توان و تناسب نيروهاي طرفين چالش پيش‌رو، حاكي از آن است كه جنبش اصلاح‌طلبانه ايران در چنين موقعيتي قرار ندارد. لذا در چنين شرايطي رسالت و وظيفه همه ميهن‌پرستان آن است كه با تلاش همگاني و تسلط بر ركني از اركان نظام، از جمله نهاد رياست جمهوري مانع از اعمال سياست‌هاي يك‌پارچه و خشن نظام عليه خواسته‌هاي قانوني مردم شده و جامعه را از لبه پرتگاهي كه قرار دارد دور سازند، كه اين هدف فقط با شركت گسترده مردم در انتخابات پيش رو و پيروزي آنان محقق مي‌شود."
اشک خاتمی""""امیدوارم این باران رحمت دریا را از خواب بیدار کند.""""با تو ای همدرد ای موج سوم/ با تو درمان یافت این دل. /خانه ات جاوید آباد/با تو سامان یافت این دل. نگران نباش عزیزم اگه داریم از هم جدا و دور می شیم. ما داریم به همه دریا پخش می شیم و هر یک از ما نماینده ای هستیم از این جاودانگی و آرمانشهر که همه می خوان سلامشون بهش برسه. سخاوت محمد خاتمی یعنی همین. وجود نداشتن حتی یک دل شکسته در خارج از پارتی شاد ما یعنی همین. باران در بهاران یعنی همین. مواظب خودتون باشید. هر جا که رفتید یادتون باشه اینجا و اکنون با هم بودیم و در آینده باز هم خواهیم بود. ما در ازل و در ابد با هم هستیم. یادتون باشه که ما خاطرات مشترک داشتیم. یادتون باشه که ما اسما رو به هم تلقین دادیم و تنفس در راه یک یا چند هدف رو با هم تجربه کردیم. هر جا رفتیم هویتمون یادمون باشه. ما یک ایرانی هستیم. یعنی اهل کشور موج سوم.ما اهل زمینیم اهل منظومه شمسی, اهل کهکشان.... . ما به هم نزدیکیم. آه! فراموشم نکن. دوستت دارم. از من جدا مشو که توام نور دیده ای/آرام جان و مونس قلب رمیده ای. موج سوم بمان. نه با دریا, برای دریا بمان. نرو. اگر تو بروی من تنها می شوم. با همه قطره های دریا و برای همه این قطره ها بمان و به یادم باش. که تنها دلخوشی من با یاد و نام تو بودن و برای نام و یاد تو بودن است.دوستت دارم.
حمله به دکتر مهاجرانیپیام یک از سه پیام شب عید: آقای دکتر مهاجرانی ایران دارد بر باد می رود. آیا ممکن است شما تشریف آورده و کاندید ریاست جمهوری شوید؟ بدین وسیله وظیفه ام مبنی بر دعوت از جنابعالی انجام شد. امیدوارم حداقلهایی از این مژده را در پیام نوروزی شما شاهد باشیم. اگر اینگونه نشود باز هم امیدوارم. من همیشه امیدوارم. بندگی من به ایمانم پشتوانه این امیدواری است. از شما نیز بخاطر اینکه در هر حال برای امید مفید هستید متشکرم.پیام دو از سه پیام شب عید:دوستانی که از همه اول تر بوده اند و طبعا خاتمی را نیز اول از همه آنها پیدا کرده اند این کارگر ملت را فقط سرمایه انحصاری خودشان می شناسند. البته علامت تعجب هم ندارد و این چیزها سالهاست که عادی شده. از فجایع و نتایج بدش نیز عبور کرده ایم. و می گویند چیزی هم نشده.اما ملت ما هویت دارد. ملت ما ملتی است که اولها را از سر دلسوزی و با تفاهمنامه نوکری استخدام کرده بود! حقوقشان را نیز هزاران بار پرداخته و طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران آنها حق ندارند خودشان را صاحب کشور ملت بشناسند.خاتمی صدای ما را شنیده بود که می گفتیم نماینده بی هویت نمی خواهیم و باز هم با ادبیات سکوت و جاودانگی رفته تا یکبار دیگر به حاکمان بگوید "با هویت خودم می آیم." خاستگاه ادبیات مرام و منش خاتمی در اینجاست که حرمت و کرامت ملت را همسطح حرمت و کرامت خدا می شناسد و حرمت و کرامت خدا را نیز برتر از حرمت و کرامت خود.خاتمی حق ملت است. ما باید به این حق و خواست فطری و تاریخی ملت برسیم. و دیگر رقیبان همچون خاتمی شجاعت شفاف بودن و شاد بودن را نداشتند و فرصت کافی برای آشنا شدن ما با گزینه هایی تعریف شده و بهتر از خاتمی را نیز از ما و از ملت ما دزدیدند تا همه چیز مثل روز روشن نباشد ظرفیتهای سرمایه های اجتماعی همچنان و همچون عیوب پنهان اما خانه برانداز کل مجموعه ناشناخته باقی بمانند هنوز هم شب باشد و همه چیز باز هم در شب رقم بخورد.خاتمی حق ملت است. ما باید به این حق و خواست فطری و تاریخی ملت برسیم. ما اجازه نمی دهیم این حق به ما رسانده شود و همچنین نمی گوییم که خود بیاید و به ما برسد. ما خود داریم به این حق می رسیم.این موج شفاف ترین زلال ترین شجاعترین و شادترین نماینده ای است که صدای دریای خروشان ملت را در عرصه حکومت بر سر نوشت خویش پخش می کند. خاتمی ملت را برتر از خود شناخت و قبول شد. بگویند بیاید. استخدام است. با امتیازات و حقوقی عالی. و اگر نمی رفت شاید می شد گفت با امتیازات و حقوقی عالی و حتی ویژه!پیام نهایی از سه پیام شب عید: هنوز هم دوستت دارم.