Note Book

یکشنبه ۵ مهر ۱۳۸۸




جمعه ۳ مهر ۱۳۸۸






..............................................................................................................



سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸



پیام آمریکا به القاعده, نامزدهای قدرت کشورها, نیروهای ماورایی و نیروهای آسمانی:



اگه برنامه اتمی نداشته باشی و کودتا هم نکرده باشی بهت ویزا نمی دم.



تو هیچ وقت نمی تونی به آمریکا بری.



به جهنم.



تاریخ پیام:



سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸



22 سپتامبر 2009



======















سال‌ها دفـتر ما در گرو صـهـبا بود رونـق میکده از درس و دعای ما بود نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمـسـتان هر چـه کردیم به چشم



کرمـش زیبا بود دفـتر دانـش ما جملـه بشویید بـه می کـه فـلـک دیدم و در قـصد دل دانا بود از بتان آن طلب ار حسن شـناسی ای دل کاین کـسی گفت که در علم نـظر بینا بود دل چو پرگار بـه هر سو دورانی می‌کرد و اندر آن دایره سرگـشـتـه پابرجا بود مـطرب از درد محبت عملی می‌پرداخـت کـه حـکیمان جـهان را مژه خون پالا بود می‌شکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوی بر سرم سایه آن سرو سـهی بالا بود پیر گـلرنـگ مـن اندر حـق ازرق پوشان رخصـت خـبـث نداد ار نه حکایت‌ها بود قـلـب اندوده حافـظ بر او خرج نـشد کاین معامـل به همه عیب نـهان بینا بود



.............






بارها گـفـتـه‌ام و بار دگر می‌گویم که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم در پـس آینه طوطی صفتم داشتـه‌اند آن چـه استاد ازل گفت بـگو می‌گویم من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم دوسـتان عیب من بی‌دل حیران مکـنید گوهری دارم و صاحـب نـظری می‌جویم گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است مـکـنـم عیب کز او رنگ ریا می‌شویم خـنده و گریه عشاق ز جایی دگر است می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم حافظـم گفت که خاک در میخانه مبوی گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم



...............






گفتـم غـم تو دارم گفتا غمت سر آید گفتـم کـه ماه من شو گفتا اگر برآید گفـتـم ز مـهرورزان رسم وفا بیاموز گـفـتا ز خوبرویان این کار کمـتر آید گفـتـم کـه بر خیالت راه نظر ببندم گفـتا که شب رو است او از راه دیگر آید گفتـم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گـفـتا اگر بدانی هم اوت رهـبر آید گفـتـم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد گفـتا خنـک نسیمی کز کوی دلبر آید گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت گـفـتا تو بـندگی کن کو بنده پرور آید گفـتـم دل رحیمت کی عزم صلح دارد گفـتا مـگوی با کس تا وقت آن درآید گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید



..................................................................................................................






سه شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۸



پیام من به موج سبز نیویورک این است که اعلامیه دکتر سروش در گستره وسیعتری مطرح شود



=========









نـه هر کـه چهره برافروخت دلـبری داند نـه هر کـه آینـه سازد سکـندری داند نـه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست کـلاه داری و آیین سروری داند تو بـندگی چو گدایان به شرط مزد مکـن کـه دوسـت خود روش بـنده پروری داند غـلام هـمـت آن رند عافیت سوزم کـه در گداصـفـتی کیمیاگری داند وفا و عـهد نـکو باشد ار بیاموزی وگرنـه هر کـه تو بینی ستمـگری داند بـباخـتـم دل دیوانـه و ندانسـتـم کـه آدمی بـچـه‌ای شیوه پری داند هزار نکـتـه باریکـتر ز مو این جاسـت نـه هر کـه سر بتراشد قـلـندری داند مدار نقـطـه بینـش ز خال توسـت مرا کـه قدر گوهر یک دانـه جوهری داند به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد جـهان بـگیرد اگر دادگـسـتری داند ز شـعر دلکـش حافـظ کـسی بود آگاه کـه لطـف طبـع و سخن گفتن دری داند



...............






خـسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد زلـف خاتون ظفر شیفته پرچم توست دیده فـتـح ابد عاشـق جولان تو باد ای که انشا عطارد صفت شوکت توست عقـل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد طیره جـلوه طوبی قد چون سرو تو شد غیرت خلد برین ساحت بسـتان تو باد نـه بـه تنها حیوانات و نباتات و جماد هر چه در عالم امر است به فرمان تو باد



...............






