عاشقانه های متقابل جمهوری اسلامی ایران و اکبر


من از تحریمهای اقتصادی شدید و معطوف به جنگ بر علیه رژیم جمهوری اسلامی ایران حمایت کرده ام تا شاید بواسطه تشدید تحریمها، یک قیام و انقلاب داخلی اتفاق بیفتد. البته از این کار ناراحت هم شده ام وقتی که گاهی به مردم شایسته زندگی و توسعه نگاه می کنم در خیابانهای ایران. اما برای حرکت به سمت هدف و اهداف ملی ایران و امر به معروف و نهی از منکر در عرصه بین الملل، مجبور بوده ام از تحریمهای معطوف به جنگ حمایت کنم. متاسفم و از این بابت معذرت می خواهم. و نا گزیرم که راه خودم را ادامه بدهم. و جنبش سبز با وجود آسیبهای فراوانی که دیده باز هم فداکاری و از خود گذشتگی کرده و برای رفع تحریمها تلاش کرده و من هم افتخار حمایت از جنبش سبز ملت ایران را در کارنامه خود داشته ام.
ضمنا متاسفم و معذرت می خواهم که من خودم نیز هنوز نتوانسته ام در ایران برای خودم یال و کوپال امنیتی و نظامی تهیه کنم تا برای مبارزه نیازی به کمک این و آن (شرق و غرب و توده ها و نخبگان و غیره و غیره) نداشته باشم. استقبال ایران از اکبر در واقع کنترل بود و نه استقبال.  مخصوصا با آن از همه جا بی خبر های معصوم اطلاعاتی که به طرزی سطحی و حقیرانه در مورد اکبر توجیه می شدند و به محیط های کسب و کاری اکبر فرستاده می شدند. و یا با دیگر بازیهای آگاهانه و یا نا خود آگاهانه ای که طی سالهای اخیر با کسب و کار اکبر در ایران شد بطوری که اکبر چند سال حول و حوش کار روزمزد نظافتی می چرخید. و یا با جملاتی همچون ور و ور و ور و  ضر و ضر و ضر و سپس حقوق به شما تعلق نمی گیره از سوی کارفرمایان ایرانی و یا با پرداخت حقوق یک شیفت کاری بجای دو شیفت و گاهی هم سه شیفت(24 ساعت) بخاطر غذاهای نذری امام حسین در یک آشپزخانه. ایران به من در آن حد و اندازه ها میدان و قدرت نداد و فقط وقت مرا گرفت.
ایران به من در آن حد و اندازه ها میدان و قدرت نداد که از نیروهای نظامی و امنیتی لازم و کافی برخوردار باشم و یک بار هم که دو سال پیش فراخوان داده بودم به نیروهای نظامی، تعداد زیادی از فرماندهان نظامی _طی اگر درست یادم باشد یکسال_ بطرزهای مشکوکی کشته شدند و فقط تعدادی تفاله بعنوان فرمانده در راس نیروهای نظامی ایران باقی ماند.
ایران به من در آن حد و اندازه ها میدان و قدرت نداد. در ایران کسی به استقبال من نیامد و کسی از من پذیرایی نکرد و من با توسل به شیوه های پارتیزانی و سگی موفق شده ام که تا امروز زنده بمانم و به زندگی چنگ بیاویزم تا فرومایگان تماشایم کنند و تحقیرم کنند و دست و پا زدنهای من بخاطر بدست آوردن حداقلهایی از زندگی را تفسیر کنند برای خودشان و امثال خودشان. در ایران کارم این بوده که در محیط های کارگری با تعهد و شور و علاقه و اشتیاق بچسبم به کارم و یک لقمه نان پیدا کنم و از این بابت شاد و شکر گزار باشم و کلاهم را بیندازم هوا و با شور و هیجان و شادی داد بزنم خدایا شکرت. اما استعداد ایران برای پاسخ به یک چنین بشری چه بوده؟ 