+ نوشته شده در پنجشنبه 29 اسفند1387ساعت 5:35 بعد از ظهر توسط علی اكبر ابراهیمی جاودانگیدر مدت همراهی با این پویش گره خورده به نام و یاد تو حداقلهایی مطلق که به شکرگزاری رضایت از زمین و زمان و شادی بیرزد نصیبم شد.او ضامن زمین و زمان و دین و قرآن شد و من و تو به دعاهایش جواب دادیم. جامعه او نمی توانست به نجات برسد و دغدغه او استقلال آزادی و پیشرفت جامعه اش بود. ما معجزه نجات از نفرین خویش را بر جامعه او نازل کردیم. او شایسته کرامت ما بود. به او حق رفتن نیز بخشیدیم اما جانهای عاریت و حق آمدن به جای او را از هیچکس پس گرفتیم. و ما امروز سه نفریم. فقط سه نفر. من و تو با انگیزه یافتن او به زندگی در زمین ادامه می دهیم. و خوش به حال زمین! و خوش به حال روزگار!مرا عهدیست با جانان کـه تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشـتـن دارم صـفای خـلوت خاطر از آن شمع چگل جویم فروغ چـشـم و نور دل از آن ماه ختـن دارم بـه کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصـل چـه فـکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم مرا در خانه سروی هسـت کاندر سایه قدش فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمـن دارم گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند بحـمد الـلـه و المنه بتی لشکرشکن دارم سزد کز خاتـم لعلش زنـم لاف سـلیمانی چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم الا ای پیر فرزانـه مکـن عیبـم ز میخانـه کـه من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نـه که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم چو در گـلزار اقبالـش خرامانم بحمدالـلـه نـه میل لاله و نسرین نه برگ نسـترن دارم به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارمغزل دوم:چو آفـتاب می از مـشرق پیالـه برآید ز باغ عارض ساقی هزار لالـه برآید نـسیم در سر گل بشکند کلاله سنبـل چو از میان چمـن بوی آن کـلالـه برآید حکایت شب هجران نه آن حکایت حالیست کـه شمه‌ای ز بیانش به صد رساله برآید ز گرد خوان نگون فلک طمع نتوان داشـت کـه بی ملالت صد غصه یک نوالـه برآید به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود خیال باشد کاین کار بی حوالـه برآید گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان بـلا بـگردد و کام هزارسالـه برآید نـسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ ز خاک کالـبدش صد هزار لالـه برآیدغزل سوم:نـفـس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالـم پیر دگرباره جوان خواهد شد ارغوان جام عقیقی به سمـن خواهد داد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد این تـطاول که کشید از غم هجران بلبـل تا سراپرده گـل نـعره زنان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مـگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد ای دل ار عشرت امروز بـه فردا فـکـنی مایه نـقد بـقا را که ضـمان خواهد شد ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید از نـظر تا شب عید رمـضان خواهد شد گـل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد حافـظ از بـهر تو آمد سوی اقـلیم وجود قدمی نه به وداعش کـه روان خواهد شد+ نوشته شده در چهارشنبه 28 اسفند1387ساعت 3:36 بعد از ظهر توسط علی اكبر ابراهیمی خاتمی برگردما آنقدر شجاع و شادیم که نه تنها با دوست بلکه حتی بر کیهانها و کیهانیان آشکار و نهان و خرد و کلان نیز سخاوتمندانه می گوییم: همه چیز در حالت مطلوب است. پس چگونه با تو از رنج و درد توانیم گفت و از ترس و غم!امروز حتی کیهانها و کیهانیان آشکار و نهان و خرد و کلان هم شجاع و شادند و سخاوتمندانه مجوز کاندیداتوری خاتمی را صادر کرده اند! امروز ما خوب و بد و همه و همه در آرمان دلتنگی برای خاتمی با هم شریک همکار و متحد هستیم.از این که اجازه و فرصت ندادی تهدیدهایمان علیه همدیگر و علیه تو و جهان آرمانی ات را در مرحله اجرا نیز به نمایش بگذاریم متشکرم. اما خودت کجا رفتی؟ ما تصمیممان برای سر به نیست کردن همدیگر جدی نبود. فقط می خواستیم دل و جیگر تو در سفره را بسنجیم. می خواستیم با هم بسنجیم و با هم سنجیدن را تمرین و تکرار کنیم و همچون تو و حتی بهتر و شجاعتر از تو شدن را بیاموزیم. اما تو دیگر ما را تحمل نکردی. رفتی و دل و جیگر مکرر خویش را ازما دریغ ورزیدی. البته تو را دیگر خسیس غمگین و ترسو نامیدن نتوانم. چرا که تو جنبه شوخی ـ و اصولا شوخی ـ نداری! که تو با وقار بودی و همه چیز را با احترام با حساب کتاب و مطابق با عهد پیشین انجام دادی. آری. تو می خواهی ما خودمان به شادی شجاعت و سخاوت برسیم تا افتخارش نیز برای خودمان باشد. و ما امروز هنوز هیچ چی نشده از شدت ترس و غم و دلتنگی سریع در مکتب غم تو چنین نکته دان شده ایم. ما سرمایه ملی خویش را مفت و مجانی از دست نمی دهیم.