دیکته اکبر

دیکته ای به حکام و مقامهای مسوول کشورهای غربی
و مقامهای مسوول سازمان ملل.


موضوع دیکته: کشورهای غربی باید به اکبر غرامت بدهند.

هدف دیکته در کوتاه مدت: مورد مطالعه و بررسی قرار گرفتن کتیبه 2010 و دیکته اکبر توسط توده های مردم آمریکا و دیگر کشورهای غربی قبل از انتخابات ریاست جمهوری سال 2012 آمریکا و محبوبیت مردمی و مقبولیت اجتماعی فوق العاده یافتن اکبر در میان توده های مردمی و جامعه مدنی کشورهای غربی و مورد حمایت قرار گرفتن اکبر از جانب ایشان برای دریافت انواع غرامتها از تمدن غرب و سازمان ملل.
و بهتر شدن وضعیت و شرایط زندگی اکبر در آمریکا, مجموعه کشورهای غربی, ایران و در کل جهان و بهتر شدن وضعیت و شرایط آمریکا و آمریکائیان, مجموعه کشورهای غربی و غربیان, ایران و ایرانیان و کل جهان و جهانیان
و آغاز دور تازه ای از زندگی اکبر که عبارت است از پژوهشهای علمی و پویایی های فرهنگی و هنری و تفریحی و کسب و کاری اکبر با تاسیس سازمان گسترده و بدیع بین المللی اکبر. و بدین ترتیب, خنثی و منتفی شدن و بطور اتواتیک از بین رفتن بخشهای عمده ای از نفرینهایم که بر ضد آمریکا و مجموعه کشورهای غربی به کار رفته است. به امید فرا رسیدن یک روزی که اکبر به سطح "اهدای سوغاتی به ایران" برسد و مورد استقبال و حمایت ایران قرار بگیرد, چرا که کشور اصلی و اصل منافع اکبر, ایران است.

برخی از تصحیح کنندگان دیکته و نمره دهندگان: آیندگان و از جمله فرزندان حکام و مقامهای مسوول کشورهای غربی .
خلاصه دیکته: من از تمدن غرب یک پروژه حمایتی جامع که در بر گیرنده خدمات نظامی نیز باشد و به جنجالهای تبلیغاتی و بازیهای بوروکراتیک و سیاسی نیز آلوده نگردد برای خودم و اطرافیان نزدیکم
_که امواج دهها میلیونی و تغریبا هفتاد میلیونی خیابانهای ایران در 12 ژوئن سال 2009 را نیزشامل می شود_
می خواهم.
در اینمورد اصرار ندارم و این صرفا یک پیشنهاد خیر خواهانه و مشفقانه است.

اما آن حداقل حقم مبنی بردریافت یک پاسخ قبولی و یا ردی به درخواست پناهندگی ام از سازمان ملل را هنوز هم با اصرار می خواهم.
چنانچه جواب ردی باشد باید رسما و کتبا به من ابلاغ شود.
و اگر هم جواب قبولی باشد من می خواهم با آن به غرب مهاجرت کنم و در قرن بیست و یک, سوال زیر را مطرح کرده و توسعه دهم:
"چرا کشورهای غربی ازامنیتی که حقشان نیست و حق سبزهای ایران در سال 2009 است برخوردارند؟"




متن سند:
خدای اکبر آب داد. خدای اکبر نان داد. حکام و مقامهای مسوول کشورهای غربی شکر نگفتند. حکام و مقامهای مسوول کشورهای غربی کفر گفتند.
من روزهایی را به یاد دارم که اوضاع و شرایط مساعدی در ایران نداشتم و حس می کردم دیدارها, مصاحبه ها و آشنایی های من با ایران و ایرانیان باید در شرایط و سطوح بهتری انجام شود. در آن روزها با این امید و هدف که بتوانم به وضعیت مطالعات, پژوهشها و فعالیتهای علمی, فرهنگی و هنری ام سر و سامانی داده و با پیشرفتها, موفقیتها و دستاوردهای علمی, فرهنگی و هنری به ایران بازگردم, ایران را ترک کردم و به یکی از نمایندگی های نهاد یو. ان. ایچ. سی. آر مراجعه نمودم و درخواست مهاجرت و پناهندگی ارایه دادم.
اما علی رغم آنکه جواب قبولی و یا ردی به هر پناهنده ای داده می شد, من از همین حداقل حقم نیز محروم ماندم و برنامه های ابتدایی من که مربوط به زندگی و رفاه خودم بود مختل شد و من بدلیل "معلق نگه داشته شدن در پروسه پناهندگی" نتوانستم ارزیابی دقیقی از امکانات, ظرفیتها, فرصتها و گزینه های پیش رویم داشته باشم و برای زندگی و وقت خودم برنامه ریزی کرده و اهداف مقدماتی, پیشرفته و عالی خویش را تعریف نموده و پی گیری کنم.
شما حکام و مقامهای مسوول کشورهای غربی به محض رویا رو شدن با من با دستپاچگی و زیرکی از عنوان "شورا" در مورد مرجعیت انحصاری خویش استفاده کردید. من فقط یک "آره" یا "نه" ساده خواسته بودم به آنچه که شما خودتان ادعا و اعلام کرده بودید متولی و مرجع آن هستید. یعنی حمایت از حقوق بشر و اعطای حق پناهندگی. شما با سنگر گرفتن در پشت چنین ادعاها و شعارهای خوبی, هم اهداف شرورانه خود را پیش می بردید و هم پز می دادید که خیر و خوبی محتاج آن است که شما نجاتش دهید و خودش را بعنوان یک سپر و فدایی به شما معرفی کرده است و شما دارید از خیر و خوبی حمایت می کنید! من فقط یک جواب قبولی و یا ردی خواسته بودم. اما شما خودتان را جای خدا گذاشته بودید و حس می کردید که صاحب عمر, جوانی و وقت من هستید و حق دارید که مرا موش آزمایشگاهی و یا هر آنچیزی که دلتان می خواست فرض کنید.

روزی که امکانات و امتیازات زندگی خودم را فدا کردم تا بتوانم نیروهایم را برای فشار آوردن بر یو. ان. ایچ. سی. آر جمع آوری و متمرکز کنم تا شاید بتوانم به حداقل حقم مبنی بر دریافت یک جواب رسمی و روشن قبولی و یا ردی برسم, شما به من دروغ گفتید و با وعده دروغ خودتان, نیروهایی را که من به زحمت و با سختی جمع آوری کرده بودم پراکنده ساختید. شما ارایه پاسخ قبولی و یا ردی به در خواست پناهندگی مرا مشروط کردید به اینکه من به تیم روانپزشکان شما مراجعه کنم و داروی اعصاب مصرف کنم تا شما دو هفته بعدش به من پاسخ بدهید. اما آن دو هفته هیچگاه به پایان نرسید و هیچگاه هیچ خبری از پاسخ شما نشد و حرف آخر تیم روانپزشکان شما هم که توسط یک پزشک قوی هیکل مطرح شد آن بود که فعلا تا وقتی که پزشکان می گویند من باید تا یک زمان نامحدود به مصرف داروهای اعصاب ادامه دهم و چیز دیگری هم نپرسم.
اما من امروز از شما می پرسم که چرا آمریکا و مجموعه کشورهای غربی از امنیت, حرمت و کرامت برخوردارند اما من خودم حتی از یک وضعیت زندگی پایدار متوسط نیز محرومم؟!
تا قبل ازپایان سال 2011 انتقادات من فقط متوجه خود شما حکام و مقامهای مسوول بود و در کتیبه 2010 این کار با هنرمندی تمام انجام شد. اما پس از ادامه یافتن سکوت شیطانی و عدم مسوولیت پذیری شما تا پاییز 2010 و تا پایان سال 2010 بجای پاسخگویی در مقابل کتیبه 2010 و سوال اکبر, کل تمدن غرب و خود کشورهای تشکیل دهنده مجموعه ای که تمدن غرب نام دارد در نظر من مسوول شناخته شدند. و این موضوع خیانت صریح شما به کشورها و ملتهای خودتان بود و در تاریخ ثبت شد.
بحرانهای اقتصادی کشورهای شما طی سالهای گذشته, پس از آن شروع شد که شما بوسیله یو. ان. ایچ. سی. آر مرا به بازی گرفته بودید و تنگناها و دشواری هایی بر من که علاقه ای به آن بازی نداشتم تحمیل شده بود. کتیبه 2010 را نیز به همراه رسانه های برجسته و بزرگ غرب از ملتهای غربی مخفی نگه داشتید تا مبادا مجبور به پاسخگویی و پرداخت غرامت به من شوید. اما اراده حق بر آن بود که توسط جنبشهای اعتراضی مردم کشورهایتان تحت فشار قرار بگیرید. و اگر حق مرا به من ندهید کشورهای غربی باید منتظر بلایای زمینی و آسمانی دیگری نیز باشند. بلایایی به مراتب غیر قابل جبران تر.
اندیشه علمی اکبر باید در محصولات علمی, فرهنگی و هنری اکبر متبلور و تعریف می شد. اما شما اکبر را در محدودیت و جبر محبوس ساختید و اندیشه علمی وی را به موضع گیری های سیاسی در عرصه های ایرانی و بین المللی آلودید و اکبر و جهان آرمانی مورد نظر اکبر را در معرض خطر قرار دادید و برای همکاری جامعه علمی, فرهنگی و هنری با اکبر ریسک ایجاد کردید و اکبر را منزوی و منزوی تر ساختید و وی را با فقر و مشکلات معیشتی خودش درگیر و مشغول نمودید.
امروز دیگر همه مطالبات من از کشورهای شما فقط به یک جواب قبولی و یا ردی از طرف یو. ان. ایچ. سی. آر به درخواست پناهندگی و مهاجرتم محدود نمی شود. تمدن غرب باید به من غرامت بدهد. من آماده گرفتن غرامتهای مالی, نظامی, امنیتی, علمی, کسب و کاری, تفریحی و .... به میزان کم و محدود, متوسط, زیاد, خیلی زیاد و نامحدود از کشورهای غربی و سازمان ملل هستم و حتی در صورت مشغول بودن به زندگی روزمره و عادی خودم باز هم موضوع مظلومیتم و تضییع حقوق و غرامتهایم از سازمان ملل و کشورهای غربی در آرشیوهای مراجع قضایی پاسخگو به حقیقت و خدا مطرح خواهد بود تا به شما ثابت شود که شما در اصل خودتان را مسخره کرده بودید و نه اکبر را.
مساعدتهای درخواستی من هیچگاه گستاخانه, زیاده طلبانه و یا غیر متعارف نبوده است و اگر هم به مطالباتی حداکثری, غیر مودبانه و تهدید آمیز تبدیل شده باشد, این موضوع خواست خود شما حکام و مقامهای مسوول کشورهای غربی بوده است و من نباید بخاطر آن سرزنش و یا سرکوب شوم و شما خودتان باید در مقابل من در موضعی قرار بگیرید که من به شما بگویم "همه پناهندگان و دیگر انسانها همچون شما دچار مشکلات و سختی ها هستند و شما نباید انتظار امتیاز ویژه ای نسبت به ایشان و فراتر از ایشان را داشته باشید", تا بدین ترتیب دیگر ستمگران نتیجه ستمگری بر بشر را ببینند و برایشان درس عبرتی شود و دیگر فکر ظلم بر بشری که قرار بوده به وی حقوق هم پرداخته شود به سرشان نزند.  نه آنکه به نابود کردن من و جوانی و بهترین فرصتهای زندگی من ادامه دهید تا  درس عبرتی برای دیگر مظلومین جهان شوم.
من بینهایت را از کشورهای غربی می خواهم. و اگر کشورهای غربی تا قبل از پایان سال 2011 به من غرامت ندهند باید ابتدا به سیه روزی دچار گشته و سپس ویران و نابود شوند.
چنانچه کشورهای غربی تا قبل از پایان سال 2011 همه آنچه که از من گرفته اند (بینهایت) را به من ندهند, بدون آنکه لازم باشد من دستوری صادر کنم و بدون نیاز به هر گونه اظهار نظر, اتمام حجت, بیانیه, حمله و .... ای از جانب من, کشورهای غربی باید بطور خودبخود و اتوماتیک ویران و نابود شوند.