حاشا که من به موسم گل ترک می کنم مـن لاف عقل می‌زنم این کار کی کنم مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم در کار چنـگ و بربط و آواز نی کـنـم از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفـت یک چند نیز خدمت معشوق و می کنـم کی بود در زمانـه وفا جام می بیار تا مـن حکایت جم و کاووس کی کنـم از نامـه سیاه نترسم کـه روز حـشر با فیض لطف او صد از این نامه طی کنـم کو پیک صبـح تا گلـه‌های شـب فراق با آن خجسته طالع فرخنده پی کـنـم این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست روزی رخـش ببینم و تسلیم وی کنـم



.........................................................................................................................................












اول مهر مبارک باد












.....................................................................................................................














شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۸







طلای سفید:














زرد و رنگ و نقره سبز و طلا و ناب.














بتاب!
ای پندار پاک, ای خوب.
ای گفتار پاک, ای خوب.
ای کردار پاک, ای خوب.














بتاب!







ای آفتاب طلایی,
ای درخشنده ترین خورشید,
ای طلایی ترین رنگ و روح ناب.








گنگم و خواب زده و گویا اسیرم
این اینجا و اکنون سیاه و ترکهایش را.
و نه اینجایم در
لحظه حال ابدی همین اکنون همیشه!








و نه با







طلایی ترین سفید ناب,







طلای سفید,







سفیدترین طلای ناب.














سبحانک یا لا اله الا انت.







الغوث, الغوث, خلصنا من النار یا رب.




























روزگاریسـت کـه ما را نـگران می‌داری مخـلـصان را نه به وضع دگران می‌داری گوشـه چشـم رضایی به منت باز نشد این چـنین عزت صاحب نـظران می‌داری ساعد آن به که بپوشی تو چو از بهر نـگار دسـت در خون دل پرهـنران می‌داری نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ هـمـه را نعره زنان جامه دران می‌داری ای کـه در دلق ملمع طلبی نقد حـضور چشـم سری عجب از بی‌خبران می‌داری چون تویی نرگس باغ نظر ای چشم و چراغ سر چرا بر من دلخسـتـه گران می‌داری گوهر جام جم از کان جـهانی دگر اسـت تو تـمـنا ز گـل کوزه گران می‌داری پدر تـجربـه ای دل تویی آخر ز چـه روی طـمـع مـهر و وفا زین پسران می‌داری کیسـه سیم و زرت پاک بـباید پرداخـت این طمـع‌ها که تو از سیمـبران می‌داری گر چـه رندی و خرابی گنه ماسـت ولی عاشـقی گفت که تو بنده بر آن می‌داری مـگذران روز سلامـت به ملامت حافـظ چـه توقـع ز جـهان گذران می‌داری














.................................







بوی خوش تو هر کـه ز باد صـبا شـنید از یار آشـنا سـخـن آشـنا شـنید ای شاه حسن چشم به حال گدا فـکـن کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شـنید خوش می‌کنم به باده مشکین مشام جان کز دلـق پوش صومعـه بوی ریا شـنید سر خدا که عارف سالک به کس نگفـت در حیرتـم که باده فروش از کجا شـنید یا رب کجاست مـحرم رازی کـه یک زمان دل شرح آن دهد که چه گفت و چه‌ها شنید اینـش سزا نـبود دل حـق گزار مـن کز غمـگـسار خود سخن ناسزا شـنید مـحروم اگر شدم ز سر کوی او چـه شد از گلشـن زمانـه کـه بوی وفا شـنید ساقی بیا کـه عشق ندا می‌کند بـلـند کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شـنید ما باده زیر خرقـه نـه امروز می‌خوریم صد بار پیر میکده این ماجرا شـنید ما می به بانگ چنگ نه امروز می‌کـشیم بـس دور شد که گنبد چرخ این صدا شنید پـند حکیم محض صواب است و عین خیر فرخـنده آن کسی که به سمع رضا شنید حافـظ وظیفـه تو دعا گفتن است و بس دربـند آن مـباش که نشنید یا شـنید














...................................