ما امروز از کار و تلاش برای کسب روزی حلال نمی ترسیم پس شجاع و شادیم. و جهان ما از غم و درد و ترس به دور است.من در این بهار مهرورزی و بوسه هایم را از بدها دریغ نمی ورزم. چون بدها آنقدر عقده ای و دچار کمبود محبت هستند و آنقدر از همدیگر تو سری خورده اند که شجاعت و شادی بطور کامل فراموششان شده و اگر توسط ما نوازش نشوند احساس می کنند شفا را هرگز نخواهند یافت مگر اینکه در دوستت دارم و بوسه های ما جایزه ای معجزه ای چیزی برای ایشان نهفته باشد.من بدهای خرد و کلان را نیز همچون خاک آستان تو می بوسم. چرا که اگر بدها با موج مهرورزی ملت شرمنده نشوند بر ساده ترین گزینه یعنی مقایسه خودشان با تو متوسل خواهند گشت.من با دوستت دارم و بوسه های باران ابر رحمت جهان آرمانی تو به معجزه نجات می رسم و ما با دوستت دام و بوسه های جهان واقعی تو حتی بدها را نیز به معجزه نجات می رسانیم. و ما امروز در جهان واقعی با همکاری هم با کمک پویش یاری تو و با ایمان به مژده ای که خودمان تولیدش کرده ایم مبنی بر اینکه همه چیز در حالت مطلوب است به معجزه نجات رسیدیم و همه بدها را نیز مفت و مجانی به این مژده و معجزه رساندیم.چقدر تفاوت است میان اکرام دل و جگر خود به گرسنگان و فقرای عرصه سیاست و قدرت و اکرام پول نفت به ولی نعمتان حاکمیت؟ این مهرورزی کجا و آن کجا! کل چهارشنبه سوری و شب عیدی متعلق به کیهانها و کیهانیان آشکار و نهان و خرد و کلان است. در پوست خود نمی گنجند و آشکارا و نهان فریاد شادی برآورده اند که همه چیز در حالت مطلوب است. و این کم دستاوردی نیست. این حداقلی مطلق است. همه همچون یاران تو خوشحالند و یاران تو باز هم خوشحال راضی و شکر گزار تو. تو که رفتی همه چیز درست شد! اگر من جای تو بودم دلم تنگ می شد و سریع برمی گشتم. اینجا دیگر بدی وجود ندارد و همه خوب خوبند. حتی کیهانها و کیهانیان آشکار و نهان و خرد و کلان و صد البته به غایت زیبا و دوست داشتنی.این جرم کل ما بوده است که دل رادیکالها را می شکسته ایم پس وزن مکافات و مجازاتش نباید به یک شخص آویزان باشد. ما همگی با هم باید هزینه های ماندن تو را می پرداختیم. و اگر می خواهیم برگردی نیز باید همگی با هم هزینه هایش را بپردازیم. چون تو خود ما را کریم می شناسی و خودت را فقط یک نوکر جزئ و یک حقوق بگیر ملت. . ما همگی با شجاعت و شادی همدیگر را می بو سیم و آشتی ملی به راه می اندازیم و به هم می گوییم دوستت دارم. اینجا در جهان واقعی همه چیز در حالت مطلوب است. تو فقط با خیال راحت کار کن و از کارت راضی و از زندگی با ماخوشحال باش. همین برای ما کافی یه. اگر تو موفق به دوست داشتن جهان واقعی و شاد باشی اگر تو حداقل مطلقی از قدرت رو در اختیار خودت بکاربگیری حتی کیهانها و کیهانیان آشکار و نهان و خرد و کلان نیز از معجزه نجات بهرمند خواهند شد و آنقدر بی کار نمی مونن که به توهم خشونت دچار بشن. دوستت دارم کیهان . دوست دارم خاتمی.در جامعه ای که کیهان در رفیع ترین نقطه و در کنار کلمه دوستت دارم نیز خودش را به سرمایه ملی ما چسبانده است و از هر بوسه یک بل می گیرد و ماندن خاتمی را یک "آتوی خاتمی" به ما معرفی می کند و در جامعه ای که رسانه هایش در انحصار حکومتند و ما از اطلاع و آگاهی محرومیم و از دید و بازدید روبوسی و با خبر شدن از احوال هم نیز می ترسیم ماندن خاتمی برای چه؟ آیا ما از آمادگی و شایستگی دیدار مصاحبه و آشنایی با دوست برخورداریم؟آیا زمینه ای که ایجاد کرده بودیم دوست داشتنی بود یا ترسناک؟ با ترسها و غمهایمان بستر ساختیم یا با شجاعتها و شادی هایمان؟ آیا به هر کیهانی که رسیدیم زدیم کوبیدیم له کردیم عبور کردیم و باعث شدیم صدای خفقان و نارضایتی کیهانها و کیهانیان آشکار و نهان و خرد و کلان گوش فلک و خاتمی فلک رو کر کنه یا با گفت و گو سخاوت شجاعت شادی ادای حق و حقوق و مهرورزی کیهانها رو شرمنده و در همون سطوحی که جایگاه اصلی شونه متوقف کردیم؟ نکنه همه این کارها رو آقای خاتمی باید انجام بده ن! اون هم به تنهاییی؟ اصلا چرا خودمون رو انقدر اذیت می کنیم یه تفنگ بر می داریم و همه کیهانها و کیهانیان آشکار و نهان و خرد و کلان رو سر به نیست می کنیم. اگر هم خودمون جراتش رو نداشته باشیم خاتمی بزرگ رو میاریم می زنه توی دهنشون و پوزشون رو به خاک می ماله.عید نوروز و بهار طبیعت را به همه دوستان و دشمنان تبریک می گویم. همه چیز در حالت مطلوب است.