چه قبل از پایان سال 2011 و چه بعد از آن مقطع زمانی, به نسبتی که هم اوضاع و شرایط جهان و جهانیان بهتر شود و هم من برای موفقیتهای روزافزون و رسیدن به همه اهدافم مورد حمایت کشورهای غربی واقع شوم و آن حمایتها نیز ایثارگرانه و تحت عنوان پرداخت غرامت باشد و نتایج مثبت کافی هم به همراه داشته باشد و خسارتهای مادی و معنوی مرا جبران کند, بطور اتوماتیک به همان میزان نیز در نظر من لزوم و ضرورت ویرانی و نابودی کشورهای غربی منتفی می شود.
تلاش و پویایی کشورها و ملتهای غربی و حکام و مقامهای مسوول آن کشورها برای پرداخت غرامت به من که از سالها پیش _با لوث کردن خودشان برای اکبر و سر به سر اکبر گذاشتن_ آغاز شده, در نظر من ارزشمند و قابل تقدیر است. و من چونکه کشورهای غربی را دوست دارم, به عشق همین تکاپوهای مشتاقانه, لوث, خطر طلب و پرهیجان آنهاست که زندگی را بجای مرگ برگزیده ام!
اما چنانچه کشورهای غربی تا قبل از پایان سال 2011 حق و حقوق و غرامت مرا به من ندهند من حق دارم دست به خودکشی بزنم تا تمدن غرب برای همیشه از شانس و فرصت غرامت دادن به من محروم بماند.
آنقدر به من خوش گذشته است! و آنقدر دارد به من خوش می گذرد! و زندگی در جهانی که کشورهای غربی نیز در آن وجود دارند آنقدر برای من جالب و هیجان انگیز است! که من همچنان مصمم هستم به عشق کشورها و ملتهای غربی زنده بمانم!
اما چنانچه کشورهای غربی تا قبل از پایان سال 2011 به من غرامت ندهند, پس از آن مقطع زمانی, هر روز, هر هفته, هر ماه, هر سال و هر دهه ممکن است من از حقم مبنی بر خودکشی استفاده کنم تا کشورهای غربی تا همیشه از شانس و فرصت غرامت دادن به من محروم بمانند.
بخشهای اصلی نبوغ, استعدادها, جوانی, انگیزه ها, فرصتها و توانایی های من از بین رفته است. شما حکام و مقامهای مسوول کشورهای غربی بعنوان نمایندگان کشورهای غربی اگر قصد دارید غرامتی به من بپردازید, من مطالباتم را _که شامل رویاهای جمعی من (آرمانهایم), رویاهای شخصی من (آرزوهایم) و نیازهای ابتدایی من (مایحتاجم) می شود_ بطور خلاصه به شرح زیر مطرح می کنم تا بعدا نگویید که خودش نخواست و ما هم ندادیم. من حقم را می خواهم.





