روضه خوانی بمناسبت مسدود شدن وبلاگم در بلاگفا

خدا خودش ضامن بقای من است
من خودم ضامن بقای خدا هستم
و من خودم خدا هستم وقتی که خدا کشته رحم بی حساب کتاب خویش بوده و خودش اسیر و در بند شیاطین است و نمی تواند مرا نجات ببخشد و نیازمند نجات یافتن توسط نمایندگی های اشغال شده خویش که باید توسط من نمایندگی شوند است. و من با امدادهای غیبی و خدایی و با وردهای جادویی همه نهادهای خدا را هیپنوتیزم کرده ام تا حاکمان تقلبی و موقت آنها در مقابل اراده خدا در راه سبز سجده کنند و حکومت اراده مردم را بپذیرند. و گروههای تروریستی قرن بیست و یکم و ارتشهای برتر جهان نیز خواسته یا ناخواسته به من ایمان دارند
.
بـگرفـت کار حسنت چون عشق من کمالی خوش باش زان کـه نـبود این هر دو را زوالی در وهـم می‌نگـنـجد کاندر تـصور عقـل آید بـه هیچ مـعـنی زین خوبـتر مـثالی شد حـظ عمر حاصل گر زان کـه با تو ما را هرگز بـه عـمر روزی روزی شود وصالی آن دم که با تو باشم یک سال هسـت روزی وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی چون مـن خیال رویت جانا بـه خواب بینـم کز خواب می‌نـبیند چشمـم بـجز خیالی رحـم آر بر دل مـن کز مـهر روی خوبـت شد شـخـص ناتوانـم باریک چون هـلالی حافـظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی زین بیشـتر بـباید بر هـجرت احـتـمالی
.
مرا عهدیست با جانان کـه تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشـتـن دارم صـفای خـلوت خاطر از آن شمع چگل جویم فروغ چـشـم و نور دل از آن ماه ختـن دارم بـه کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصـل چـه فـکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم مرا در خانه سروی هسـت کاندر سایه قدش فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمـن دارم گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند بحـمد الـلـه و المنه بتی لشکرشکن دارم سزد کز خاتـم لعلش زنـم لاف سـلیمانی چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم الا ای پیر فرزانـه مکـن عیبـم ز میخانـه کـه من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نـه که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم چو در گـلزار اقبالـش خرامانم بحمدالـلـه نـه میل لاله و نسرین نه برگ نسـترن دارم به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم
.
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کـنـم گـفـت کو زنـجیر تا تدبیر این مجنون کنـم قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم دوسـتان از راست می‌رنجد نگارم چون کنـم نکتـه ناسنـجیده گفتـم دلـبرا معذور دار عـشوه‌ای فرمای تا من طبع را موزون کنـم زردرویی می‌کـشـم زان طبع نازک بی‌گـناه ساقیا جامی بده تا چهره را گلـگون کـنـم ای نـسیم مـنزل لیلی خدا را تا بـه کی ربـع را برهـم زنـم اطلال را جیحون کنـم مـن که ره بردم به گنج حسن بی‌پایان دوست صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنـم ای مـه صاحـب قران از بنده حافظ یاد کـن تا دعای دولـت آن حسـن روزافزون کـنـم
.

پست‌های معروف از این وبلاگ

مسوولیت امنیت, حرمت و کرامت ثروتهای ملی مردم ایران مستقیما متوجه حکام غرب است