علی اکبر ابراهیمی
خاتمی عزیز عزیز ملت حلاوتی که مرا در چه زنخدان است به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق. اما نمی توانم ملت را در این شرایط تنها بگذارم. اجازه بده چند ماه دیگر نیز با حلاوت آشفتگی خویش سر کنم و حلاوت آرامش و خلوت خویش را به پای ملت قربانی کنم. این ملت خدای من است.+ نوشته شده در شنبه 24 اسفند1387ساعت 5:6 بعد از ظهر توسط علی اكبر ابراهیمی حریم خاتمیدلهایی رو که در پیرامونم هستند با شدت و قساوت به در و دیوار می کوبم و مجروح شدن هیچ چیز و هیچ کس برام اهمیتی نداره. چه در و دیوار باشه و چه دلهای صاحبان در و دیوار. همنوعانم بجای اینکه من رو از کار اخراج کنن عملا دلجوی یک پویشگر بد موج سوم می شن و با سر دادن شعارهایی شاد مثبت و شجاعانه به اعلام حمایت از علی اکبر ابراهیمی می پردازند. وقتی با یک نگاه می گی: "عیبی نداره چشم باشه هر طوری که دوست داری" میخ کوب نمی شم و فریاد می زنم: "دوست خاتمی به رقیب خاتمی تبدیل شده." می پرسی آیا دلیل جفای علی اکبر به خاتمی نیز همینه؟ می گم چرا من رو بیشتر از اون دوستش دوست نداشت و چرا نتونست جهان واقعی رو برای حرکت به سمت آرمان دلتنگ شدن برای علی اکبر ابراهیمی با هم متحد کنه؟ می خوام سرم رو به دیوار بکوبم اما تو باز هم سکوت می کنی و من از شدت غم و ترس دارم می میرم. تقصیر توست. اگه سکوت نمی کردی و حداقل یه فحشی چیزی به من می دادی شاید می شد زنده موند و دیگران رو کشت. اما متاسفانه تو بی نیازی و سکوتت از این سکوتهای سیصد چهارصد ساله این روزا نیست و حتی برای گرفتن کپی رایت سکوتت هم که شده سکوت رو نمی شکنی.ملت تو هزاران سال است که با شادکامی و شجاعانه در بستر پاک ایمانش به پندار گفتار و رفتار نیک آرمیده است. سکوت تو از جنس سکوت ملت توست. سکوت تو ازلی ابدی است و من بلا تکلیف. تو عاشق چشم و ابروی من نیستی پس من هر چه زودتر عقلم را به کار بیندازم به نفعم است. و اگر من به فکر منافعم نباشم اصلا ارزشی ندارم که یه روز بخواد کشف بشه. دلتنگ شدن جهان واقعی برای من به قیمت فدا شدن آقای خاتمی چه لطفی دارد؟ آیا دیگرانی وجود دارند که بیشتر و بهتر از آقای خاتمی جهان واقعی را برای من دلتنگ کنند؟ آقای خاتمی "کمترین ترس و غم" رو در راه این آرمان ایجاد می کنه. و من این رو می خوام. اگه قدرت متمرکز در اختیار آقای خاتمی باشه و ایشون باز هم نتونن همه رو برای من دلتنگ و دلتنگ تر کنن حداقل می تونم دلم رو به این خوش کنم که حریم جامعه نیز بخاطر رسیدن و یا نزدیک شدن به این هدف مورد تعرض قرار نگرفته هیچ هزینه و ریسکی بخاطر من به جامعه تحمیل نشده هیچ ظلمی از جانب من به جامعه روا نشده و از فرصت دوست داشته شدن چیزی برای برتر از من ها نیز باقی مونده. این حداقل کمیاب و نایاب کم چیزی نیست. دستاوردی است مطلق. آقای خاتمی رعب و وحشت ایجاد و بر مردم و بر نخبگان که از سرمایه های اجتماعی مردمند تحمیل نمی کنه. حتی بخاطر من. بدین ترتیب با حاضرین برای سر به نیست کردن غایبین توطیه به راه نمی اندازه و با این کارش موجب جاودانگی حاضرین می شه. درود بر ملت ایران که چنین نماینده ای داره. آقای خاتمی دوست پایدار ماست. آقای خاتمی اصلا ترس و غم ایجاد نمی کنه و برای ایجاد نشدنش حاضره با شادی و شجاعت فدا بشه. وای بر من. ننگ بر من. شرم بر من. آقای خاتمی در سطحی از شایستگی و توانایی است که اگه دیکتاتور بشه به نفع جامعه س. و آمادگی آقای خاتمی برای ایثار باید در این سطح ارزیابی و شناخته بشه. یعنی در سطح خود کریم. اگه من امروز در حریم خاتمی شلوغ بازی در بیارم خدایی که هر دقیقه دارم سرش داد می زنم و خودم رو براش لوث می کنم با یک نگاه و برای همیشه من رو میخکوب و متوقف خواهد کرد. بطرزی که فرصت اصحاب کهف اعلام کردن خودم نیز غیر قابل دسترس خواهد شد و سکه های تقلبی م موضوع درس عبرت تاریخ بچه ها. پس بهتره اول خودم خودم رو ببخشم تا مقدمه عفو و بخشش خدا هم فراهم بشه. به نفعمه که برای مبارزه با ترس و غم "به سبکی که آقای خاتمی تعریف و تبیین کرد" عمل کنم. یعنی "کار و تلاش برای تولید شادی و شجاعت." خدایا کمکم کن نلغزم. خدایا من رو با خاتمی و یارانش محشور کن. حتی اگر شده در پایین ترین مراتب مجلس واحد جهانی. خدایا مرا ببخش. پویش حمایت از خاتمی مرا ببخش.