یک بخش مطالبات من مربوط به جهان است:
وقتی من در آن سالها تنها و بی سرپناه شده بودم سعی کردم مخاطب اکبر را تصور کنم و بر مشاهده مخاطبم متمرکز شوم. حقیقتی را کشف کردم که مرکز و مرجع یک جهان بهتر به نام جهان آرمانی بود و ورژن اول پروپوزالم را خطاب به وی نوشتم و پس از آن در آثارم با وی مونولوگ می کردم و به تدریج با وی بیشتر آشنا می شدم و جهان آرمانی را نیز بیشتر و بهتر می شناختم.
اما فقط و فقط به جرم آنکه اوج فهم شما از من, کیسی برای بهره برداری سیاسی و تبلیغاتی بود, بهترین ثانیه ها, دقیقه ها, ساعتها, روزها, هفته ها, ماهها و سالهایم از جانب شما مورد حمله واقع شد. طی سالهای گذشته و از دست رفته, من نه توانستم به وضعیت جهان و جهانیان سر و سامانی بدهم, نه توانستم به وضعیت خودم در این جهان سر و سامانی بدهم و نه توانستم میراث علمی ویژه, قابل توجه, منسجم و ثبت شده ای برای آیندگان به یادگار بگذارم و نه خلوت و آرامشم با حقیقت که خداوند نیز در امتدادش قرار داشت محفوظ ماند. علی رغم آنکه من باید در چندین مقطع زمانی به اهدافی می رسیدم و نرسیدم, اما با جنایت شما در مورد وقت من, زمان متوقف نشد. و امروز ذهنم و پتانسیلها و ظرفیتهایم مشغول ماتم, عزا و رنج است بخاطر ناکامیها, عقب افتادنها, جاماندنها, شکستها, داغها و مصیبتهایی که طی سالهای اخیر متحمل بوده ام.
اما شما که انرژی, انگیزه, اشتها و همه دیگر عناصر لازم برای تاخت و تاز در جهان را دارید و این روزها بر جهان حاکم هستید, می توانید در جهت بهتر شدن جهان گام بردارید. آنچه که من از شما می خواهم آن است که این کار را انجام دهید. من یک جهان خوب از شما می خواهم. جهانی که از آنچه نسلهای گذشته برای ما بجا گذاشته اند حد اقل یک مرحله بهتر باشد. جهانی که بجا گذاشتن آن برای نسلهای بعدی مایه افتخار ما باشد.
شما نسبت به یکه تازی ها و جسارتی که در عرصه جهانی بکار برده اید, باید تعهد و مسوولیت پذیری کافی نیز می داشتید که نداشتید.
من از شما می خواهم که جهان فعلی امروز به سمت جهان آرمانی مورد نظرم (جهان اکبر) پیش رود. همان جهان آرمانی که من _علی رغم محدودیتها و گرفتاریهایم_ توانسته ام کمی از مبانی نظری آن را در "ورژن دوم پروپزال" و در دیگر آثارم بطور سطحی, کلی و مقدماتی تعریف و تبین کنم.
شما باید اوضاع امروز جهان را به استانداردهایی ارتقا دهید که در آن جهان بهتر مورد نظر, خدا /حقایق در کانون تمرکز انواع و اقسام پندارها, گفتارها و رفتارهای خوب و پسندیده خود آگاهانه همه کشورهای جهان متبلور باشد و مورد ستایش و پرستش قرار گیرد و اراده سیاسی خدا/حقایق در زمین اعمال شود. بطوریکه نه تنها هیچ جنگ, فریاد, شكایت, گلایه, كدورت و نارضایتی آشكار و پنهانی در هیچ کجای این کره خاکی وجود نداشته باشد, بلکه حتی احتمال آه بودن بازدم انسان برای جامعه به یك نگرانی تبدیل شده باشد و انسان به این موضوع (در کانون نگرانی های دلسوزانه قرار داشتن) بخندد.
همچنین, در جهان آرمانی مورد نظر من, چین و روسیه باید به نسبت گستردگی و قدرت خویش, مسوولیت پذیر و متعهد نیز باشند. چین و روسیه نباید مانع اعمال اراده سیاسی اکبر در مورد ایران و یا جهان باشند. 
چین و روسیه نباید چالشی برای بخشهای نیک و پسندیده نیات, اظهارات و عملکردهای آمریکا و دیگر کشورهای عضو مجموعه تمدن غرب باشند (یعنی نباید چالشی برای آمریکای اکبر و دیگر کشورهای غربی اکبر باشند).
من قبلا یک جهان بهتر می خواستم و معتقد بودم که سازمان ملل باید جایگاه حقیقت باشد تا حقیقت بوسیله سازمان ملل, جهان را مدیریت و نمایندگی کند و به سمت جهان بهتر پیش ببرد. من خاستگاه  چنین رویایی بوده ام. اما چونکه هم خودم و هم رویایم در اثر ناکارآزمودگی و یا خودکامگی حکام و مقامهای مسوول سازمان ملل و کشورهای غربی سرکوب شده ایم, از این پس, از سازمان ملل و کشورهای غربی خواهان یک جهان فوق العاده بهتر هستم. جهانی که آماده و مشتاق پذیرش دولت موقت اکبر و حقیقت سبز (معاصر) خود هر کشوری در آن کشور باشد.
امروز حداقل سه سال از نزول اکبر و پرسش علمی وی گذشته است. نتیجه آن چه بوده است و ما امروز کجاییم و به چه نتایج مثبتی رسیده ایم؟
در پاییز 2010 گفتم با غاصبان ایران در مورد امور اتمی ایران مذاکره نکنید, مورد حمله قرار گرفتم.
در بهار 2012 گفتم اگر هم مذاکره می کنید لا اقل نتیجه مذاکراتتان همان باشد که من در مورد ایران می خواهم.
اما باز هم 5+1 ساز خودش را زد و دیگر کشورهای جهان نیز فقط تماشاچی بودند.
من کلی روی مخ حکام و مقامهای مسوول رژیم جمهوری اسلامی ایران کار کرده بودم تا به شعارهایی همچون "انرژی اتمی برای همه, سلاح اتمی برای هیچکس" برسند. اما 5+1 در مقابل چنین شعارهایی برای جهان چه کردند؟
من خواهان خارج شدن موضوع امور اتمی ایران از دستور کار 5+1 و در دستور کار قرار گرفتن موضوع حقوق بشر در ایران بجای آن هستم. حتی اگر برای 5+1 تبعا تی همچون مورد توجه قرار گرفتن موضوع حقوق بشر در خود کشورهای 5+1 را به همراه داشته باشد.
من از این پس به قدرتهای مرکزی در ایران, کشورهای غربی و در همه کشورهای جهان نظر دارم.
در عرصه های ملی و بین المللی آلترناتیوی که قبل از دولت موقت اکبر شایستگی مدیریت و نمایندگی قدرت مرکزی کشور خودش را داشته باشد نمی شناسم.
البته مطرح کردن این موضوع که به قدرتهای مرکزی در ایران, کشورهای غربی و در همه کشورهای جهان نظر دارم به آن معنی نیست که من متعهد شوم برنامه و کوششی منسجم و مداوم برای به دست گرفتن قدرت در عرصه های فوق الذکر داشته باشم.
تمرکز اصلی من بر رفاه و آسایش زندگی شخصی خودم خواهد بود. من هنوز از آن اهداف ابتدایی نیز دور نگه داشته شده ام و مسوولیتی فراتر از آن در عرصه های ملی و بین المللی برای خودم متصور نیستم. اطرافیان نزدیک من  در ایران که خلاصه خوبی های بخشهای خوب ایشان جنبش سبز نام گرفته, مرا از خطر پذیری ها و ایثارگری های بیش از پیش در عرصه های ملی و بین المللی منع کرده اند. در چند سطر فوق من فقط در حد عنوان کردن موضوع, وظیفه ام را انجام داده ام تا مسوولیتی از این بابت متوجه من نباشد و وجدانم در مقابل خدا, انسانها, گذشتگان و آیندگان آسوده باشد.
مسوولیت دوری من از قدرتهای مرکزی به عهده آنهایی است که موظفند قدرت را به من واگذارند و تا حدودی نیز چنین اختیاری دارند اما این کار را انجام نمی دهند و مهمترین اقدام مستقیمشان در مورد من فلج کردن زندگی من در پشت درهای بسته یو. ان. ایچ. سی. آر و سوزاندن جوانی من بوده است. والسلام.



یک بخش دیگر مطالبات من مربوط به ایران است:

آنچه که من برای ایران می خواستم در ماهها و سالهای قبل از ژوئن 2009 بطور سیستماتیک, برنامه ریزی شده, جسورانه و صریح توسط تمدن غرب و سازمان ملل و در ژوئن 2009 و پس از آن نیز توسط حکومت جمهوری اسلامی در ایران که از پشتیبانی چین و روسیه برخوردار بود سرکوب شد و پس از ژوئن 2009 جنبش سبز نام گرفت. من حکومت حقیقت ایران بر ایران را می خواستم و این اراده پس از سرکوب شدن به جنبش سبز تبدیل شد که عبارت است از آنچه که برای ایران می خواهم. یعنی حکومت حقیقت به روز شده ایران بر ایران

 من ایران بهتر را می خواستم که یک "تفاهم و توافق ناخودآگاهانه" حداقلی و باالقوه نیز در مورد تعریف هویت ایرانی که من می خواستم وجود داشت. اما از ژوئن 2009 به بعد ایران فوق العاده بهتر را می خواهم که یک "تفاهم و توافق ناخودآگاهانه" حداقلی و باالقوه نیز در مورد تعریف هویت ایرانی که من می خواهم وجود دارد.

و از آنجا که همه ایرانیان معاصر از خاستگاههای معدل ایرانیان معاصر بوده اند, امروز صریحا می گویم که چنانچه تحقق آرمان ایران فوق العاده بهتر مستلزم مواجه شدن همه ایرانیان معاصر _منهای ایرانیانی که بطور خودآگاه و یا ناخودآگاه برای اکبر و برای جنبش سبز ایران و اطرافیان و آشنایان نزدیک ایشان که اکثریت مطلق فعالان سبز را نیز شامل می شود, احترام قایلند_ با ریسک و هزینه باشد, باز هم تحقق آرمان ایران فوق العاده بهتر لازم و ضروری است.

فعالان سبز ایران شاید خدا پیغمبر و انسانهایی کامل و یا سوپر من نبودند اما بهترین و مناسب ترین عناصر سازنده و تشکیل دهنده "ایران بهتر" بودند و عدم حمایت از ایشان به معنی طرفداری ناخودآگاهانه سیاسی از زبان زور و ابهام و استبداد سرکوبگر حاکم بر ایران بود و در فضای منازعات سیاسی ایران, فقط حمایت از سبزها می توانست به معنی بی طرفی در منازعات سیاسی ایران باشد. یعنی همان کاری که من و جنبش سبز به نمایندگی از خود و اطرافیان نزدیک هفتاد میلیونی مان انجام داده ایم.
فعالان سبز ایران مناسب ترین و در اکثر موارد بهترین و شایسته ترین پتانسیلهایی بودند که می توانستند آنچه من برای ایران می خواستم را محقق کنند. آنها نمادها, نشانه ها  و نمونه های آنچه که برای ایران می خواستم بودند و آنها امروز نمادها, نشانه ها و آیه های جنبش سبز(آنچه که برای ایران می خواهم) هستند و از دیگر هموطنان ایرانی من برای برخورداری از رفاه و آسایش و آزادی و امنیت و .... شایسته تر, مستحق تر و محتاج ترند. و در عین حال, اکثریت مطلق (همه) ایرانیان معاصر شایسته برخورداری از رفاه و آسایش و آزادی و امنیت و .... هستند. چرا که در بطن وجدان خویش برای خادمان جنبش سبز احترام قایلند و ستایشگر و حمد و ثناگوی خادمان جنبش سبز هستند.
و البته چنانچه روفوضگی بودن اکثر معدلهایی که در میان ایرانیان معاصر یافت می شد نبود و حمایت ایرانیان معاصر از فعالان سبز خودشان در حد لازم و کافی می بود, "نمایندگی های مطرح و برجسته فعالان اصلاح طلب و سبز ایران طی سه سال گذشته" آنچه را که هموطنانشان بر سر هموطنان سبزشان آورده بودند بر سر اکبر و جنبش سبز نمی آوردند.
آنها مرگ جنبش سبز را می خواستند و جنبش سبز نیز درخواست آنها را اجابت کرد و امروز نوبت ایشان (نمایندگی های فوق الذکر) است که با نشخار زندگی, نقشهای مورد نظر خویش در این کره خاکی را ایفا فرمایند.
و فعالان سبز ایران که بخشهای اصیل اپوزیسیون خارج از کشور ایران نیز شامل ایشان می شود و در انتخابات ژوئن 2009 با اجماع به حداقلها رضایت داده و تاکید کرده بودند, نماد واقع گرایی و عقل گرایی اکثریت مطلق ایرانیان و نمایندگان اصلی خواست فطری و تاریخی ایشان بودند. متاسفانه, سرکوب فعالان سبز ایران طی سه سال اخیر به معنی هدف حمله قرار گرفتن عقلانیت, هوشمندی و سلامت روانی ایران و کل ملت ایران طی سه سال اخیر بوده است.
اکثریت مطلق ایرانیان طی دهه قبل از ژوئن 2009 خواهان سرنگونی رژیم حاکم بر ایران بودند اما از نظر مالی, امنیتی و فرهنگی در سطوحی نبودند که بتوانند این کار را انجام دهند. و در صورت پیروزی حقیقت در انتخابات ژوئن 2009 ایران که آقای میر حسین موسوی از جانب پاکترین نمونه خرد جمعی ایران نماد آن/وی معرفی شده بود, ایرانیان می توانستند به سطوحی دیگر ارتقا یافته و به چنان توانایی هایی نیز برسند.
فعالان سبز ایران نه دشمن و خائن و عوامل بیگانه و بد و .... بوده اند و نه خدا پیغمبر و قهرمان و سوپر من و .... . آنها فقط آدمهایی معمولی با پوست و گوست و استخوان و طاقتی محدود و البته کمی هم دارای تخصص و تبحر در امور کشورداری بودند. آنها حقوق بگیرانی معمولی بوده اند. آنها کارگران ملی ایرانیان بودند.


