فاجعه ای فراتر از ننگ یا افتخار

فاجعه ای فراتر از ننگ یا افتخار

اخیرا جناب رهبر در مورد کار کردن و ورزش کردن برخی سلبریتی های کشورم اظهار نظر فرموده اند
و گفته اند که برخی کار و ورزش می کنند و نمک می خورند و نمکدان می شکنند. ممنونم که زحمت کشیده اند.
با چه جراتی تهدیدات رژیم اینقدر علنی و در عالی ترین سطوح نظام مطرح می شود؟ آیا کار کردن و ورزش کردن جوانان کشور من یک موهبت حکومتی از سوی جناح جمهوری اسلامی است؟
راستی شکستهای جوانان ناکام را چه کسی مسوول و پاسخگوست؟

جناب رهبر، چرا هیچ احساس مسوولیت و نسبت مستقیمی بین خودتان و آسیب دیدگان اجتماعی و انبوه جوانان شکست خورده و درب و داغان کشورم کشف نکرده اید و بر آن تاکید و تمرکز نمی ورزید؟ چه کاری است که شما فقط با معدود جوانانی که خودشان توانسته اند به جایی برسند دارید؟!

من خودم شخصا با لطف و کمک خدا توانسته ام از نظر مادی و معنوی طوری زندگی کنم که از تهیه کنندگان سفره هایی که از آنها نان می خورم باشم، از کارفرمایانم بابت آنکه وسیله نان یافتن من گشته اند ممنون و سپاسگزار باشم و چهره و کار و اخلاقم برایشان انگیزه ساز باشد، سر سفره به کسی جفتک نیاندازم، سر سفره به کسی فحش ندهم، سر سفره با لوث کردن و خوشمزه توصیف کردن خودم دیگران را به سخره نگیرفته و مورد توهین و حتاکی قرا ندهم، چشمم به دهن و دست دیگر حضار سفره نباشد و به هر سمتی هم که نگاه می کنم فقط به درون خودم زل زده باشم. و .... . هیچ از آداب سفره و حرمت سفره می دانی؟

سرمایه از کشوری که تو حاکمش هستی تمایلی شدید به فرار دارد و تو از جیب سرمایه داران باج و پول زور می گیری و از جیب ملت نیز به سرمایه داران باج می دهی تا آلودگی و زندگی در این کشور، زیر دندان سرمایه دار مزه کند و سرمایه دار و سرمایه اش در ایران بمانند.

راستی کار کردن و ورزش کردن در کشور تو، ننگ است یا افتخار؟

کدام کارفرما دل و دماغ درجه یک دارد در این جامعه بی دل و دماغ! سال ۸۸ که به فضای کسب و کار من نفوذ کرده بودی، آن بلاها (فشارهای مالی) را در قلهک تهران بر سرم آوردی. کابل به اون کلفتی برق را مگر مرض داری می آیی نصف شبی در خارج از پارکینگی که من در آن می مانم قطع می کنی؟ چرا مدیری که از جای ماندن داشتن من در شرکت حمایت کرد باید مجبور به ترک شرکت می شد؟
در همین صنف کارخانه داران بتن در ایران که معدل ارزشمند و محترم و معتبر بودنشان نمره ای مردودی است و از فرط سیری به توانایی متشکل بودن و اتحادیه داشتن و بلا نسبت چراندن گله کارگران نیز رسیده اند، مشاهده شده که از کارگر حدود سی میلیون تومان سفته گرفته اند و کارگر را بر مبنای آن تهدید به اجرا گذاشتن سفته و اخلال در استخدام و کار کردن کارگر در دیگر کارخانه های این صنف کرده و پنج و چاهارصد از کارگر اخاذی کرده اند و سفته هایش را نیز ناقص و پس از بارها رفتن و آمدن پس داده اند و فردای همان روز تهدید در کارخانه قبلی، کارگر را در کارخانه بعدی از پمپ پیاده کرده اند و با ایجاد تضاد منافع و اختلافاتی بین کارگر و دیگر کارگران، در جهت تضعیف و مچاله کردن کارگر گام برداشته اند.