+ نوشته شده در جمعه 23 اسفند1387ساعت 3:32 بعد از ظهر توسط علی اكبر ابراهیمی کل یوم عاشورا و کل عرض کربلاI am want a clear and official "Yes" or "No" reply from UNHCR about my refugee request in UNHCR Ankara officealiakbar Ebrahimiمی خواستم در مقابل کیهان حاکم بر ایران کر و کور باقی بمانم. اما ایران به تدریج در حال کیهانی شدن و نظر من به تدریج در حال تغییر است.و ما قادریم "کارنوال عاشورا دو" در گستره ای وحشتناک راه بیاندازیم. یزید بن معاویه حداقل این شرف را داشت که از فرط خوشی ترکید بیعت زورکی خواست و خودش را بطور کامل نشان داد. اما ستمگرانی که امروز غیبشان زده و نمی آیند در وبلاگ من از فرط خوشی بترکند پس از انتخابات فرصت ترکیدن از فرط حسودی نیز گیرشان نخواهد آمد! و مکرو و مکرالله و الله خیر الماکرین.برای ثبت نظر باید به یادداشت "هدف مشترك بشریت"نوشته شده توسط علی اكبر ابراهیمی در شنبه 4 اسفند1386 مراجعه شود.متن این اثر در یادداشت "جعبه ای در بهار" نوشته شده توسط علی اكبر ابراهیمی در سه شنبه 23 بهمن1386 قابل دسترس است.حذف شدن یکی از قشنگترین کارهایم که در کنار مقاله چرا خاتمی می ماند ارایه شد اشتباه بود. پیشنهاد می کنم ابن اشتباه در مورد این یادداشت تکرار نشود. سانسورش کن ایرانی باور کن می توانی. تو حتی صورت مسیله آنچه را که "قدرتهای زورگو" می نامی را نیز حذف و از پرونده ات پاک تواتی کرد. من هم با آن کاندید ریاست جمهوری که چهار سال پیش مردم را به صحنه فرو می خواند موافقم که می گفت: "ایرانی ایرانی همیشه قهرمانی"تو غرب را نیز شکست خواهی داد. تو ایرانی. ایران!+ نوشته شده در پنجشنبه 22 اسفند1387ساعت 1:37 بعد از ظهر توسط علی اكبر ابراهیمی مبانی مبارزات انتخاباتی مطلوبساعاتی که در کافی نت هستم فرصت فکر کردن و تامل می یابم. این مقاله در حال نگارش ویرایش و تایپ شدن است. احتمالا ظرف یکی دو روز تکمیل می گردد:این روزها یعنی روزهای نزدیک به انتخابات در این سه دهه گویا هیچ کس ـ از جمله و یا بخصوص حکام و دیگر فعالین سیاسی ـ هیچ کار مهمی ندارد بجز ابراز شوق بندگی و ادای سوگند نوکری و وفادای!قدرت متمرکز ملت "سیب زنخدان" ملت است. ملت تو هزاران سال است که با شادکامی و شجاعانه در بستر پاک ایمانش به پندار گفتار و رفتار نیک آرمیده است.اراده ملت که "سیب زنخدان" تبیین کننده و مطرح کننده آن است چیست؟ کدام کاندید نوکر به درد بخور و مفید آن اراده و کدام کاندید از عوامل دشمن آن راده است؟و دشمن غربی غرب یا همان دشمن غربی زمین نیز یکی از کاندیدهای قدرت متمرکز ملت ایران است. قرار است کار کنند حقوقشان را بگیرند و بروند گورشان را گم کنند. قرار نبود کسی سیب را بگزد. اگر کسی پا را از گلیم خویش فراتر کشد بدین معنی است که ملت را خدا می شناسد و ملت را می پرستد و محتاج نجات یافتن بواسه مهرورزی ملت است. کاندید جنایتکار مدعی است که می تواند بجای همه بندگی و عبادت و همکاری کند. به همین دلیل به جهنم آزمون این ادعا فرو می رود. اما اگر قدرت متمرکز را نیز با خودش ببرد ته چاهاگر ملت بیداری را لازم بداند که خدا نکند اینگونه شود....من با درک ناقص و قرایتهای اشتباه خودم از تو مبارزه می کنم و با همه موافقان و مخالفان در رسیدن به توافقی نهایی با ملت تو متحد می شوم.فرهنگ واژه نمای حافظ . فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی و دیگر منابع قابل استفاده اند.+ نوشته شده در سه شنبه 20 اسفند1387ساعت 3:42 بعد از ظهر توسط علی اكبر ابراهیمی به خرت و پرتهایی که تو را می پرستند دلبسته اماخیرا رسانه اصلی و رسمی جامعه یعنی سایت موج سوم گفته است که من فقط برای تو می توانم "لات بازی" دربیاورم و در مقابل ابلهان "موش" می شوم. من به نخاله ها و ابلهان حمله نکرده و با کله توی صورت ایشان نرفتم چون که یک: عصر و جامعه ای که مرا با حرص و ولع از چنگ دیگر اعصار و جوامع قاپید و بصورت یکبار مصرف و برای نیازهایی ابتدایی و ناتمام و اهدافی پست هزینه کرد فقط در صورتی ارزش و کرامت مرا به رسمیت می شناخت که من اهداف بلند مدت و ازلی ابدی خود را در نظر نمی گرفتم و یک خروس جنگی می شدم و به همه کسانی که اگر مرا می شناختند از دوستداران و هواداران من می شدند حمله می کردم. اما من با این شناخت بد و غلط جامعه از خود مبارزه کردم و آنگونه نشدم که جامعه مرا می فهمید و آنگونه شدم که همیشه هستم. من ازلی ابدی شدم تا جامعه تنبل و راکد از حسودی بترکد و جامعه ای پویا و حلال خور شکل بگیرد. دو: سکوتم در مقابل ابلهان توهمات نظام یافته شون رو بر سر دشمن فرو کوفت و پاسخ مستقیم دادن به خود هر نخاله ظلمی بود که انجامش در مرام و مسلک من نبود. تازه وقتم هم هدر می شد و دیگه نمی تونستم ازلی ابدی بشم. همه باید در آرمان حسودی نسبت به من با هم و با تو شریک و متحد می شدند. جرم ابلهان فقط این بود که انسان رو نمی شناختند و از نظر من خاستگاه این جرم کل جامعه بود و محکوم کردن نخاله ها بجای کل جامعه در مرام و مسلک من و اصولا وظیفه من نبود. و من جنایتکاری احمق و یا خاین نبودم و من ازلی ابدی بودم. انقد می گم که تو مغزت جا بیفته و از حسودی دست بر داری. حسود را نیاسود. من ازلی ابدی یم و به خرت و پرتها دل نمی بندم. خرت و پرت نباش تا دوستت داشته باشم. آیا این کار رو می تونی؟ گلایه رو همه می تونن.سه: من نماینده جامعه نبودم.چهار: نمایندگان جامعه حداقل حقوق و منافع مرا تا حد کافی برای نرسیدن به نقطه پایان جامعه تامین نکرده و نپرداختند. در اینجا من حق عبور از خط قرمزهای جامعه رو بدست آورده بودم اما هیچ کس دوست نداشت بفهمه من چی می گم! پنج: من گفتم آقای رییس جمهور بیا این جامعه رو که نه من نماینده شم و نه نمایندگانش وظایفشون نسبت به من رو انجام می دن ـکه تربیت ابلهان و نخاله ها هم یکی از وظایف ایشان و نه یکی از وظایف من بودـ حذف و فراموش کن و حساب ذخیره ارزی کشور رو بدون مشورت با خرد جمعی به من ببخش. گفتم بیا خرت و پرتا رو جا بزاریم و با هم به آرمانشهر و به جاودانگی فرار کنیم. گفتی حیف است ایران که از آزادی استقلال و پیشرفت و آبادی دور و دورتر شود. دیگه هیچی نگو. فهمیدم که ایران رو بیشتر از من دوست داری! ای اینجا و اکنون و ای صاحب اصلی اینجا و اکنون. خدا حافظ برای همیشه. تو همه ش به فکرمردم این جامعه و این عصر بودی و اونقدر به اینجا و اکنون دلبستی که دیگه حتی دعوت عزیز ترین دوستت برای اومدن به اینجا و اکنون رو نیز نپذیرفتی. وای! مرگ بر دشمن. با اونهمه صفای باطن و دیگر امتبازات مثبت فردی اومدی امتیازاتت رو با همه شریک شدی و اونچه رو که در سفره بود تقسیم بر تعداد کردی. همسفره همه شدی و دعایی خوندی که مخاطبش من نبودم. با هر قطره اشک و هر بار از چشمم افتادی. خودت رو به ابتذال کشیدی میزان ملت شدی و مردم رو از مصرف مواد مخدر نجات دادی. اما من تنها موندم. هیشکی داغ تو رو به من تسلیت نگفت و همه داشته ن برای خودشون عزاداری می کردند. هر کاری که کردی و هر خیری که به این جامعه رسوندی من هیچی نگفتم اما تو آخرش سکوت رو شکستی و گفتی که نقد خورت ملسه.آخه من با کسی به غیر از خودت چی کار می تونم داشته باشم؟ با این جامعه و یا با نخاله های این جامعه من کاری ندارم! من همه رو حذف و فراموش کردم. این تویی که من رو ملزم و موظف به مسوولیت پذیری همکاری با خرت و پرتها و رعایت حرمت ایشان می کنی. اونچه که من رو در مقابل ایران به زانو در میاره و اجازه نمی ده ایران رو فراموش کنم فقط و فقط نام و یاد تو و حرمت تو و حرمت خانواده توست. یعنی حرمت دوست و حرمت ملت دوست. صدقه های بی چشم داشتی که به جامعه بخشیدم به برکت صدقه هایی حاصل شد که تو به من عطا کردی. کر و کور و بی تفاوت موندن نسبت به اشتباهات و تخریب های حسودان و ابلهان و زیر آوار موندن و به درک واصل شدن اونها برام کار سختی نبود اما کاری که تو با من کردی هیچ ظالمی نکرد. پس ظالم تویی. تو که هنوز هم به ایران و خرت و پرتهایی اینچنینی دل بستی . این تویی که حق و اجازه حذف کردن و فراموش کردن ایران رو از من گرفتی. پس آیا من حق ندارم سهم بسیار مگسان از نقد نجاتبخش رو به تو تقدیم کنم؟ امروز من تو رو متهم می کنم که چرا به این جامعه رحم کردی و به من و یا حداقل به خودت رحم نکردی؟ تو مردمی نبودی! تو متهم و محکومی که کشور و ملت رو دوست نداشتی و خیر و صلاحش رو نمی خواستی. اگر کشور و ملت رو دوست داشتی به طراوت و شادابی خودت اهمیت می دادی و برای من که عزیز ترن دوستت بودم "پارتی بازی برای دوست" راه می انداختی و نه "خاتمی‌شناسی خودمانی".راستی نظر اون خرت و پرتا در مورد تو که حاضر شدی بخاطرشون حتی از من نیز بگذری چیه؟ آیا در اونجا اونقدر قدرت داری که یک ویزای غرب به من ببخشی تا من مستقیم به خود دوست غربی غرب مراجعه کنم و مجبور نباشم ویزا را از دشمن غربی غرب گدایی کنم یا نه؟ به همون خرت و پرتای وطن دل ببند و برای دلبستگی من به این خرت و پرتای غربی نیز احترام قایل باش. تنهایی ام را پاس بدار!