نامه ای به یو. ان. ایچ. سی. آر

ای اکبر سبز, ایده آل و آرمانی سازمان ملل که صاحب اصلی سازمان ملل هستی.کتیبه 2010 که در تابستان 2010 نوشته ام سند اصلی من است که برای ارایه به سازمان ملل آورده ام. و خواسته اصلی ام نیز همان ارتشی است که برای اعمال اراده سیاسی اکبر در ایران خواسته ام. اما این متن را نیز که برای فرمهای پرسشهای سازمان ملل مناسب تر است می نویسم و ارایه می کنم تا شاید کمتر نق بزنند و کمتر بهانه بگیرند.
من دوست ندارم واقعیت یا واقعیتهای ناخوشایندی را به روی کسی بیاورم. امااستعماری که تمامیت ارضی ایران را نشانه گرفته بود و مرا نیز چندین سال پشت درهای بسته سازمان ملل بلاتکلیف و معلق نگه داشته بودبا استبدادی که برای آقای محمد خاتمی خط و نشان می کشید و موجب انصراف آقای محمد خاتمی از نامزدی دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری شد,استانداردهای اخلاق, عدالت و قانون را با توافق و همدستی هم در ایران و جهان به ابتذال کشیده بودند ووضعیت نامطلوب و غیر قابل قبول استانداردهای اخلاق و قانون در فضای سیاسی ایران در ماههای قبل از انتخابات,خلوت من با خدا و نسلهای آینده _که کم کم داشت به خلوتی با نخبگان علمی, فرهنگی و هنری معاصرم نیز تعمیم می یافت_ را به هم ریخت و تنهایی مرا از من گرفت و مرا واداشت تا سرمایه اکبر را که یادداشت "هدف مشترک بشریت" بود و در آن سوال "تو کی هستی؟" را مطرح کرده بودم به ایران ببرمو از نزدیک برای ایران و ایرانیان دعا کنم و از آنها برای حل مشکل مهاجرتم نیز کمک بخواهم.ایران و ایرانیان دچار مشکلاتی بودند و نتوانستند پاسخ و یا توضیحی بدهند و من پس از شانزده ماه از ایران آمده ام و می خواهم به غرب مهاجرت کنم. مردم نیز همین را از من خواسته اند. خواسته اند که اول به فکر خودم باشم و به داد خودم برسم.
می خواهم به زندگی شخص خودم و به منافع شخص خودم بیاندیشم و این وظیفه من در قبال اکبر سبز و آرمانی ایران و همه اکبرهای سبز و آرمانی همه کشورهای جهان است. می خواهم با آرامش فکری, فرصت مطالعاتی, تفریح و .... خوش باشم و برای یکبار هم که شده سزاوار و مستحق اتهام "عشق و حال در خارج" شوم.
اما گمان می کنم به فضای سیاسی کثیفی آلوده شده باشم. پس در اینجا و اینک یکبار دیگر در اینمورد تامل می کنم.
.
چند بخش خودآگاه, ناخودآگاه, مخلوط, .... و گاهی هم متضاد با هم در خرد جمعی ایران معاصر دوست داشتند که من قبل از انتخابات 22 خرداد 88 به ایران بروم. و البته شاید هم اینطور نباشد, من سندی در اینمورد برای ارایه کردن به سازمان ملل ندارم.
برخی از بخشهای عقل کل (توده های عصبی) ایران معاصرعبارت بودند از:
یک بخش حاکمیت بود که از هول و ولای اینکه نکند یه وقت صندلی ها را از دست بدهد می خواست شخصیت مرا تخریب کند و نتیجه انتخابات را به نام تخریب شده من گره بزند و بخاطر خودکامگی خودش بریند به هر چه اسم و رسم اکبر است. این بخش با هیجان, ذوق زدگی و ماجراجویی داد می زد که اگه جراتشو داری بیا, چونکه من دارم هر کاری که دلم می خواهد انجام می دهم و همه چیز هم در وضعیت مملکت گل و بلبلی است و مملکت هم متعلق به خودم است و .... .