اما هیات حاکمه و سران فعلی ایران به ایرانیان القا کرده بودند که حقوق کارگری کارگران ملی ایرانیان (فعالان سبز) امتیازی است که باید تا قبل از معجزه گری, قهرمانی, مدال آوری, جایزه آوری, سوغاتی آوری و .... از جانب ایشان از ایشان دریغ شود.
ایرانیان در اعماق وجدان خویش می خواستند از فعالان و قطرات و امواج سبز ایران حمایت و پشتیبانی کنند اما در واقعیت نتوانستند و یا نخواستند که کاری در حد لازم و کافی در اینمورد انجام دهند. و سپس از ترس و در برخی موارد نیز از طمع و در برخی موارد نیز از غرور و تکبر و برای آنکه در اینمورد شرمنده نباشند, با رژیم حاکم در قهقهه زنی و عربده کشی بر علیه سبزها همراه و هم دست شدند.
نسخه و نمونه معاصر حقیقت ایران که ابتدا در پویش موج سوم و ستاد 88 تبلور یافت و بعدها نیز جنبش سبز نامیده شد و نماینده اصلی اکثریت مطلق ایرانیان و پیگیر و حافظ خواست فطری و تاریخی ایشان بود, بجای اکثریت مطلق ایرانیان سرکوب شد و اراده ای از جانب ایران رسمی و واقعی (حکومت ایران) برای شکنجه و به افتضاح کشیدن نمونه های حقیقت معاصر ایران طی پروژه "همدست و همراه سازی همه ایرانیان به اضافه چین و روسیه در یک جنایت خطرناک", سایه شوم خویش را در این اطراف افکند.


و من و جنبش سبز (که نمونه معاصر حقیقت ایران است) در آن روزهایی که نمونه های انسانی جنبش سبز در واقعیت یکی پس از دیگری به خاک و خون و به بند و گند کشیده می شدند, بجز ایمان به خدا, حقیقت و راستی هیچ یار و یاور و یا اسلحه دیگری نداشتیم. من به احترام خودم, به احترام جنبش سبز, به احترام حقیقت ایران, به احترام حقیقت جهان و حقایق همه کشورهای جهان, به احترام حقیقت, به احترام خود خدا, به احترام فعالان سبز ایران و به احترام همه ایرانیان و جهانیانی که با آن سرکوبها موافق نبوده اند و انجام شدن آن سرکوبها مورد نظر و مورد تایید ایشان نبوده است, آن سرکوبها را فاجعه مقدس می نامم.
جنبش سبز نوری از خدا بود و چون امروز ظرفیت پذیرش وی در اینجا وجود نداشت, به سوی اصل خویش بازگشت. و من فرض می کنم که هنوز هم هست. چرا که در مقابل من ایستاده و به آرامش رسیدن همه اهداف من در اطراف ملکوت اوست.
جنبش سبز, حقیقت ایران است و فعالان سبز ایران نمونه هایی واقعی از جنبش سبز هستند که از نظر معنوی نسبتا به جنبش سبز نزدیکند.
جنبش سبز خلاصه و عصاره معاصر فرهنگ, ادب و هنر ایران و همه خوبی ها, ارزشها و مقدسات موجود در ایران و ایرانی هاست. من به احترام جنبش سبز, برای کل ایرانی های معاصر نیز احترام قایلم و شرف و حیثیت ایشان را به رسمیت می شناسم.
و به همین دلیل, هر چند که من حق داشتم از سوی ایران به بهترین شکل و بواسطه دستاوردها و محصولات علمی, فرهنگی و هنری برآمده از اندیشه اکبر به جهان معرفی شوم و نه بعنوان یک پناهنده, و هر چند که حق و حقوق من توسط ایران از من سلب و دریغ و دزدیده شده است, اما من فقط از کشورهای غربی طلبکارم و در عرصه بین الملل سیاستم در قبال ایران حمایت از ایران و ایرانیان است.
چرا که یک زمانی یکی از اهداف غایی من مایه افتخار بودن برای ایران و ایرانیان بوده است و تمدن غرب از ضعف ایران در مورد حمایت از اکبر سو استفاده کرده و من و ایران و ایرانیان را در شرایطی بد محبوس و با هم مواجه ساخته و دیدار, مصاحبه و آشنایی ما را تا حدی به ابتذال کشیده است و از توسری هایی که برخی از ایرانیان با سو استفاده از حرمتگزاری, وقار, دلسوزی, لبخند, اعتماد و مرام و منش اکبر به اکبر می زدند _و اکبر همواره سعی داشت وانمود کند که چنین ظلمی در کار نیست و سازمان ملل و تمدن غرب مصرانه خواستار اعتراف اکبر به چنین ظلمی بودند_ خوشحال و شاد شده و دلش خنک شده است و باعث ناسپاسی ها, ناجوانمردی ها و قدرنشناسی های ایران درقبال اکبر و سوال اکبر (حقیقت ایران) شده است.
اما ایران با وجود همه مشکلات و مصایب خودش باز هم آماده حمایت کامل و همه جانبه از اکبر است و من بدلیل آنکه خودم را شایسته آنهمه لطف و بزرگواری ایران نمی دانم فعلا چنین حمایتی را از ایران نپذیرفته ام و قبل از گرفتن جواب رسمی و کتبی ردی به درخواست پناهندگی ام از طرف یو. ان. ایچ. سی. آر نیز برایم مقدور نیست که آن حمایت ایران را بپذیرم. چرا که ایران و ایرانیان خودشان دچار مشکلات زیادی هستند و ممکن است که حمایت از اکبر برایشان توام با زحمت و هزینه باشد.
 من امروز انتظار برای دریافت پاسخ رسمی و کتبی درخواست پناهندگی ام به غرب از سازمان ملل را بهانه کرده ام تا هم من و ایران به سمت پاسخ سوال اکبر پیش رفته و فرصت بیشتری برای آماده شدن جهت یک دیدار, مصاحبه و آشنایی بهتر با هم را داشته باشیم  و هم تمدن غرب از فرصت امروزی خود برای انجام وظایف و تکالیف خویش در مقابل اکبر و پرسش علمی اکبر برخوردار باشد.
و اگر غرب خوشگله به من پناهندگی بدهد من اصلا پاسخ سوال اکبر را هم از غرب نمی خواهم. همین که خدا فهمید که باید به اکبر پاسخگو باشد و باید در قبال عملکرد کشورهای غربی به اکبر پاسخگو باشد و باید در قبال سوال اکبر به اکبر پاسخگو باشد برای من کافی است.
البته این موضوع که اگر غرب به من پناهندگی بدهد من دیگر پاسخ سوال اکبر را از غرب نمی خواهم یک دروغ و یک شوخی است. و اینجا در لحظه حال ابدی هم اینک همیشه که من این موضوع را افشا کردم, تمدن غرب سورپرایز شد. و من چقدر تو دل بورو و با نمک هستم که تمدن غرب را سورپرایز کردم! من از همان سالهای نخست باید بمنظور برخورداری از مصونیت, اتهام عاشق بودنم به غرب را لحظه ای نادیده می گرفتم و تهمت غرب مبنی بر دزد بودن نگاهی که اکبر به غرب دارد را لحظه ای نادیده می گرفتم و امروز که این دیکته را می آفرینم من باید کمی لحن فونیک به این دیکته می بخشیدم تا ریسک های پیش روی اکبر و جنبش سبز و دیگر حقیقتهای سبز و معاصر اکبر در کشورهای غربی و در دیگر کشورهای جهان را تا حد لازم کاهش دهم و ریسک اضافی و باقیمانده را با حکام و مقامهای مسوول کشورهای غربی و سازمان ملل تقسیم کنم. حتی من حاضرم روانی نامیده شده و دو هفته قرص های مربوطه را بخورم. امروز که دیکته اکبر توام با تهدیدهای مکمل بر روی میز و در آرشیوهای امن مورخان جامعه شبکه ای است, انجام این کار بمنظور برخورداری از مصونیت, ارزشش را دارد.
دستیابی به پاسخ سوال اکبر یک شانس و فرصت برای خود کشورهای غربی است که از نظر معنوی به حقانیت و مشروعیت برسند و بتوانند بقای خویش را با توسل به پاسخ سوال اکبر تضمین نمایند. من خودم برای خودم به پاسخ سوال اکبر رسیده ام و پژوهشهایم را نیز بر همان مبنا پیش می برم و در اینمورد نیازی هم به کمک آن بی نیازان ندارم.
هر چند که اهدافی عالی و بلند پیش رویم ترسیم کرده ام اما مایوس و شکست خورده نیز نیستم و به خیلی از اهدافم رسیده ام. یکی از اهداف غایی من همان انجام تکالیف سبز در ایران طی سه سال اخیر _علی رغم همه سختی ها, تلخی ها و هزینه هایش_ بوده است که به آن رسیده ام و از این بابت هم خوشحالم و خدا را سپاس می گویم.
جنبش سبز بهترین سرمایه ملی ایران معاصر است. اما این سرمایه به ناحق و بطور نامناسب و قدر نشناسانه ای خرج خورد و خوراک ایرانیان معاصر شده است و من خودم که از قدر شناسان و نوکران اصلی این سرمایه بوده ام در پاییز 2010 وقتی در مقابل یو. ان. ایچ. سی. آر به قدرشناسی و حمایتهای ایران و ایرانیان و به کمک جنبش سبز نیاز داشتم از کمک "نمایندگی های مطرح و برجسته فعالان اصلاح طلب و سبز ایران در پاییز 2010" محروم ماندم و یک ضربه محکم دیگر نیز از طرف یو. ان. ایچ. سی. آر متحمل شدم و با خودم گفتم وای به حال ایران و ایرانیان که حتی شریف ترین و پاک ترین موجود ملی معاصرشان (جنبش سبز) نیز آنقدر به داد ایران و ایرانیان رسیده است و بر سر و روی ایشان معجزه نجات باریده است که دیگر بسیار ضعیف شده و در زمان نیاز اکبر به کمک در پاییز 2010 به داد اکبر نرسیده است.
جنبش سبز اما علی رغم بیگانگان, در سخت ترین و بدترین شرایط به داد اکبر رسیده بود وهمه مشکلات, عیوب, کاستی ها و .... و بیماری ها و دردهای اکبر و انواع ریشه هایش اعم از نسبی, اجتماعی, ملی, فرهنگی و .... را به جان خریده بود تا آتش برای اکبر گلستان شود.

