مرگ تدریجی توسعه علمی اکبر



می گفتم در ایران دانشگاهها و کتابخانه ها و منابعی فارسی هست. اما طی سالهای اخیر که در ایران بودم  عضو هیچ کتابخانه ای نبودم و هیچ وقتی نداشتم که بخواهم در محیطهای علمی و فضای دانشگاهی صرف کنم. من نیاز به سازمان یابی علمی داشتم. اصلا از نظر سر و وضع و حال و روز در شرایطی نبودم که بخواهم بطور جدی و مصمم به منابع علمی انسانی ایران معاصر مراجعه کنم و از ایشان مشاوره و راهنمایی بخواهم.
جالب است که حتی با عدم مراجعه من و امثال من به ایشان باز هم نوادری همچون دکتر کاظم معتمد نژاد مشمول طرح بازنشستگی حکومتی شده بودند.
صبح وقتی به دانشکده علوم ارتباطات نزدیک شدم به فضای سبز روبروی دانشکده که با اتوبان هم مرز بود رفتم. ترانه انتهای این متن را چندین بار با ام. پی. تری گوش کردم و همزمان خواندم و بی اختیار اشک ریختم.
با تاکسی که به انقلاب می آمدم از مقابل درب شرقی دانشگاه تهران عبور کردم. می خواستم  از مرخصی و تعطیلی امروزم استفاده کنم و پیاده شوم و به دانشکده فنی مراجعه کنم و پی گیر نامه ای که برای مراجعه پروفسور رضا به سایت فور کریتیسیسم دات بلوگفا دات کام داده بودم شوم. اما از فضای امنیتی نامحسوس روز دانشجو در دانشگاه ترسیدم و پیاده نشدم. خود پروفسور رضا را نیز در آن همایش از دور و از بیرون گود، یک فرد کتک خورده از غرب و له شده در غرب، محافظه کار و بسته و وحشت زده از روزگار معاصر یافته بودم که گمان نمی رود علاقه ای به اختصاص وقت برای  مشاوره دادن به اکبر داشته باشد.
آن روز از دکتر ابراهیم یزدی نیز در بیمارستان هیچ سوالی در مورد مسسایل بین المللی اکبر نپرسیدم تا آرامش ایشان به هم نخورد. هر چند که ایشان می توانست مشاور مناسبی در این زمینه باشد. سعی کرده ام خواب هیچکس را نیاشوبم.
همه تجربیات سختی که بخشی از آن در بالا ذکر شد، یک تجربه سخت را تشکیل داده است. تجربه مرگ تو.

صبح وقتی به دانشکده علوم ارتباطات نزدیک می شدم، عطر تن تو فضای تنفس اکبر را تسخیر می کرد. به فضای سبز روبروی دانشکده که با اتوبان هم مرز بود رفتم. ترانه زیر را چندین بار با ام. پی. تری گوش کردم و همزمان خواندم و بی اختیار اشک ریختم.

عشقم بهت عمیق بود اما

تو حال و روزم  رو نمیدیدی

انقدر غرق بچگی بودی

دلبستگی هامو نفهمیدی

عشقم بهت عمیق بود اما

این عشقو باید ترک میکردم

از من گریزون بودی و ای کاش

از روز اول درک میکردم

حالا همین تنهایی بی رحم

با من رفیقی دل وفاداره

نون و نمک خوردیم یه جوری که

دست از سر من بر نمیداره

عشقم بهت عمیق بود اما

قلبم عمیق تر شکسته بود آه

چیزی ازت به دل نمیگیرم

راحت برو محکم قدم بردار

از آرزوهامون جدا موندی

تو خاطرات گذشته جا موندی

حالا همین تنهایی بی رحم
با من رفیقی دل وفاداره

نون و نمک خوردیم یه جوری که

دست از سر من بر نمیداره

عشقم بهت عمیق بود اما

قلبم عمیق تر شکسته بود آه

چیزی ازت به دل نمیگیرم

راحت برو محکم قدم بردار

از آرزوهامون جدا موندی

تو خاطرات گذشته جا موندی

پست‌های معروف از این وبلاگ

مسوولیت امنیت, حرمت و کرامت ثروتهای ملی مردم ایران مستقیما متوجه حکام غرب است