دوسـتان دخـتر رز توبه ز مستوری کرد شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کـنید تا نـگویند حریفان کـه چرا دوری کرد مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق راه مسـتانـه زد و چاره مخـموری کرد نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود آن چـه با خرقه زاهد می انـگوری کرد غنچـه گلبـن وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود عرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد





















..........................................................................................................................














شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۸







اول مهر







دیدگاه دبیر کل سازمان ملل














فال موقت برای این یادداشت:














دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کـنـم گـفـت کو زنـجیر تا تدبیر این مجنون کنـم قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم دوسـتان از راست می‌رنجد نگارم چون کنـم نکتـه ناسنـجیده گفتـم دلـبرا معذور دار عـشوه‌ای فرمای تا من طبع را موزون کنـم زردرویی می‌کـشـم زان طبع نازک بی‌گـناه ساقیا جامی بده تا چهره را گلـگون کـنـم ای نـسیم مـنزل لیلی خدا را تا بـه کی ربـع را برهـم زنـم اطلال را جیحون کنـم مـن که ره بردم به گنج حسن بی‌پایان دوست صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنـم ای مـه صاحـب قران از بنده حافظ یاد کـن تا دعای دولـت آن حسـن روزافزون کـنـم














...............................







هزار دشمنـم ار می‌کنند قصد هـلاک گرم تو دوستی از دشمـنان ندارم باک مرا امید وصال تو زنده می‌دارد و گر نه هر دمم از هجر توست بیم هلاک نفـس نفـس اگر از باد نشنوم بویش زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات بود صـبور دل اندر فراق تو حاشاک اگر تو زخم زنی به کـه دیگری مرهـم و گر تو زهر دهی به کـه دیگری تریاک بـضرب سیفـک قتـلی حیاتـنا ابدا لان روحی قد طاب ان یکون فداک عنان مپیچ که گر می‌زنی به شمشیرم سـپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک تو را چنان که تویی هر نـظر کـجا بیند به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک بـه چشم خلق عزیز جهان شود حافظ کـه بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک














...............................







ای فروغ ماه حـسـن از روی رخـشان شـما آب روی خوبی از چاه زنـخدان شـما عزم دیدار تو دارد جان بر لـب آمده بازگردد یا برآید چیسـت فرمان شـما کـس بـه دور نرگست طرفی نبسـت از عافیت بـه کـه نفروشـند مسـتوری به مستان شما بـخـت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مـگر زان کـه زد بر دیده آبی روی رخـشان شـما با صـبا هـمراه بفرسـت از رخت گلدستـه‌ای بو کـه بویی بشـنویم از خاک بسـتان شـما عـمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جـم گر چـه جام ما نـشد پرمی بـه دوران شـما دل خرابی می‌کـند دلدار را آگـه کـنید زینـهار ای دوسـتان جان مـن و جان شـما کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند خاطر مـجـموع ما زلـف پریشان شـما دور دار از خاک و خون دامـن چو بر ما بـگذری کاندر این ره کـشـتـه بـسیارند قربان شـما ای صـبا با ساکـنان شـهر یزد از ما بـگو کای سر حـق ناشـناسان گوی چوگان شـما گر چـه دوریم از بساط قرب همـت دور نیسـت بـنده شاه شـماییم و ثـناخوان شـما ای شهنـشاه بـلـنداخـتر خدا را هـمـتی تا ببوسـم هـمـچو اخـتر خاک ایوان شـما می‌کـند حافـظ دعایی بـشـنو آمینی بـگو روزی ما باد لـعـل شـکرافـشان شـما














......................................................................................................................














پنجشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۸
ایران از روز مطلق و یا آرمانی دم می زد و حال آنکه حتی روز واقعی اش نیز سیاه بود.







صلح در جهان آرمانی یعنی اینكه جنگ فریاد شكایت گلایه كدورت و نارضایتی آشكار و پنهانی وجود ندارد و احتمال آه بودن بازدم انسان برای جامعه به یك نگرانی تبدیل شده و انسان از این بابت می خندد.