بخش دیگر برخی سبزهای ایران بودند که می دیدم سوال "آیا این ظلمها و حرکات عجیب غریب و دور از شان ایران از جانب حکام رژیم جمهوری اسلامی قابل قبول است؟" را مطرح کرده اند.
یک بخش دیگر هم مدعیان موج سبز و موج سوارانی بودند که می خواستند ما مردم سبز ایران به سهم ایشان و بجای ایشان نیز با استبداد مبارزه کنیم اما خودشان از شدت عصبانیت و عدم تعادلی که در آنسوی دنیا و فرسنگها دور از سیاهچالهای ایران دچارش شده بودند حتی نام و یاد خاتمی را هم فراموش کرده بودند و اصلا نمی دانستند که اصلاحات چیست!؟ و اصلا نمی فهمیدند که فرق تغییر خونین با "گذار به دمکراسی" یعنی چه و هر یک چه تاثیری بر جامعه ایران دارد؟ این بخش را سربسته و راز و رمز دار مطرحش کردم.
بخش دیگر ...., بخش دیگر ...., بخش دیگر .... . بگذریم که بخشهای مختلفی دارد عقل کل ایران معاصر.
و من سوالهایم را از که بپرسم؟ مسوول و پاسخگویی نیست بجز خودت ای اکبر سبز و آرمانی.
ای اکبر سبز, ایده آل و آرمانی سازمان ملل که صاحب اصلی سازمان ملل هستی.
ای اکبرهای سبز, ایده آل و آرمانی همه ارتشهای همه کشورهای غربی که صاحبان اصلی همه ارتشهای کشورهای غربی هستید,
چرا من باید بد و بعنوان یک تکه آشغال به کشورهای خارجی و به جهان معرفی می شدم و نه با اندیشه اکبر و نه با محصولات برآمده از اندیشه اکبر؟ چرا من باید از جانب حکام و مقامهای مسوول کشورهای غربی مورد تحقیر و توهین قرار بگیرم؟ چرا زندگی, نبوغ و جوانی من باید نابود می شد؟ دانستن اینکه سازمان ملل به من پناهندگی می دهد یا پناهندگی نمی دهد حداقل حق من است. چرا من از سال 2006 که به سازمان ملل مراجعه کرده ام تا کنون, هنوز از همین حداقل حقم نیز محروم مانده ام. به چه حقی بطرز غافلگیر کننده ای عمر مرا مورد حمله تدریجی قرار داده اند!؟ و آیا امروز پس از آنهمه ادایی که از خودشان بروز داده اند, باز هم, هنوز هم نباید لااقل به من جواب قبولی و پناهندگی بدهند؟ خدایا, این ظلم برای من قابل قبول نیست. خدایا کمکم کن که هرچه زودتر و با احترام پناهندگی بگیرم و سریع به کانادا یا آمریکا بروم و در آنجا یک شغل خوب پیدا کنم و تا دیرتر نشده یک زندگی مناسب برای خودم بسازم. خدایا من دیگر دارم کم کم سی و سه ساله می شوم.
.
چرا از ایران آمده ام و می خواهم مهاجرت کنم؟
مردم از من خواستند. مردم مرا سلامت و محفوظ می خواستند اما جان مرا در خطر می دیدند. و چون خودشان امکان محافظت از مرا نداشتند از من خواستند که بخاطر حفظ جانم از ایران بروم. دلیل آنکه مردم ایران چنین دیدی نسبت به من داشتند آن بود که حسن ختام اقدامات سیاسی ام را به ایشان معرفی کرده بودم. و آن حسن ختام این است:
در دیدگاه اکبر فرمانی صادر شده مبنی بر اینکه:
"در سال 2009 و 2010 حکام و مقامهای مسوول کشورهای غربی باید سپر بلای پویش و جنبش سبز ملت ایران باشند."
و مردم ایران فهمیده اند که:
یک: حکام و مقامهای مسوول کشورهای غربی زرنگند و کشورهای غربی را سپر خویش می کنند تا هیچ آسیبی از "نفرین اکبر" به خودشان نرسد.
