حکم دادگاه را شنیدم

تهدیداتشان را جدی گرفته ام.
نباید بگویم تهدیداتشان را جدی گرفته ام, بلکه باید بگویم تهدیداتشان جدی است.چونکه روز به روز دارد وضعشان خرابتر می شود و آن عادت کردگان به همه چیز مفت و مجانی روز به روز بی حوصله تر می شوند. چونکه ایران را دوست نداشته اند و به شرط استثمار ایران, ایران را دوست دارند.
اولتیماتومی که اخیرا توسط پلیس فتا در مورد استفاده از کافی نت ها صادر شده است موجب عقب نشینی من در فعالیتهای اینترنتی خواهد شد. احتمالا وبلاگم را دیگر به روز نخواهم کرد. اخبار ایران, جهان و جنبش سبز ایران را پی گیری نخواهم کرد و حتی مراجعه ام به کافی نت ها برای انجام کارهای دیگری همچون کارهای کامپیوتری و سی دی و فلش و پرینت و ... هم به کمتر از ماهی یکبار و یا چند ماه یکبار کاهش پیدا خواهد کرد.
قبلا خطراتی که در مورد استفاده از کافی نت ها به سوی من شلیک می شد فقط معطوف به خودم بود. و با وجود این موضوع من باز هم وقتی به کافی نت ها مراجعه می کردم از مدیران کافی نت ها شرم داشتم. دوران تلخ و فجیعی بود, از این کافی نت به آن کافی نت از این فاصله تا آن فاصله, زمان, پول, سرافکندگی و التماس و..... دوران تلخی بود. خوب شد تمام شد. وقتم آزادتر می شود و به برنامه های شخصی خودم همچون مطالعه یا استراحت نیز می رسم.
اما خط قرمزهای جدیدی که حکومت برای فعالیتهای اینترنتی من و امثال من تعریف کرده است, موجب شده که مدیران کافی نتها یی که به من خدمات اینترنتی ارایه دهند صریحا از نظر قانون ارشاد حکومتی ضد دینی, ضد الهی و ضد انسانی امروز ایران مجرم شناخته شوند. احتمالا یک مدت هم بر این اولتیماتوم خودشان تاکید نخواهند کرد تا تورشان پر شود از شریک جرم برای فعالان سبزی که از کافی نت ها استفاده می کنند. اما من اجازه نمی دهم کسب و کار و همکاری با من در این جامعه توام با ریسک باشد و ایثارگری دیگران را بطلبد و جرم هم باشد. من مجبور هستم فعلا وبلاگ نویسی را انجام ندهم. هیچ چیزی را حکومت به ما سبزها نداد. هر گامی را در فضای مناسبی که خودمان با پوست و گوشت و استخوان و وقت و حقوق و امتیازاتمان می ساختیم بر می داشتیم و به پیش می رفتیم.
در مقابل سکوت من در عرصه های مجازی و میدانی, آنها نیز باید حملاتشان علیه مرا متوقف کنند. ببینیم که آیا اینگونه می شود یا نه؟ هر جا هم که می روم کار کنم عطیقه های اطلاعاتشان را گسیل می دارند به آنجا. بلیطهای تبلیغاتی آن فیلم جنجالی و ضد سبز خرداد 90 را به همکار از همه جا بی خبر من داده بودند و وی افتخار می کرد که: "تهیه کننده ش رفیقمه!". در یک محل کار دیگرم در آن پیانوی یاماها, دولت, صاحب کارم را احضار کرده بود و ضوابط جدیدی را در مورد گمرکی و مالیات و ... ابلاغ کرده بود. و گفته بود که باید تمکین کنی. صاحب کارم می گفت مثل اختاپوس نگاه می کنند به واردات پیانو. قبل از آنکه من آنجا کار کنم چنان مشکلی به آن شکل وجود نداشته است. صاحب کار قلهک نشین انسان آسمان و ریسمان و چیزهای بی ربط دیگری را به هم می بافت تا برای من اظهار نظرهای جهت دار کند و مرا راهنمایی کند