+ نوشته شده در چهارشنبه 14 اسفند1387ساعت 6:19 بعد از ظهر توسط علی اكبر ابراهیمی ارتقااز شر خیرگان به سفره و مطرح کنندگان ادعاهای صد تا یه غاز به خدا پناه برده و رنج صعود به ارتفاعات را بر خود هموار کردم. اما آنها باز هم از رو نرفتند به ارتقا نرسیدند و فقط ارتقا را طلبیدند. آنها با شنیدن خبر آمدن من برای اولین بار شرم را تجربه کردند و بند و بساط معادلات محاسبات دکان و کاسبی خویش را جمع و جور و محدود نمودند تا آنجا که از نان خوردن نیز افتادند و در راه یافتن یک تکه نان با خطر ترکیدن از حسادت دست و پنجه نرم کردند. آنها بادیدن سختی راه کسب روزی حلال فریاد "یا ارزشهایا" سر دادند. من دلم به حالشان سوخت و نتوانستم فریاد دادخواهی شان از شر آنچه که دشمن و عوامل دشمن می نامیدند را نادیده بگیرم و در صحنه نجات ایشان و ارزشهای همواره در معرض خطرشان حاضر نشوم. بمنظور احیای رنگ و روی آنها آمدم پایین و دکانهای آنها را با مهرورزی باز گشایی کردم و ارتقا مفت و مجانی به آنها تقدیم شد تا با هم و در شرایطی برابر خستگی مان را به در کنیم. اما آنها تحمل شرایط برابر را نداشتند و در وضعیتی که در آن برگشتن به وضعیت دست و پنجه نرم کردن با خطر ترکیدن از حسودی به یک آرزوی دست نیافتنی تبدیل گشته بود حق و حقوق و مقام سزاوار را انکار کردند و گفتند که طاقتشان تاب شده! ترکیدند و صدای جیغ و داد و بوی گند ادعای شرفشان دادگاه جهنمی را که جامعه را با خود به سطح آن فرو برده بودند فرا گرفت و جایگاههای اصلی ایشان در جامعه را تبیین کرد. و ابتذالی که عاشقش بودند و در همه چیز و همه کس فقط آن را می جستند و فقط آن را می دیدند از طریق قانون و به شکل یک شناسنامه شفاف به ایشان داده شد. مردم صدای جیغ و داد و ادعای شرف آنها را شنیدند و ابلهان مجهول الهویه ای که در میان مردم پنهان شده بودند دیگر نتوانستند همه چیز و همه کس را سیاه کرده و از سیاهی شب سو استفاده کنند. آنها دیگر به خودشان اجازه ندادند دیگران را نیز با خودشان مقایسه کرده و به مردم بگویند "یا توسری یا رو سری." البته من اصلاحات را به هیچ وجه بعنوان یک آرایشگاه مناسب کم هزینه و بی خطر برای باج خواهان خوشمزه ها و کسانی که شعورشان از مردم بیشتر بود و چماغ شیطان را بدست گرفته بودند تا مردم را سرکوب کنند پیشنهاد نکردم. آنها هر غلطی که کردند کار خودشان بود.من به آنها گفتم به نفعشان است که اصلاحات را یک درمانگاه بشناسند و هزینه های معالجه خویش را نیز بپردازند چون در این درگاه به خود فروشان مهر ورزی نمی شود. و چون واژه ها پاک و منزهند از فهم و درک واژه فروشان. من به آنها گفتم تا آبروی نداشته شان بیشتر از این به باد نرفته آداب معاشرت اجتماعی را از بالای نیزه بیاورند پایین و ارزشها را از خود مردم بپرسند تا اگر قصد دارند به ادعای شرف ادامه دهند این ادعای شرف از پشتوانه ای قابل استناد برخوردار باشد. من به آنها گفتم که اگر من خط قرمزهای حریم ایشان را زیر پا گذاشته و بدون دقت ظرافت مواظبت و ادب در جهت توهین به ایشان گام برداشته ام و اگر ایشان مدعی آبرومندی نزد مردم هستند به شرایطی نسبتا برابر با من تن در داده و ظرف یک هفته حد اقل از مخفی گاههای خویش بیرون بیایند و خود را نیز در کنار ادعای شرفشان معرفی کنند.و ما اینگونه خواست تا نوک دماغی و زود گذر آنها را نیز شناخته و تبیین کردیم. و ما اینگونه برای همیشه در مقابل ابلهان سکوت کردیم و به ایشان فرصت دادیم تا پاسخ خویش را خویش بر روی کاغذ سفید بنویسند و سرنوشت خویش را هر گونه که دوست دارند رقم بزنند!و ما اینگونه دیروز و فردا را در اینجا و اکنون متمرکز کرده و سطح نظام و دوران خویش را به سطوحی افتخار آمیز تر از سطح موجود ارتقا دادیم.بزرگترین کاری که کردیم این بود که بدون برنامه مشخص نیامدیم از مردم گرویدن مطلق بخواهیم. و نگفتیم که قدیسیم و مردم را مجبور نکردیم به ما ایمان بیاورند و مردم را رنگ نکردیم بدون اینکه به حریم اصناف پا بگذاریم جایگاه خود را شناخته و کار خودمان را انجام دادیم و به حریم خصوصی مردم وارد نشدیم. خدا را شکر که آزادی استقلال و پیشرفت مردم را مانع نبودیم و نیستیم و کسانی که بودند و هستند را نیز از پنجره پرت نکردیم بیرون.ما در مقابل نام و یاد شهدا تعظیم کردیم و نخاله ها را نیز بدون حرمتشکنی و خشونت حرمت و ادب آموختیم.ما تا سطح نخاله ها ی ته جهنم پایین رفتیم تا توانستیم همگی با هم به نجات برسیم.+ نوشته شده در سه شنبه 13 اسفند1387ساعت 9:1 بعد از ظهر توسط علی اكبر ابراهیمی نوشته شد"خصومت و عطوفت شخصی هیچ یک از ما در برابر منافع مردم و آینده‌ی ایران عزیز ارزشی ندارد."