جنبش سبز صاحب ایران و ایرانیان است و من صاحب جنبش سبز ایران هستم

درست است که جنبش سبز نمادی است از همه ناراضیان, منتقدان, معترضان و اپوزیسیونیان سی سال اخیر. اما اصلاح طلبان در مقایسه با دیگر عناصر اپوزیسیون خدمات واقعی تر و بیشتر و بهتری برای جنبشی که از خرداد ماه سال 88 آغاز شد انجام دادند.

و من هم که به خاتمی و دولت هشت ساله وی اعتماد کرده بودم و پولم را به خاتمی و دولت هشت ساله وی قرض داده بودم تا رفسنجانی نتواند بجای کشور و ملتم صاحب اصلاح طلبان شود, در واقع می توانم مدعی باشم که اسپونشسور مالی جنبش سبز هستم.

اما جنبش سبز با من چه کار کرد؟ جنبش سبز در پاییز 2010 بطور نمادین به من خیانت کرد. خیانت. یعنی همان کاری که ملت ایران با جنبش سبز انجام داده اند را جنبش سبز با من انجام داد.

جنبش سبز در مقابل استبداد ایستاد و حتی استبداد را شکست داد. اما واکنشهای منفعلانه (استوپ و سکوت) ملت ایران, استبداد را دوباره زنده کرد. جنبش سبز در همان سال 88 استبداد را شکست داد. اما ملت ایران بجای اینکه پشت سر جنبش سبز بایستند, پشتش را خالی کردند و رفتند در جایگاه عطیقه ها و تماشاچی ها نشستند و جنبش سبز را با رژیم انداختند توی رینگ و با شور و هیجان خواستار مبارزات نهایی رژیم استبدادی وقت و جنبش سبز شدند. چون که نمی خواستند سهم خویش در مبارزه را بپذیرند و نقش خویش در مبارزه را ایفا کنند. چونکه قهرمان و صاحب می خواستند.

اخیرا هم در تاکسی شنیدم که می گفتند هر کس اول باید خودش را درست کند و کله اش هم نباید بوی قورمه سبزی بدهد. خیلی هم مثالهای ساده و جالبی زده می شد. شاید هم جاسوسهای اطلاعات بودند که خلا ملت را در مقابل اکبر پر کرده بودند. هر چه که بود و در هر حال, فردا که جنبش سبز هم حاکم شد آنها حق اعتراض ندارند و باید باز هم مشغول درست کردن خودشان باشند. من خاتمی نیستم که در زمان وی مردم بازار مکاره تهران زبان درآورده بودند شیش متر و امروزه نسبت به همه چیز بی اهمیت شده اند و نسبت به هیچ چیز حساسیتی ندارند و از شخص سیاسی هم پرهیز دارند و شجاعتشان را نیز با عباراتی همچون "ممنوع الخروجت می کنم" در مقابل شخصی که سیاسی است (با زبان دوز و کلک و نان به نرخ روز خوری بازار مکاره تهران بیگانه است) تجربه می کنند!!! تا بلکه بتوانند به خیال خودشان از شر نظارت اکبر خلاص شوند و فرار کنند و بروند بپرند بغل همان لولوخورخوره ای که..... منفعلشان هم می کند اما لااقل در ظاهر چنین وانمو می کند که چیزی حالیش نیست!

من تکلیف جنبش سبز را تعیین می کنم. جنبش سبز باید پیروز شود تا بتواند بخشی از بدهی های خویش به اکبر را به شکل پول به من بپردازد. تا من سازمان مورد نظرم و همه شعبه های نمایندگی هایش در همه کشورهای جهان را با بودجه ایرانی تاسیس کنم و موجب افتخار ایران باشم و ایران هم موجب افتخار من باشد.

وقتی که من در خرداد 88 به ایران آمده بودم در رسانه های اصلاح طلبان و دیگر پایگاههایی که در زمان دولت هشت ساله خاتمی پرورش داده شده بود, جا برای تهیه, تدوین و تعریف و تبیین مبانی نظری اندیشه علمی اکبر و مطرح شدن بیانیه های سیاسی اکبر در سطح ملی و بین المللی نبود.

پس از نزدیک به سه سال هنوز هم جا نیست. همانگونه که در پاییز 2010 سایت جرس حتی از چاپ کتیبه 2010 نیز اعراض کرد و مرا انداخت زیر چنگ و دندانهای یو. ان. ایچ. سی. آر و نیروهای امنیتی باکو در آذربایجان.

اما خیلی زود (پس از انتخابات خرداد ماه 88) دیدیم که در همان پایگاهها و رسانه ها, جا برای عربده کشی های لوم پنهای لندن نشین و شکوری رادها و غیره و ذالک بود!

بنازم قدرت خدا را که چگونه رسوا می کند زنهای رفسنجانی را.

حمله ضربتی اتاق 7 بند 350 اوین توسط بزرگواری که به گمانم منعم نام داشت و دیگر مواردی که تا قبل از پیروزی جنبش سبز بنای طرح آنها را ندارم فعل بماند. و دیگر موارد.

اینکه سران اصلاحات و موسوی آخرش هم از دلشان نیامد بر علیه رفسنجانی موضعگیری و یا لااقل در مقابل وی مرز بندی کنند نیز یکی دیگر از ظلمهای آنچه که جنبش سبز نامیده شده است به من و دیگر قطرات امواج سبز سال 88 ایران بود. یعنی در جنبش سبز من حتی از رفسنجانی هم پست تر و کمتر بودم. همو که موجب ریزش سبزها در طبقه کم درآمد شد. پس من حق داشتم که می گفتم شانس آوردیم موسوی پیروز نشد. همه اقشار کم درآمد جامعه حق داشتند و همچنین فهمیدگان و باشعورهای اقشار میانی و سرمایه دار. اگر ما پیروز می شدیم, باز هم قرار بود رفسنجانی آقا بالا سر و رییس پیروزی ما باشد. اما این بار نه رفسنجانی رییس ما خواهد بود و نه زنهای پرروی وی که گمان می کردند در چیز این ملت (در دل این ملت) نه تنها برای خود ایشان که حتی بر پنج تا رفسنجانی دیگر هم جا هست!

اما این بار این جنبش سبز است که از میان امواج سبز خیابانهای سال 88 ایران در اینک و ابنجا متبلور شده.

امروزه, موسوی و خاتمی, رفسنجانی را دیگر سگ در خانه نیزقبول ندارند و خود را به رفسنجانی مدیون و بدهکار نمی دانند و خود را در مقابل قطرات امواج سبز خیابانهای ایران متعهد و مسوول می شناسند.

و اینک و اینجاست کنه من می گویم بنده و غلام موسوی و خاتمی هستم و به این نوکری افتخار می کنم.

پست‌های معروف از این وبلاگ

مسوولیت امنیت, حرمت و کرامت ثروتهای ملی مردم ایران مستقیما متوجه حکام غرب است