و همچنین بگوید که کارهای میلیاردی می کند, اگر نتیجه داد به من هم یک چیزی می رسد و گرنه ایشان مشاور املاکی هستند و حقوقی مطرح نیست و من باید بروم در خانه شان و از پسرش و زنش برایش با اصرار پول هم بگیرم که وی بتواند قلیان بکشد و اردستان برود!!! آنچه که جالب است و تماشایی, گفتمان منطبق با "مسعود بهنودیسم" ایشان است که در مجموعه های گنجی, دزدی, جنایتی و غیره ای تلویزیونی شان بجای پاسخی به سوال اکبر, شاهد آن بودم. آیا محصولات فرهنگی کشور اکبر باید این باشد؟ آن تهدیدات و ادبیات مسعود بهنودی و دستپاچگی و آشفتگی مقتدرانه ایشان نشانگر آن است که مبارزات اکبر اثر کرده است. چرا من باید حال و حوصله کوچکترین شوخی یی با آنهایی که اصرار دارند خودشان را 9 دی ای بنامند داشته باشم؟ آنچه را که در درون "خودشان" بوده است و آن را نمای بیرونی جنبش سبز (هویت جنبش سبز) می نامیدند امروزه از درونیات خودشان به بیرون درز کرده است و من سکوت می کنم و آنها را در گه کاری ها و گه مالی های خودشان تنها می گذارم. همانطور که پانزده, بیست سال پیش سکوت کردم. در مقابل همان بسیج که طی دو سال اخیر به داد جنبش سبز نرسید و مانع سرکوب و موجب پیروزی سبزها نشد و در آن به جرم باور کردن ارزشهای معرفی شده توسط استادان و بزرگسالان آن و ارادت داشتن نسبت به بزرگسالان آن و مودب بودن در حضور ایشان مورد تمسخر خود بسیج قرار گرفته بودم و چونکه وسط کلاس به استاد بزرگسال حمله فیزیکی نکرده بوودم و بزرگسالان را به داشتن نگاه سکسی به برخی خردسالان و نوجوانان متهم نکرده بودم, در بسیج زیاد مهم به حساب نیامدم و حتی بازیچه نیز محسوب شدم و از طرف مسوولین رسمی و بزرگان مجمووعه, مطرود نیز شدم. اما آنهایی که آنچنان بودند, باجشان را هم می گرفتند و قدر و منزلت متناسب و دلبخواه خودشان را نیز می یافتنداز جانب همان مسوولین رسمی و بزرگان مجموعه. این یعنی چه؟ یعنی مبلغان و آنچه که تبلیغ می کردند نه به خود و نه به آنچه که می گفتند باور و اعتقاد نداشتند. اگر داشتند از خاطیان آموزه هایشان تاثیر نمی پذیرفتند و از خود من تاثیر می پذیرفتند. وقتی خواستم در بیت رهبری گزینش شوم نحوه گزینش تازه چشم مرا باز کرد که چه خبر است و من چه بازیچه ای بوده ام! اصلا نتوانستم به خلوت قدرت مرکزی رژیم ایران راهی باز کنم. چونکه جنس من الهی و انسانی بود و جنس عناصر رژیم شیطانی بود. اما به کمک جنبش سبز به خلوت قدرت مرکزی رژیم نفوذ کرده ام و شاهدم که پندار, گفتار و رفتارم در این خلوت اثر کرده است. راستی چقدر زود حوصله تان سر رفت و حتی به فعالیتهای محدود اینترنتی من و امثال من هم رحم نکردید و همچون بهنود خود را بی همه چیزی یافتید که باید صاحب همه چیز شود . چقدر زود از کوره در رفتید. هنوز دو سه سال هم از مستی و پیروزی بزرگ تان در سال 88 نگذشته بود!!!
در تابستان 90, دادگاه حکومت به من گفت 5 سال ابراز نظر نکن. رای دادگاه کاملا روشن و واضح بود. حکم دادگاه را شنیدم.

پست‌های معروف از این وبلاگ

مسوولیت امنیت, حرمت و کرامت ثروتهای ملی مردم ایران مستقیما متوجه حکام غرب است