دو: وقتی به امنیت کشورهای غربی صدمه می خورد کشورهای غربی به مهاجمین حمله می کنند.
سه: در نتیجه, حکام و مقامهای مسوول رژیم جمهوری اسلامی و دار و دسته خرد و کلان و آشکار و نهانشان که در سال 2009 و 2010 به پویش و جنبش سبز ملت ایران حمله می کنند در اینجا و اینک که صده و هزاره پیش روست, در حال حمله به کشورهای غربی و مورد حمله قرار گرفتن توسط کشورهای غربی هستند.
چهار: حکام جمهوری اسلامی فعلا در محاسباتشان به این نتیجه نرسیده اند که مرا ترور فیزیکی کنند اما به برخی از عناصر دار و دسته آنها در سطوح پایینتر که "گروههای خودسر" نیز نمونه ای از آن است آنقدرها چیزی نمی رسد که فرصت و یا حوصله ای برای محاسبه داشته باشند و هر لحظه امکان درز, تعریف و فهم خبر "حمله اکبر" و احتمال حملات متقابل به اکبر هست.
و مردم ایران از من خواسته اند که اگر راهی برای رفتن دارم از ایران بروم و فقط در صورتی به ایران برگردم که یا یک ارتش نظامی برتر داشته باشم و یا اینکه یک دعوت شایسته, برنامه ریزی شده, زمانبندی شده و مسوولانه از من شده باشد. مردم ایران از من خواسته اند که اگر راهی برای رفتن دارم از ایران بروم و قبل از هر چیز اول به فکر وضعیت زندگی خودم باشم تا آنهایی که نام و یاد خاتمی را فراموش کرده اند نیز به سهم خود و یا لااقل کمی به وظایف سیاسی و اجتماعی خویش عمل کنند و هزینه آرتیستگری های سیاسی خودشان را خودشان بپردازند. من بنا بر توصیه و دستور اکید مردم عادل ایران از فعالیتهای سیاسی کناره گیری می کنم و سعی می کنم پس از این کمتر نگران ایران باشم و کمتردر سیاست دخالت کنم. من می روم دنبال زندگی خودم. تازه معذرت هم می خواهم! ببخشید.
من بیستم این ماه میلادی در اداره میگراسی مصاحبه دوم دارم و بیست و پنجم که دوشنبه می شود نیز در سازمان ملل پیش مصاحبه دارم. اما آنچه که من می گویم با سوالها, فرمها و سیستم بوروکراسی سازمان ملل جور در نمی آید. از من می پرسند اینجا در قسمتهای سفید فرم چی بنویسم؟ من نمی دانم که چه باید بنویسند. از شبکه هایی که بودجه توسعه دمکراسی در ایران و یا پول نفت ملت ایران را روی هوا _و قبل از آنکه به زمین برسد_ قاپیده اند دعوت می کنم بیایند اینجا بجای اکبر شکنجه مغزی شوند. امروز که اکبر زنده است بیایند. وطن فروش حیا کن, مال اکبر و دیگر مردم سبز ایران را رها کن.
قبل از آنکه در باکو نیز همچون ترکیه مغزم را بخورند, از نمایندگان برجسته جنبش سبز مردم ایران در خارج و از رسانه ها و شبکه های سبز ایران معاصر می خواهم که اگر فکر می کنند کار و اقدام مثبتی از دستشان بر می آید و می توانند کمکی برایم باشند با اداره میگراسی باکو و با نمایندگی سازمان ملل در باکو تماس بگیرند و نسبت به حمایت از اکبر اقدام فرمایند.
و اگر نمی توانند این کار را انجام دهند دلایل آن را طی نامه ای برایم شرح دهند تا من هم به اطرافیانم که از من سوال می کنند شرح دهم.

پست‌های معروف از این وبلاگ

مسوولیت امنیت, حرمت و کرامت ثروتهای ملی مردم ایران مستقیما متوجه حکام غرب است