کشورهای غربی هم در مورد قبل از هر چیز و قبل از در نظر گرفتن منافع کل سرزمین اول منافع شخصی خود را در نظر گرفتن وضع خودشان از ایرانیان نیز بدتر است و اگر از حسودی ادعا می کنند که طرفداران جنبش سبز اکثریت مطلق ایرانیان نیستند به زمان تقسیم ریسک و خطر سبز اشاره کرده اند که کار خودشان (غربی ها) نیز بوده است. و اگر به زمان تقسیم غنایم و حلواهای سبز _که اموال و دارایی های بلوکه شده ایران در بانکهای غربی را نیز شامل می شود_ اشاره می کردند, می دیدند که طرفداران جنبش سبز در ایران, اکثریت مطلق ایرانیان هستند و اکبر نیز در درون مرزهای ایرانی و در میان ایرانیان معاصر به انزوا و ضعف دچار نگشته است.
در سال 2009 من و جنبش باالقوه سبز و ملت ایران شهروندانی نسبتا خوشحالتر بودیم و سبزها نیز مشتاق خدمت و نوکری ایران بودند. اما رژیم جمهوری اسلامی ایران, با سرکوب جنبش سبز ایران هریک از فعالان سبز ایران را به یک قهرمان ملی تبدیل کرد که ایران و ایرانیان مدیون و بدهکار آنها شدند. این بدهی ایران باید پرداخته شود و سبزهای ایران باید هر یک غرامتهایی متناسب دریافت کنند تا ایران و ملت ایران حرام خور نباشند و حرام خور و نفرین شده و بدهکاری ذلیل باقی نمانند و سبزهایی که خود را نمونه اصلی جنبش سبز دانسته و بچه هیاتی ها و حذب اللهی ها و دیگر مرده خورها را حامی جنبش سبز نمی دانند و طرفدار خامنه ای و رژیم جمهوری اسلامی می دانند نیز به "خودشان" اجازه ندهند که خود را چیزی بیش از حقوق بگیرانی معمولی اعلام کرده و مستبدین فردای ایران شوند و دور باطل استبداد در ایران را تکرار کنند.
همانطور که حذب اللهی ها در فیلم گشت ارشاد بساط گشت ارشاد را جمع کردند و اعلام کردند که غلط کرده اند و فقط حقوق بگیرانی معمولی و حتی حرام خور و باج گیر بوده اند, قهرمانان سبز نیز باید چنین لوطی گری یی را از خودشان به نمایش بگذارند. چونکه ملت ایران خودشان قهرمان هستند و نیازی به قهرمان ندارند.
اوج من ژوئن سال 2009 بود. مشکلات موجود در واقعیات آن روزها بیش از پیش به من فرصت نداد, گریبان مرا گرفت و مرا از فانتزی تئوریهای نیمه کاره و ناقص و تناسب و تطابق نیافته با واقعیت موجود, فروکشید. در آن روزها من باید با دستاوردهای عینی و محصولاتی که برآمده از اندیشه علمی من باشند به ایران باز می گشتم. با موفقیتهای فراوان. اما با دست خالی و بعنوان یک آواره و پناهنده بیچاره و دست از پا درازتر برگشته بودم و تمام دستاوردهایم فقط یک سوال علمی بود. سوالی که هیچگاه فرصت نشده بود در شرایطی نسبتا بهتر به آن/وی بیندیشم و فقط با التهاب و نگرانی از مشکلات و مصایب پیش روی ایران و دیگر جوامع, به آن/وی متمرکز شده و پناه برده بودم.
استقبالی از من و سوال علمی من نشد. اما اگر حتی ایران سبز هم به استقبالم می آمد و به من خوش آمد می گفت, رژیم ایران دست به ترور شخصیت من می زد و با انحصار رسانه ای خود از من بعنوان پوششی برای مخفی نگه داشتن جرایم خودش در آستانه انتخابات استفاده می کرد.
و به ایران آمدن من قبل از انتخابات سال 2009 نیز یک ضرورت بود که باید انجام می شد.
من خیلی قبل تر ها در یادداشت "هدف مشترک بشریت" از مخاطبم که حقیقت بود پرسیده بودم که "تو کی هستی؟" و از همه آنها نیز دعوت کرده بودم که برای جواب دادن به این سوال با هم متحد شوند و همکاری کنند. اگر هویت حقیقت تعریف و تبیین می شد, هویت جهان آرمانی نیز تعریف و تبیین می شد. چرا که حقیقت, مرجع و مرکز جهان آرمانی بود. در سال 2009 من آن سوال را در پاسخ به کفران نعمت و التهابات و حساسیتهای ناپاک و مفتی که از سوی ایران به سمت ایران و جهان ذهنی اکبر در حال گسترش بود و داشت برای ایران و ایرانیان گران تمام می شد به ایران بردم. و این اقدام من برای شناخت بهتر و متمایز شدن سبز پوستینان و سبزهای اصیل نیز مفید  واقع شد. و همچنین برای شناخت برخی پتانسیلها و هویتهای دیگر. و اگر به ایران نمی رفتم پست ترین و بدترین ایرانیان (ایران سواران) با معرکه گیری ها و ادعاهای صد تا یه غاز خودشان از من و از ایران و ایرانیان طلبکار می شدند. به ایران رفتم و نشان دادم که وطن نشناسان آویزان چه رفتاری با من دارند و نشان دادم که از من در حد فهم خودشان (یعنی فقط در حد چیزی که در مغزشان جا می گیرد) می فهمند. و رفتم اشتباهاتشان را کمتر کردم, و یک التیام و تسکینی ماندگار به ایشان بخشیدم. به ایران رفتم اما آنها نتوانستند چیز درست حسابی یی از من و یا از سوالم برای استفاده خودشان بسازند. به همین دلیل, برائت از اکبر و حمله به اکبر را تنها شانس خود در مقابل اکبر دیدند. و دیدند که چه رفتاری با اکبر دارند. و تقدیر و تشکر خودشان از اکبر را دیدند. من نیز به همراه همه ایرانیان دیدم که آنها داشتند خودشان را خراب می کردند. اما هیچکس از ما خودش را شاهد آن افتضاحات و جنایات ننامید تا بدی ها به تدریج محدود و محو گردند و از میان بروند.
اوج من ژوئن سال 2009 بود که از آن زمان به بعد به سراشیبی فرو افتاده ام و هنوز هم در سراشیبی هستم.
اگر من تا قبل از آن زمان حقیقت را می شناختم و بطور کامل به معرفت می رسیدم و محصولاتی علمی, فرهنگی, هنری که برآمده از اندیشه علمی اکبر باشند تولید می کردم, می توانستم بیانیه هایی منسجم و مطلقا صحیح و خوب در مورد انتخابات سال 2009 ایران نیز بنویسم و در رسانه های برجسته برای توده های مردم ایران بخوانم و.... خیلی کارها می توانستم برای ایران انجام دهم, _مثلا کاری کنم که همه فعالین جامعه سیاسی ایران معاصر بدون استثنا همکار هم شوند و اراده شان معطوف به نوکری برای ایران و مردم ایران باشد,_ اما اینطور نشد. چونکه من سالها معلق نگه داشته شده بودم و نتوانستم وقت و آسایشی برای تمرکز و اندیشیدن به حقیقت و جهان آرمانی بیابم.
من از شما می خواهم آنچه را که من می خواستم برای ایران انجام دهم و نشد, شما برای ایران انجام دهید.
ایران فعلی امروز باید به سمت ایران آرمانی مورد نظرم (ایران اکبر) که ایران بهتر نام دارد پیش رود.
لزوم گرفتن ویزا برای سفر به کشورهای غربی برای اتباع ایران باید لغو شود و ایرانیان باید بتوانند با پاسپورت و بلیط هواپیما به هر یک از کشورهای غربی که بخواهند سفر کنند. چرا که ایرانیان از جمله اطرافیان نزدیک حقیقت معاصر ایران محسوب می شوند.