فکر می کردند که منظور من از خدا، خود ایشان هستند و من دارم در مقابل ایشان تعظیم می کنم. فکر نمی کردند که من به احترام خودم و کارم و پولم و همکارانم و همکاری مان دارم از حقیقت و خرد جمعی متصورم برای کارگاه اطاعت و به وی خدمت می کنم. آنها حقیقت پرستی و خدا پرستی و دلسوزی و مهربانی من برای دوست و دشمن و نزدیک نبودن من به خصوصیت "دورویی" را نشانه حماقت و غیر قابل اعتماد و غیر قابل حمایت بودن من می شناختند. و گاه فکر می کردند که من هم ترسو و هم دیوانه و احمقم و از روی جهالت و یا جاه طلبی به من می خندیدند و مرا تحمیق و تحقیر و مسخره می کردند و احترام و تکریم از سوی مرا با سوء استفاده، توهین و تحکم پاسخ می دادند و بار فرو دست بودن در میان مجموعه همکاران و بار برخی از بخشهای وظایف و مسوولیتهای خودشان را روی دوش من می انداختند و مثل من هم حال و حوصله و گوش شنوایی برای شنیدن انتقاد، نظر و یا حتی مشاوره و همفکری مربوط به کارمان را نداشتند و گاهی هم که همه جوره بهشان خوش گذشته بود و حال کرده بودند در برخی موارد از فرط بی کاری و آواز خوانی و حرف زدن های بی پایان، کیرشان هم راست می شد و نا خود آگاه داد می زدند گنده تونو گاییدم و در عین حال در مورد "گنده" به کمتر از خودشان هم رضایت نمی دادند و می گفتند گنده تون خودمم، گنده تونو گاییدم که خودمم. مثلا یک جا که گفته بودم توالتها را دیگر من نمی شویم، به من گفته شد که توالتها را هر وقت که رفتی دیگر نمی شویی. من در کارگاهها فکرم و حواسم به انجام شدن کارها بوده است. به اینکه کار جمع شود و تا حد ممکن به نحو احسن هم انجام شود. اما حواس همه همکاران به آنچه که برایش در یک جا جمع می شدیم (انجام کارها یمان) جمع نبود و به چیزهای دیگری هم می اندیشیدند و کارهایی که انجام می دادم _ اعم از با کلاس و بی کلاس، سنگین و سبک و خلاصه در هم و نه آنگونه که همچون خودشان اجازه سوا و جدا کردن کار و وظیفه برای خودم را داشته باشم_ تبدیل به وظایفم می شد و دوستان در کارگاه بجای اینکه بدون نیاز به گفتن، خودشان نیز در مورد انجام کارها پیشقدم شوند از این موضوع خوششان می آمد و به آن عادت می کردند. و حمالی های فرساینده من وظایفم بود اما اگر خودشان کار ویژه ای یک وقت انجام می دادند (اگر گاهی حالشان متغییر بوده و کمی بیش از حد معمول خودشان کار می کردند) انعامش باید جدا محاسبه شده و به ایشان پرداخته می شد. گاه مجبور می شدی چند بار یک موضوعی را بگویی و تکرار کنی و دست آخر هم از تاثیر گفتن نا امید شوی و از رو بروی و از آن پس آن کار را خودت انجام دهی تا با اوقات تلخی همکاران مواجه نشوی و بدین ترتیب تو دغدغه کار را داشتی و چهره و حال و احوال و سر و وضعت که داری به آب و آتش می زنی تا خونسردی دیگران پوشش داده شود و منجر به بالا رفتن ریسک کار و پیش آمدن حوادث ناخوشایند در کار نشود تماشایی و خنده دار می شد. یک بار هم یکی از همکاران اکبر می خواست بزند توی دهان آن یکی همکار اکبر اما با زیرکی و با شناختی که از مشکلات و اختلافات میان اکبر و اون یکی همکار اکبر داشت اکبر را به جان اون یکی همکار اکبر انداخت تا هزینه و آسیب این کار را اکبر که یک وجه و شخصیت اجتماعی نیز داشت و جنگ و دعوا نیز در شانش نبود متحمل شود و خودش در نقش یک نفهم و یک دلسوز و دوستدار اون یکی همکار اکبر ظاهر شد. و .... هر چه بگویم از این مسایل، باز هم هست. 