جهنمی و سیرکی است برای خودش جامعه ای که کارفرمایانش می ترسیدند که من در میان کارگرانش محبوبیت و مرجعیت بیابم و کارگرانش نیز برعکس. و هر یک نیز درخواست داشتند که من سفارششان را به اونطرف بکنم!
طی هفت سالی که این کارگر در این صنف بوده است، کارفرمایان نالایق، اکبر کش و سفله پرور و گه گوزی پرور در این صنف که برخی شان حتی از دلشان نیامده بود اکبر را بیمه کنند تا چه رسد به کمکهای مالی ویژه به اکبر که در ذهن و توهم اکبر بوده است، هم از ترس خصومت رژیم با اکبر و هم از ترس مرجعیت یافتن اکبر در میان دیگر کارگران، رفتاری با وی داشته اند که به عنوان یک توسری خور و زیر دست به رسمیت شناخته شود و مغزش به بیش از انعام بی ابهام و سهمیه دستکش و چکمه و کفشی که به وی داده نمی شد و یا به سختی و دیری و با توهین داده می شد و این قبیل مسایل، به چیز دیگری نتواند فکر کند تا چه رسد به اینکه دو برادرش را نیز بتواند به این صنف و بر سر کار بیاورد. یکی را از صنف تق و لق کفش و دیگری را از آسایشگاه. او تا کی باید بی کار باشد و در آسایشگاه پیر گردد؟
وقتی که برادر من دارد در آسایشگاه می میرد، سلامتی قاسم سلیمانی برای من چه اهمیتی دارد!؟
آیا خانواده قاسم سلیمانی و احمدی نژاد و دیگر ایادی رهبر نیز به همین وضع دچارند؟ چرا خانواده های آنها به چیزی غیر از پول دچار نیستند اما خانواده من به انواع فشارها دچارند؟ غیر از آنست که برای فشار آوردن به اکبر و دیگر شخصیتهای آبرومند و مرجع جامعه از درون خانواده هایشان؟ دوستان من طی نزدیک به ده سال اخیر چرا همگی یا مردند یا به نحوی تضعیف و مچاله شدند؟ چرا هموطنان من نمی توانند بروند دندانپزشکی؟ چرا هموطنان من قدرت خرید ندارند؟ چرا خمینی به عسگر اولادی و یا رفیقدوست و یا اون که اسمش یادم نیست گفته بود که طلبه ها نیازی به کار در کارخانه ندارند و طبقه روحانیون در کشور را با فساد مالی پرورش دادند و بودجه های مسخره برایش تعیین می شود؟

اگر کار کردن در کشور تو افتخار بود، چه لزومی داشت که کارگرانش دور از اکبر و محروم از افتخار اطاعت از اکبر و هماهنگی با اکبر و کارفرمایانش اینقدر بی رحم، ترسو و ظالم باشند؟
ننگ نیز نیست. ننگ و نام را استفراغ کرده اند کارگران و کارفرمایان کشور من. اکبر کشان را فقط با واژه فاجعه می توان تعریف و تبیین کرد.
یک فاجعه ملی.
ما فراسوی ننگ یا افتخار، به یک فاجعه ملی رسیدیم. آنگاه که کار کردن و نفس کشیدن در این کشور مستلزم زیر پا گذاشتن اکبر و دیگر فرزندان سبز ملت ایران باشد که امروز همان روز است. همان روز سیاه، روز نکبت استبداد دینی ۹ دی که می گویند وای حسین کشته شد، بدست پویش و جنبش سبز ملت ایران که عناوینی خارجی و بد دارد کشته شد.


در سند اصلی اگر که هنوز از آرشیو گوشی ام نخوانده باشی آن را قبل از انتشار،
خواهی دید که من خطاب به وزارت امور خارجه ترکیه و جایگاه دبیر کلی سازمان ملل، گیرم را به شش قدرت جهانی داده ام و رژیم تو را گوییا که اصلا ندیده ام. پس جنابعالی نیز لطفا حد و مرزها و حرمتها را حفظ بفرمایید لطفا لااقل در حد و سطح ظاهری. ممنونم. من هیچ تمایلی ندارم که از آن ویدیوهایی که خطاب به آقای احمد خاتمی در دی ماه ۹۷ منتشر کردم در مورد شما نیز انجام دهم. همان ویدئو نیز از نظر عاطفی مرا آزار داد چه رسد در مورد جنابعالی که یک تعلق خاطر و علاقه نسبی و سندروم استکهلمی ویژه نیز نسبت به جنابعالی دارم.


علی اکبر ابراهیمی
چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۷
ساعت ۲۳ و ۴۰ دقیقه
تهران.

پست‌های معروف از این وبلاگ

مسوولیت امنیت, حرمت و کرامت ثروتهای ملی مردم ایران مستقیما متوجه حکام غرب است