ایران باید از نظر نظامی, امنیتی, اقتصادی, مالی, صنعتی, فرهنگی, علمی و .... بطور جدی از جانب کشورهای غربی حمایت و تقویت شود. یعنی ارتش و نیروهای مسلح ایران باید به پیشرفته ترین جنگ افزارها و تجهیزات نظامی مجهز شوند.
زیر ساختهای صنعتی, اقتصادی و علمی ایران باید بطور همه جانبه, جدی و بدون هیچگونه شرط, دستمزد و یا چشمداشتی, از جانب تمدن غرب بازسازی شود.
من دستاوردهای علمی, فرهنگی, هنری, نظامی و امنیتی ام را در سال 2009 لازم داشتم تا با آن موفقیتها و دستاوردها از امواج سبز که مظلومانه در خیابانها و سیاهچالهای ایران بطور سیستماتیک و برنامه ریزی شده سرکوب و شکنجه می شدند حمایت کنم. اما چنان ارمغانهایی در کار نبود که به کار آید. و این فاجعه, جرم و جنایت خاموش تمدن غرب بود بر علیه من و امواج سبز ایران سال 2009. چونکه تمدن غرب با اخلال در کار من, مانع رسیدن من به اهدافم در مقاطع زمانی معین شده بود.
سبزهای ایران در مقابل استبداد ایستادند و صدمه دیدند و هزینه پرداختند تا حاکمیت مستبد در مقابل ایران و ایرانیان کمی مودب تر, رامتر, تعلیم دیده تر, شناخته شده تر و پاسخگوتر شد. اما ایرانیان نتوانستند به حد کافی از "امواج سبز خیابانهای ایران سال 2009" پشتیبانی و حمایت کنند و بخشهای اصلی و بنیادین حیثیت ایرانیان به همین دلیل زیر سوال رفت. ایرانیان به اعاده آن حیثیت نیاز دارند و به تقدیر و تکریم نمودن و ستودن "امواج سبز خیابانهای ایران سال 2009", تا دیگر به قهرمان و صاحب نیازی نداشته باشند و امنیت و منافع, حق آنها باشد و نه ارثیه ای که گویا باید بطور مرسوم و بارها و بارها در اثر ایثارگری و شهادت بهترین ایرانیان برای دیگر ایرانیان به جای بماند.
چرا که اگر اینطور باشد و قدم خیر و مثبت برداشتن برای ایران و ایرانیان هزینه های عجیب غریب و ناجوانمردانه داشته باشد دیگر هیچ دلسوز, مستقل و شایسته ای جرات نخواهد کرد که برای ایران و ایرانیان قدم خیر و مثبت بردارد و همه مثل موجودات گرسنه ای همچون چین و روسیه با چشم بد به ایران و ایرانیان نگاه خواهند کرد. ایرانیان نیاز به فرصتی دارند تا ثابت کنند که قواعد تعامل با ایران و ایرانیان اینگونه نیست.
تحت هیچ عنوان و شرایطی نباید به ایران حمله نظامی شود. چونکه ایران و ایرانیان متعلق به امواج سبز خیابانهای ایران سال 2009 هستند.
نیروهای نظامی و امنیتی کشورهای غربی باید به همراه خانواده ها و نوامیسشان و با تجهیزات و ابزار آلات کامل جنگی و بدون جنجال آفرینی های تبلیغاتی و یا سیاسی در ارتباط با اکبر به ایران بیایند و بطور موقت تحت اختیار و فرماندهی اکبر(علی اکبر ابراهیمی) که خیر خواه و دلسوز ایران, سبزهای ایران و همه ایرانیان معاصر است قرار گرفته و بی مزد و منت برای اکبر کار کنند. کاری که باید انجام دهند عبارت است از:
"کمک به قوای مسلح ایران برای رهایی از چنگ رژیم استبدادی حاکم بر ایران. خامنه ای, رفسنجانی و ایادی ایشان بازداشت شوند, بطور سیستماتیک و برنامه ریزی شده شکنجه و بازجویی شوند و پرونده های جرایمشان نیز کشف, تهیه, تدوین و تنظیم شود و سپس محاکمه و مجازات شوند. و رژیمشان هم سرنگون شود. و نمایندگان و نخبگان امواج سبز ایران سال 2009 که هر یک نمونه ای, وارثی و یادگاری از جنبش سبز ایران هستند پس از کمک به دولت موقت اکبر و پس از پایان کار دولت موقت اکبر و انتقال امکانات و اعتبارات اکبر به سازمان علمی فرهنگی اکبر و شعبه هایش در همه کشورهای جهان, بجای جنبش سبز ایران که تصوری ازنمونه نهایی و مطلق حقیقت معاصر ایران است, بطور مشروط و موقت قدرت مرکزی ایران را در اختیار بگیرند و ایران را مطابق با تعهدات و مسوولیت پذیری های سبز مدیریت و نمایندگی کنند."
تحت هیچ عنوان و شرایطی نباید به ایران حمله نظامی شود. چونکه ایران و ایرانیان متعلق به امواج سبز خیابانهای ایران سال 2009 هستند. و تغییرات در فضای سیاسی ایران نیز نباید با تحت فشار گذاشتن ایران و ملت ایران انجام شود. چونکه ایرانیان آنقدر ارزشمند هستند که حتی جنبش سبز کشورشان نیز فدای کشورشان شده است. بلکه باید تهدیدها و فضای رعب و وحشت از ایران و مردم آن دور شود و ایران و ملت ایران باید بطور همه جانبه, عملی و سریع از جانب تمدن غرب مورد حمایت قرار بگیرند و تقویت شوند و فرصت تنفس, آرامش و آسایش بیابند. و خود از نظر امنیتی, مالی, روانی و فرهنگی به سطحی برسند که بتوانند اراده خویش را در مورد ایران اعمال کنند.
تعقیب, بازداشت و شکنجه سران جمهوری اسلامی ایران به دلایلی که در سطور زیر تشریح می شود لازم و ضروری است و چنانچه تمدن غرب در اینمورد کوتاهی کند, خودش باید تعقیب, بازداشت و شکنجه شود.

دشمنی من با رژیم امروزی ایران صرفا به معنی دفاع از فعالان سبز ایران نیست.
نمایندگی های مطرح و برجسته فعالان سبز ایران در پاییز 2010 ثابت کردند که به شدت سرکوب شده, تحت فشار قرار گرفته و گیج و بی اراده و بیچاره و بی خدایی که به دادشان برسد و یاری شان دهد شده اند و در باورها و اعتقادات خود, برای من و جنبش سبز (اکبر و حقیقت معاصر ایران) ارزش و اعتبار من و جنبش سبز را قایل نیستند. و اگر هم قایل باشند, حمایت از من و جنبش سبز برایشان در اولویت نیست.
و همچنین همانطور که قبلا نیز بارها گفته ام خیلی ها قبل از من موظف به حمایت از سبزهای ایران بوده اند و من نیز به سهم خودم موظف بوده ام و به سهم خودم وظیفه ام را انجام داده ام و چنانچه بیش از پیش به حمایت بیش از حد از سبزهای ایران ادامه دهم شایبه هایی همچون "بدهکار یا محتاج بودن من به ایران و ایرانیان و سبزهایشان" و "امتیازی ویژه به من بودن حرمت, کرامت و امنیتم" تقویت خواهند شد.
من و جنبش سبز مدافع کشورمان (ایران) هستیم.
و معتقدیم که فعالان سبز ایران بهترین و مناسب ترین عناصر سازنده و تشکیل دهنده "ایران بهتر" و شایسته ترین پتانسیلها برای نوکری ایران در سطوح کلان مدیریتی بودند.
و معتقدیم که سرکوب فعالان سبز ایران موجب محرومیت ایران از خدمات سبزها شده است.
و معتقدیم که سرکوب سبزها, ظلم به ایشان بوده است و این ظلم از طرف رژیم حاکم بر ایران و بوسیله ایران و قدرت مرکزی آن اعمال شده است.
من و جنبش سبز بر حق خویش مبنی بر بی طرفی در منازعات سیاسی داخلی ایران تاکید داریم و معتقدیم که عدم حمایت از فعالان سبز ایران به معنی طرفداری ناخودآگاهانه سیاسی از زبان زور و ابهام و از استبداد سرکوبگر حاکم بر ایران امروز است و اگر دیگر هموطنانمان نتوانسته اند هر یک به سهم خویش نقش خویش را در اینمورد ایفا کنند من و جنبش سبز مفتخریم که در اینمود با ایثارگری و به نمایندگی از خود و اطرافیان نزدیکمان کاستی های زیادی را پوشش داده و به حد لازم و کافی نیز نزدیک گشته ایم.