اگر من واقعا احمق بودم و آنها واقعا آی کی یو بالا بوده اند پس چرا آنها باز هم تکرار می کنند که اکبر می خواد رییس جمهور بشه؟ در صورتی که من بارها به تمایلم برای شخص اول مملکت شدن اشاره کرده ام. که یک دوره موقت انتقالی، قدرت مرکزی در کشور را در اختیار داشته باشم. آیا رییس جمهور در ایران شخص اول مملکت است؟
نمی خواهم بگویم که ایران خوب نبوده و کاملا همینگونه بوده و من در ایران اصلا همکار خوب نداشته ام و کارگاه خوب ندیده ام. من معدل فضای کسب و کار اکبر در ایران و معدل همکاران اکبر در ایران را می گویم و نه همه ایشان را. مثلا همین آخرین شغل اکبر در ایران که نزدیک به دو سال اکبر به آن مشغول است، عالی است و همه همکاران اکبر نیز در آن خوب هستند. نمی گویم که کل کارگران ایران و معدل سرمایه داران ایرانی که اکبر در میان آنها هرگز رنگ سرمایه بی لیاقت و بی ارزش ایرانی را ندید همگی بد هستند. فقط می خواهم بگویم و ثابت کنم که حمایت ایران از اکبر در حدی نبوده و هنوز هم به حدی نرسیده که نیروهای نظامی و امنیتی ایران به اکبر واگذار شوند تا اکبر بتواند خودش شخصا و بدون کمک دیگران برای اجرای آرمان مورد نظر اطلاعیه شماره 2 تحصن اکبر اقدام کند.
راستی چرا در محیطهای کارگری ترکیه و آذربایجان و بخصوص ترکیه، اکبر بطرز شگفت انگیزی به سمت پیشرفت و توسعه حرکت می کرد ولی در محیط های کارگری ایران از این خبر ها برای اکبر نیست و نبوده و در آینده هم اگر باشد دیگر به چه درد اکبر می خورد؟ مگر اکبر خودش ایرانی نبود؟!
چرا نیروهای نظامی ایران در قبرستان هم برای اطرافیان سحابی ها، هدی صابر و .... لشگر کشی کرده بودند. چرا اکبر جرات ندارد در مقابل دفتر سازمان ملل در تهران سفره هفت سین پهن کند و عکس سبزهای ایران را در دست بگیرد و یاد و نامشان را گرامی بدارد و می ترسد که با حساسیتهای امنیتی و سوالهای پرونده ساز و تحریک کننده و درد سر ساز نیروهای امنیتی ایران مواجه شود و می ترسد که بازداشت شود و بهترین شغل این سالهای ایرانش در کارخانه بتن را از دست بدهد و آن یک سال حبس تعلیقی اش را نیز فعال کنند؟ اینجا مگر قفس است که ما باید بترکیم و لال باشیم؟!!! من دو تا اعلامیه تحصن تهیه و ارایه کرده ام. اگر نتوانم عکس نوری زاد و تاج زاده و موسوی و کروبی و رهنورد و محتشمی پور و مهاجرانی  و .... که نمادهای کشته شدگان (شهدای) جنبش سبز ملت ایران هستند را در مقابل دفتر سازمان ملل در تهران روی سرم بگیرم، همه اعلامیه ها و زحماتم پوچ خواهد شد و در عرصه بین الملل حداقل حق من مبنی بر دریافت یک پاسخ روشن، رسمی و کتبی به درخواست پناهندگی ام از سازمان ملل نیز از من سلب و دریغ خواهد شد. چرا من پایمال شوم؟ چرا خامنه ای و جیره خوارانش پایمال نشوند؟

اصلا چرا من باید به جرم گرامیداشت نام و یاد شهدا، زندانیان، تبعیدی ها، سرکوب شدگان و رهبران نمادین جنبش سبز ملت ایران مورد بازجویی و یا بازداشت قرار بگیرم؟ در ترکیه نگهبان سازمان ملل در آنکارا به من می گفت کپچه (بولدوزر) بیاور و ساختمان سازمان ملل را بردار. من یک مشمبا پر از سنگهای درشت و سفت برداشته بودم و زنگ سفارت آمریکا در آنکارا را زدم و گفتم اگر افرادی پشت پنجره ها هستند کنار بروند که من می خواهم با سنگ به شیشه ها حمله کنم. موضوع حمله من به دقت و بطور عمیق مورد بررسی قرار گرفت اما هیچ اتفاقی برای من نیفتاد و حدود یکی دو دقیقه بعدش من داشتم اگر درست یادم باشد از همان راهی که به پارک نزدیک به سفارت منتهی می شد می رفتم. در مملکت خودم چه؟ همه اش مال شما که آدمهای قمه کش کله پوک و چلاق محله (خامنه ای) هستید. توافق ژنو و هر کوفت و زهر مار دیگری.