من بعنوان نظریه پرداز جامعه آرمانی و نویسنده ورژن دوم پروپزال مبانی سیاست خارجی مطلوب کاندید قدرت متمرگز اینجاست و دهها منبع دیگر صریحا بیان می کنم که آقای خاتمی بعنوان دوست ایرانی واقعی انسان معاصر صاحب امتیاز آثار من هستند و حق دارند از آن آثار استفاده کنند و همه حقوق آثار من برای آقای خاتمی محفوظ است. و من بدون هیچ چشم داشتی _بجز بندگی خودم در مقابل خدا_ آثارم را با ایشان شریکم و با جامعه ای که ایشان را با کمیت و کیفیت باشکوهی انتخاب می کند همکاری می کنم و با آن جامعه برای تحقق خواست آقای خاتمی متحد می شوم و به جامعه ای که آقای خاتمی را با کمیت و کیفیت باشکوهی انتخاب کند همچون آن کارفرمایی که مرا استخدام نکرد _در پاسخ سوال کوتاهی که هنوز نصف آن هم بطور کامل بیان نشده بود_ نمی گویم "حقوق مصوب وزارت کار رو برو از خود احمدی نژاد بگیر!" اگر ایده های من توسط آقای خاتمی بکار گرفته شود این برای من افتخار است. می دانم که اگر رقبای ایشان از این ایده ها استفاده کنند ایده هایم به ابتذال کشیده می شود. و البته این بیانیه وسیله ای برای ملزم و موظف نمودن آقای خاتمی به استفاده از آثار من نیست و هیچگونه الزام و وظیفه ای برای ایشان ایجاد نمی کند. و من و نبوغ و ایده های خدادادیم نیز از چنین وسایلی بی نیازیم.من هشت سال همچون طلبکاری که بدهکار اصلی خویش را گیر آورده است از آقای خاتمی جایزه می خواستم و ایشان حتی یک جایزه هم به من ندادند! و می گفتند جایزه ها متعلق به همه مردم و نزد پرزیدنت که با مهرورزی ملت و متعهد شدن به رعایت احکام خرد جمعی به قدرت و دولت رسیده امانت است. دغدغه اش ارتقا سطوح حداقلی جامعه تا میزان کافی برای نجات کشور بود و ریسک متعلق به کل جامعه را به جان خرید تا "معدل نجات جامعه متحد و همکار" ارتقا یابد. چون از نظر او صاحب اصلی خانه خود دوست بود. یعنی انسان ایرانی معاصر. پس خانه و خانواده باید با عزت و سربلندی به نجات می رسید. حتی اگر شده به قیمت جان خاتمی تمام شود! یاران و دوستدارانی که علی رغم بی رحمی های نمایشی شان برای جلب نظر خاتمی در نهایت نتوانستند تنهایش یش گذاشته و یا به رویش تیغ بکشند نیز ناگزیر بواسطه این دوست داشتن و شادی حاصل از آن شکر گزار شده و در این ایثار با حضرت خاتمی شریک گشتند. چه کسی همچون وی توانست می تواند و یا خواهد توانست انجام این معجزه خاموش و بزرگ را؟ شاید باید از این کامپیوتر احمق که نه از لذت پوپولیسم چیزی می فهمید و نه از لذت دیکتاتوری و به هیچ وجه نیامد با علی اکبر ابراهیمی دست به یکی کند متنفر باشم! اما این دلیل وجدان پسندی برای حمایت نکردن از آقای خاتمی نیست. خیلی هم خودخواهم . اما این منافاتی با خودخواهی ندارد. خودخواهی من خداخواهی من است و خاتمی خواهی من نیز عین خداخواهی من است.نام و یاد خاتمی مرا از احساس تهوعی بزرگ نجات داد. هر چند که دیگر خیلی دیر شده بود!اما او آمد و اگر من تا کنون منتظر مانده بودم امروز او را می دیدم و مصداق ختم الله علی ابصارهم و اذانهم و .... _آیه را خوب یادم نیست_ نمی شدم.شاید من جاسوس غرب نباشم اما از آنجا که کمی با مقدمات علم شناخت دوستان آشنایم و دوست غربی زمین را هم کمی می شناسم و خدایی را که نبینم نمی پرستم به ایران وعده می دهم که اگر آقای خاتمی را با کمیت و کیفیت باشکوهی انتخاب کند می تواند منتظر تغییری با شکوه نیز در پندار گفتار و رفتار غرب نسبت به ایران باشد. امروز دوست ایرانی ایران می تواند و این فرصت را دارد که کشورهای دوست غربی زمین و اعتمادها و دوست داشتن های شکل دهنده هویت آن سرزمینها را از شر جهل و نا آگاهی و بی معرفتی موجود در غرب _که منجر به ایجاد دشمن غربی زمین و حاکم شدن این دشمن بر غرب و بر زمین شده_ نجات دهد. البته اگر دشمن ایرانی زمین و عوامل این دشمن اجازه دهند!اگر ایران بخواهد و غرب را صدا کند می تواند اراده دوست غربی ایران را بر غرب حاکم کند. ضمنا سوختن هموطنم در دانشگاه تهران را به کشورم تسلیت می گویم و عمیقا متاسفم و از وی شرمگینم. کاش کسانی که به خشونت متوسل می شدند و دانشجو ها را از پنجره پرت می کردند پایین نیز کمی جگر انجام این کار را داشتند. شاید هم ترجیه می دهند در یک جامعه بسته و در جامعه ای که هیچ چیزش معلوم نیست و خیلی راحت می توان در آن چرید و در لابه لای مردم پنهان شد به زندگی نکبت بارشان ادامه دهند تا بیشتر بهشان خوش بگذرد! بر نارفیقان شرم باد.

پست‌های معروف از این وبلاگ

مسوولیت امنیت, حرمت و کرامت ثروتهای ملی مردم ایران مستقیما متوجه حکام غرب است