من و جنبش سبز معتقدیم که سرکوب فعالان سبز ایران موجب بدهکار و مدیون شدن ایران نسبت به فعالان سبز ایران شده است. یعنی یک خسارت همه جانبه و عمیق بخاطر سرکوب امواج سبز خیابانهای ایران در سال 2009 و دیگر فعالان سبز, گریبانگیر ایران شده است.

به همین دلایل, بازداشت و شکنجه شدن هیات حاکمه رژیم جمهوری اسلامی ایران از نظر من لازم و ضروری است و یک لزوم و ضرورت اولویت دار است.  حتی اگر هزینه آن تحمیل جنگ بر ایران و عدم توانایی من و جنبش سبز و عموم ایرانیان  برای محافظت از فعالان سبز که اکثرشان به گروگان گرفته شده اند باشد. من به احترام خودم و جنبش سبز و اطرافیان نزدیکمان, می خواهم که رژیم ایران سرنگون شود و ایرانیان از نکبت, فلاکت, روفوضگی و تیره روزی نجات داده شوند و ایران به یک "کشور بهتر" تبدیل شود. 

با توجه به سطور فوق, مشخص است که من و جنبش سبز مدافع و حامی فعالان سبز ایران هستیم اما این دفاع و حمایت نه از شوق تعریف و تمجیدهای ایشان است. چرا که آن تعریف و تمجیدها و تقدیرها و استقبال ها چنانچه حتی در راه هم باشد و پیش بیاید, باز هم به دلیل تاخیر بیش از حد, دیگر زیاد به درد من نمی خورد و تغریبا فقط به درد بیشتر صدمه ندیدن من از جانب نمایندگی های مطرح و برجسته ایشان در سال 2010 می خورد. و بیشتر به درد خودشان می خورد, بخصوص که این روزها و طی سه سال اخیر  با دردهایی نیز آشنا شده اند.

دفاع و حمایت من و جنبش سبز از فعالان سبز ایران به دلیل آن بوده است که :

یک: سرکوب بیش از پیش فعالان سبز ایران, ایران را بیش از پیش از خدمات سبزها محروم می کرد. و
دو: سرکوب بیش از پیش فعالان سبز ایران, ایران را بیش از پیش مدیون خدا و حقیقت و غیره و ذالک می کرد و ایران را بیش از پیش غرق در تباهی و نفرین زدگی و پلیدی و بیچارگی و فساد و .... می نمود.
سه: سکوت در مقابل سرکوب فعالان سبز ایران, به معنی نقض اصل بی طرفی من و جنبش سبز در عرصه منازعات سیاسی ایران و تبدیل شدن به طرفدار سیاسی استبداد حاکم بر ایران می بود.


ایرانی که در آن سر و وضع و حال و روز و روز و روزگار عادی فعالان سبز بطور ناجوانمردانه ای از وضعیت عادی دیگر ایرانیان معاصر بدتر باشد یک ایران عادی نیست. چنین ایرانی یک ایران پایدار نیز نیست و زیر ساختها و پایه های آن, درست و خوب زیر سازی و پایه ریزی نشده اند.
فقط امنیت حکام و مقامهای مسوول کشورهای غربی مهم نیست, بلکه امنیت, حرمت و کرامت دیگران نیز مهم است.

امنیت پویش و جنبش سبز ایران باید قبل از امنیت حکام و مقامهای مسوول کشورهای غربی تامین می شد. اما چونکه تا قبل از پایان سال 2010 اینگونه نشد, و در سال 2011 نیز شاهد چنین اتفاقی نبودیم, از پایان سال 2011 به بعد, امنیت امواج سبز ایران سال 2009 باید قبل از امنیت کشورها و ملتهای غربی تامین شود. چرا که در نظر من (در جهان اکبر) امنیت کشورها و ملتهای غربی از صدقه سری اعضای پویش و جنبش سبز ایران (فعالان سبز ایران) است.

آسیب پذیری و هر نوع خسارات من و جنبش سبز در این سالها باید نسبت به آسیب پذیری کشورهای غربی در هر یک از ثانیه ها, دقیقه ها, روزها, هفته ها, ماهها, سالها و دهه های موجود در قرن 21 کمتر باشد.

حرمت, کرامت, آسایش, امنیت و آبروی کشورها و ملتهای غربی باید خرج تامین کامل حقوق و منافع سبزهای ایران _و از آنجمله حق محفوظ ماندن تمامیت ارضی ایران و حق حاکمیت بر ایران_ شود.



یک بخش دیگر مطالبات من مربوط به شخص خودم است:
من پیام تمدن غرب را مبنی بر اینکه غرب در پی منافع بشر معاصر (علی اکبر ابراهیمی) نیست و فقط در پی منافع خویش است به صراحت شنیده ام. اما به تمدن غرب توصیه می کنم که منافع خویش را با پرداخت حق و حقوق و غرامتهای اکبر به اکبر پی کیری کند و نه با تداوم حملات خویش به اکبر و ثانیه ها, دقیقه ها, روزها, هفته ها, ماهها, سالها و دهه های اکبر.
همانطور که می دانیم, بخشی از غرامتهای مورد نظر, غرامتهای نظامی است. من حق دارم قبل از خود کشورهای غربی و سران سیاسی و نظامی شان, فرمانده شماره یک ناتو و پنتاگون باشم. مردم ایران که من در خیابانهای ایران با ایشان رایزنی کرده ام, پذیرفته اند که من با یک نیرو و اقدام نظامی, بساط هیات حاکمه رژیم جمهوری اسلامی در ایران را جمع کنم و نیروهای مسلحشان را نیز از اسارت آن رژیم آزاد کنم و یک حکومت موقت نیز برایشان تاسیس کنم و سر و سامانی به اوضاع ایران بدهم و در مقابل دستمزدی نیز به من بدهند که برای بی نیازی از گدایی به درگاه غرب ناز نازو و تحمل عشوه های ناموزون و خطرناکش کافی باشد.

مردم ایران خواهان چنین موضوعی شده اند. اگر تمدن غرب که به من بدهکار نیز هست, بخشی از غرامت نظامی من که برای انجام عملیات نظامی اکبر در ایران کافی باشد را به من ندهد, فردا ها چه توجیهی در مقابل حافظه تاریخی ملت ایران و دیگر ملل جهان خواهد داشت؟

آیا بهانه تمدن غرب در اینمورد, چین و روسیه هستند؟ من و جنبش سبز و ایران و ملت ایران, چین و روسیه را دشمن خود نمی دانیم و برای آن دو کشور نیز احترام قایلیم و آنها را در اصل, حامی خویش نیز می دانیم. اما چنانچه چین و روسیه واقعا در مقابل اراده اکبر و کشورهای غربی اکبر برای تغییر رژیم حکومتی در ایران ایستاده و بطور دیپلماتیک و نامرئی کشورهای غربی را در اینمورد تهدید نظامی کرده باشند, ما نباید از این موضوع وحشت زده شویم.

چین و روسیه کشورهای بزرگ, فهمیده, مسوولیت شناس و شرافتمندی هستند. اما چنانچه تهدیدی در اینمورد از جانب چین و روسیه مطرح شده باشد که من معتقدم نشده است, در اینصورت ما نباید از تهدیدهای نظامی چین و روسیه که بطور دیپلماتیک و نامرئی مطرح شده اند بترسیم.

من بعنوان صاحب اصلی حق فرماندهی بر پنتاگون و ناتو اعلام می کنم که در آنصورت ما باید به روسیه و چین حمله  نظامی کنیم. در هر سطحی که لازم باشد.

حتی اگر آنها پررو گری کرده و ادعای شرف نمودند و مقاومت سرسختانه نشان دادند

و لازم شد,
باید حمله نظامی به آنها را تا سطح حمله نظامی اتمی نیز تشدید کرد.

کشورهای غربی
که در حال لمباندن مال و اموال اکبر هستند باید شرف داشته باشند و از این دستور نترسند و خودشان را برای پرداخت هزینه های اجرای دستور آماده کنند. فرماندهی برپنتاگون و ناتو غرامت نظامی من و حق من است.