من فقط می خواهم یک هفت سین جلوی در سازمان ملل پهن کنم و به حضور در کنار عکس چاهار تا آدم سبز در آنجا مفتخر شوم تا اراده ام در عرصه های ملی و بین المللی نافذ تر و قوی تر شود. هشتاد درصد احتمال می دهم که بازداشت شوم و پنجم فروردین نتوانم به سر کارم باز گردم و به شغلم در کارخانه بتن ادامه دهم.
راستی آیا من خیلی بد بودم؟ و آیا من اصلا خوب نبودم و آیا من با تئوری سگ جنبش سبز شدن رژیم، برای جمهوری اسلامی در ایران راه در رو نگذاشته بودم؟ هان؟ هنوز هم آن پیشنهاد معتبر است.
من از طرف خود سازمان ملل که جواب مرا نمی دهد دارم حمایت می شوم. اگر جمهوری اسلامی ایران می خواهد مانع حضور من در مقابل دفتر سازمان ملل در تهران شود راهش آن است که جواب ردی و یا قبولی مورد نظر من از سازمان ملل را برایم بگیرد. من نخواسته ام و نمی خواهم که بیش از رب العالمین و بیش از خود ملت ایران در حمایت از جنبش سبز ملت ایران ریسک پذیری کنم. اما وقتی که جمهوری اسلامی ایران و دولتهای 5+1 از خط قرمزهای من عبور کرده اند و مانع اعمال اراده سازمان ملل (ورژن زمینی و معاصر رب العالمین) در مورد من شده اند من مجبورم به حمایت از جنبش سبز ملت ایران ادامه دهم تا قوی و قوی تر شوم و در اثر مشکلات دو دهه اخیر نابود نشوم. اولویت امروز من زنده ماندن و قوی تر شدن است و تو دهنی زدن به ضد سبزهای افراطی ایران در امروزی که نیروی نظامی ندارم اولویت اول من نیست. من می خواهم در هفته های اول سال 93 کمی در ضیافت افراطی افراطیون جناح راست ایران لاس بزنم و ظرفیتهای رسانه ای و تبلیغاتی خودم را بمیزان لازم غنی و باالفعل کنم و سپس اگر که قل و زنجیرهای محبوبیت مردمی و مقبولیت اجتماعی اکبر در ایران به اکبر اجازه داد، از ایران فرار کنم.
سیستم امنیتی و اطلاعاتی ایران باید با من همراهی کند و مرا و تحصن مرا اسکورت کند تا من قید خارج را نزنم و همچون سبزهای ملت ایران که از فرط سرکوب شدن، اکبر را استفراق کردند، آزادی در ایران و فرصت زنده ماندن را استفراق نکنم و تمام نیروهای من تا حد مرگ، برای تو دهنی زدن به جمهوری اسلامی ایران متمرکز نشود.
من یک خواسته مشخص از سازمان ملل دارم (جواب درخواست پناهندگی) و به همین بهانه فرصتی برایم فراهم شده که در امتداد یک عمر شوق بندگی، امروز باز هم با شیفتگی به تو (خدا) بگویم: "دوستت دارم" و "نوکرتم".
من چه خوشبختم که یک راست رفته ام سر اصل مطلب و دارم از جنبش سبز ملت ایران (یعنی از یک حقیقت و از یک نمونه خدا در زمین) حمایت می کنم. و یا به عبارتی دارم عشق می کنم. عشق و حال، تفریح و خوشگذرانی و عیش و نوش اکبر. گویا ارتباطم با خدا مستقیم است و دیگر نیازی به واسطه گری مدیریت (حقیقتهای بی پایان و نا کار آمدی همچون سازمان ملل) نیست.
وقتی که جمهوری اسلامی ایران و شش کشور ابر قدرت جهان معاصر اجازه نمی دهند اراده سازمان ملل در مورد حمایت از من اعمال شود، من با پر کردن بخشهایی از جای خالی  انجام وظایف و مسوولیتهای سازمان ملل در قبال جنبش سبز ملت ایران هم هزینه می پردازم و هم ریسک می کنم تا باری از روی دوش سازمان ملل در اینمورد بر داشته شود و سازمان ملل فرصت و امکان بیابد که فکر و حواس خودش را کمی هم صرف من و اراده ام کند.

پست‌های معروف از این وبلاگ

مسوولیت امنیت, حرمت و کرامت ثروتهای ملی مردم ایران مستقیما متوجه حکام غرب است