آنچه که در سطور فوق بعنوان حقوق شخصی خودم مطرح کردم شاید کمی دور از دسترس, دور از ذهن و غیر متناسب با اوضاع واقعیات امروزی باشد. اما من فقط مطرح کردم تا از من سلب مسوولیت شود و در تاریخ ثبت گردد و من امروز بر پی گیری چنین مطالباتی تاکید و اصرار ندارم. بنابر این نباید حمله تمدن غرب و سازمان ملل به اکبر در پاییز 2010 و در سالهای قبل از ژوئن 2009 یکبار دیگر نیز تکرار شود.
من فقط می خواهم زندگی کنم و زندگی یعنی آغاز دور تازه ای از پژوهشهای علمی و پویایی های فرهنگی, هنری و تفریحی اکبر.
من می خواهم عشق و حال, تفریح و خوشگذرانی و عیش و نوش کنم. می خواهم وضعیت و شرایط زندگی من در آمریکا, مجموعه کشورهای غربی, ایران و در کل جهان خوب, عالی و با ثبات و پایدار باشد. و این موضوع یکی از پیش نیازهای آغاز دور تازه مطالعات و پژوهشهای من است. (البته اگر تا زمان رسیدن به آن حداقلهای رفاه و آسایش, بطور کامل خنگ و کودن نشده باشم!)
اما از آنجا که هنوز جواب روشن, رسمی و کتبی درخواست مهاجرت و پناهندگی ام از یو. ان. ایچ. سی. آر _که گرفتنش حداقل حق هر پناهنده ای است_ را نگرفته ام, نمی توانم برای زندگی خودم برنامه ریزی کنم. چونکه در ایران بدلیل دغدغه مسایل جمعی را داشتن و منتقد مسوولین نظام حاکم بودن از خیلی چیزها عقب افتاده ام و با موانع, مشکلات, ناامنی ها و چالشهای متنوعی در زمینه های گوناگون مواجه ام. نمی خواهم با مسوولیت خودم و بدون مسوولیت سازمان ملل, در ایران باشم و خودم را بدون دلیل موجه عقل پسند در معرض خطر فرسایش بیهوده و دیگر خطر ها قرار دهم.

من اول باید جوابم را از سازمان ملل بگیرم و سپس برای روزها, هفته ها, ماهها و سالهای باقیمانده از عمرم برنامه ریزی کنم.
هر چند که من یک نابغه بودم و حتی در صورت برخورداری از همان حداقلهایی که همه از آن برخوردار می شدند نیز می توانستم معجزه کنم اما کشورهای غربی نباید از حسودی می ترکیدند و نباید از حسودی بترکند و باید به سازمان ملل که تحت نفوذ و سلطه ایشان است اجازه دهند وظیفه خویش را در مورد تهیه و ارایه یک پاسخ قبولی و یا ردی به درخواست پناهندگی و مهاجرت من به غرب انجام دهد.

و امروز پس از آنهمه سکوت موذیانه, مرموز و مشکوک سازمان ملل در مورد درخواست پناهندگی و مهاجرت من آیا نباید پاسخ سازمان ملل به من در اینمورد یک جواب قبولی احترام آمیز با حمایتهای کافی باشد؟ و اگر پاسخش ردی باشد آیا برای من دیگر عمری و یا فرصتی باقی مانده است که بخواهم برای آن برنامه ریزی کنم؟
و اگر سازمان ملل, حقیقت را عاشق خودش فرض کرده بوده است, آیا سازمان ملل باید حقیقت را اینگونه می کشت؟! آیا عشوه گری های نامربوط و عجیب غریب سازمان ملل در جهت قربانی شدن اکبر انجام گرفته است؟ آیا این بود آخر و عاقبت نامزد سازمان ملل؟
راستی توضیح سازمان ملل در مورد مرگ جنبش سبز ایران چیست؟
آنهایی که مبانی نظری اندیشه علمی اکبر را می شناسند, می دانند که من حتی در نفرت انگیز ترین افراد _که دیکتاتورها از آنجمله اند_ نیز نکاتی قابل تقدیر و قابل تحسین می بینم, می یابم و استخراج می کنم, چه رسد به کشورهای غربی که مورد علاقه ام نیز هستند. در کشورهای غربی صد البته که نکاتی قابل تقدیر و قابل تحسین دیده ام و می بینم. من کشورهای غربی را دوست دارم و آنها را قابل تقدیر می شناسم.
ضمنا عشق و حال من زمانی برایم خوش و خرم و با صفا خواهد بود که خیالم از بابت ایران و جهان و همه ایرانیان و جهانیان راحت باشد و بدانم که این اطراف هیچ درد و غمی وجود ندارد. اما از آنجا که ایران و جهان فعلی امروز در اثر ناکارآزمودگی و یا خودکامگی حکام و مقامهای مسوول ایران و غرب از ایران و جهان آرمانی مورد نظر من (ایران و جهان اکبر) بسیار دور مانده است و حکام فعلی امروز, آنگونه که بایسته و شایسته است به آرمانهای اکبر متعهد و ملتزم نبوده اند و راه مورد نظر مرا طی نکرده و ادامه نداده اند و جای خالی خود من در عرصه های مدیریتی و حکومتی توسط هیچ آلترناتیو دیگری به شایستگی پر نشده است و اعتبار و تضمینی هم نیست که در آینده چنین اتفاقی رخ دهد, بنابراین من به قدرت متمرکز در گستره ایران و کشورهای غربی نیز نظر دارم و خواهان اعمال اراده سیاسی خودم هستم.
اما فقط در صورتی که خود مردم و وکیل وصی ها و قهرمانانی که مدعی نمایندگی مردمند از من بخواهند من می توانم چنین مسوولیتی را بپذیرم.
تا آن روز که شاید در راه باشد و یا شاید هم نباشد من وظیفه خودم می دانم که زنده بمانم, به حال و روز و سر و وضع خودم برسم, عشق و حال, عیش و نوش و تفریح و خوشگذرانی کنم و خوش بگذرانم و با رنگ و بوی خوشی آشنا شوم تا شاید روزی بتوانم موجب توسعه خیر شوم.

وقت و انرژی من نباید بیش از پیش هرز و هدر برود. من تصمیم دارم ابتدا کمی پول بعنوان غرامت از کشورهای غربی و سازمان ملل بگیرم که تا همیشه برای پی گیری کامل همه اهدافی که در نظر دارم, از پول بی نیاز باشم. (حق دسترسی به خزانه ها و منابع مالی دولتی کشورهای غربی و برداشت نامحدود و بدون تعهد از آنها).

و سپس می خواهم اراده ام مبنی بر پی گیری اهداف علمی, فرهنگی و هنری خودم را با سر و سامان دادن به وضعیت مطالعات و پژوهشهایم, یاری گرفتن از دستیاران و کارمندانی که باید به همراه داشته باشم و تاسیس و توسعه "سازمان جهان اکبر" و شعبه های آن در همه کشورهای جهان, اعمال کنم.
یکی دیگر از حقوق من بر کشورهای غربی, حق نظارت و ریاست بر موسسات, مراکز و نهادهای علمی پژوهشی کشورهای غربی و کنترل آنهاست.
حمایتهای مادی و معنوی مورد نیاز من باید توسط کشورهای غربی و سازمان ملل و با دست نهادهای معتبری همچون یونسکو و بعنوان غرامت انجام شود تا من مجبور نباشم که با دست خالی و با سرشکستگی به ایران روی آورم و دیدارها, مصاحبه ها و آشنایی های من با ایران و ایرانیان به ابتذال کشیده نشود.
همانطور که در چند سطر فوق نیز مشاهده می شود, مطالبات من از سازمان ملل و تمدن غرب حداکثری و در حد بینهایت است. اما به حداقل حقم که جواب قبولی و یا ردی در یو. ان. ایچ. سی. آر است اکتفا کرده ام تا بهانه ای برای عدم مسوولیت پذیری و عدم پاسخگویی کشورهای غربی وجود نداشته باشد.
و به جواب قبولی اکتفا و قناعت خواهم کرد که مجبور نباشم با دست خالی, با سرافکندگی و بدون هیچگونه موفقیتی و قبل از آمادگی ایران برای استقبال از اکبر و پاسخگویی در مقابل سوال اکبر به ایران روی آورم و با جدیت و اصرار خواهان حمایت ایران از خودم شوم.


علی اکبر ابراهیمی
ایران
Saturday, October 15, 2011



آخرین ویرایش:
ایران_تهران, در روزها و هفته های اطراف
دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۱ _   ۱۸ ژوئن ۲۰۱۲
ویرایشهای بعدی قرار نیست در متن باشد و احتمالا به شکل گزارشهای سالانه و یا ده سال یکبار از دیکته اکبر منتشر خواهند شد. آنهم نه توسط خود اکبر بلکه توسط کشورهای غربی, چین, روسیه, ایران و یا هر مرجع مسوول یا ذینفع دیگری.
ضمنا سازمان ملل موظف است این سند را در اختیار دولتهای همه هر یک از کشورهای عضو سازمان ملل قرار دهد. و موظف است که این کار را در سال 2012 انجام دهد.

علی اکبر ابراهیمی
ایران
پایان بهار 2012

پست‌های معروف از این وبلاگ

مسوولیت امنیت, حرمت و کرامت ثروتهای ملی مردم ایران مستقیما متوجه حکام غرب است