فرازی از ورژن دوم پروپزال




























بیا تا گـل برافـشانیم و می در ساغر اندازیم فـلـک را سقـف بـشـکافیم و طرحی نو دراندازیم اگر غـم لـشـکر انـگیزد کـه خون عاشـقان ریزد مـن و ساقی بـه هـم تازیم و بـنیادش براندازیم شراب ارغوانی را گـلاب اندر قدح ریزیم نـسیم عـطرگردان را شـکر در مـجـمر اندازیم چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش کـه دسـت افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم صـبا خاک وجود ما بدان عالی جـناب انداز بود کان شاه خوبان را نـظر بر مـنـظر اندازیم یکی از عـقـل می‌لافد یکی طامات می‌بافد بیا کاین داوری‌ها را بـه پیش داور اندازیم بـهـشـت عدن اگر خواهی بیا با ما بـه میخانـه کـه از پای خـمـت روزی بـه حوض کوثر اندازیم سـخـندانی و خوشـخوانی نـمی‌ورزند در شیراز بیا حافـظ کـه تا خود را بـه مـلـکی دیگر اندازیم














.................................







نـفـس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالـم پیر دگرباره جوان خواهد شد ارغوان جام عقیقی به سمـن خواهد داد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد این تـطاول که کشید از غم هجران بلبـل تا سراپرده گـل نـعره زنان خواهد شد گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مـگیر مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد ای دل ار عشرت امروز بـه فردا فـکـنی مایه نـقد بـقا را که ضـمان خواهد شد ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید از نـظر تا شب عید رمـضان خواهد شد گـل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد حافـظ از بـهر تو آمد سوی اقـلیم وجود قدمی نه به وداعش کـه روان خواهد شد














...............................







به کوی میکده هر سالکی که ره دانست دری دگر زدن اندیشه تبـه دانـسـت زمانـه افـسر رندی نداد جز به کسی کـه سرفرازی عالم در این کله دانسـت بر آستانـه میخانه هر که یافـت رهی ز فیض جام می اسرار خانقه دانـسـت هر آن که راز دو عالم ز خـط ساغر خواند رموز جام جم از نقش خاک ره دانسـت ورای طاعـت دیوانـگان ز ما مطـلـب کـه شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست دلم ز نرگس ساقی امان نخواست به جان چرا که شیوه آن ترک دل سیه دانسـت ز جور کوکب طالع سحرگهان چشـمـم چنان گریست که ناهید دید و مه دانست حدیث حافـظ و ساغر که می‌زند پنـهان چه جای محتسب و شحنه پادشه دانست بلندمرتـبـه شاهی که نه رواق سپهر نـمونـه‌ای ز خـم طاق بارگه دانست







..............................







..............................







فال بعد از ویرایش و اضافه شدن عبارت "و انسان از این بابت می خندد."







ز دسـت کوتـه خود زیر بارم کـه از بالابلـندان شرمـسارم مـگر زنجیر مویی گیردم دست وگر نـه سر بـه شیدایی برآرم ز چشم من بپرس اوضاع گردون کـه شب تا روز اختر می‌شمارم بدین شکرانه می‌بوسم لب جام کـه کرد آگـه ز راز روزگارم اگر گفـتـم دعای می فروشان چـه باشد حق نعمت می‌گزارم من از بازوی خود دارم بسی شکر کـه زور مردم آزاری ندارم سری دارم چو حافظ مست لیکن بـه لـطـف آن سری امیدوارم














رسید مژده که آمد بـهار و سـبزه دمید وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید صـفیر مرغ برآمد بط شراب کـجاسـت فـغان فـتاد به بلبل نقاب گل که کشید ز میوه‌های بهـشـتی چـه ذوق دریابد هر آن که سیب زنـخدان شاهدی نـگزید مـکـن ز غصه شکایت که در طریق طلب بـه راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید ز روی ساقی مه وش گلی بـچین امروز کـه گرد عارض بستان خط بنفشـه دمید چـنان کرشمـه ساقی دلم ز دست ببرد که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید من این مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت کـه پیر باده فروشش به جرعه‌ای نـخرید بـهار می‌گذرد دادگـسـترا دریاب کـه رفت موسم و حافظ هنوز می‌نچشید














ما ز یاران چشم یاری داشـتیم خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم تا درخـت دوسـتی برگی دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشـتیم گـفـت و گو آیین درویشی نبود ور نـه با تو ماجراها داشـتیم شیوه چشمت فریب جنگ داشت ما غلط کردیم و صلح انگاشـتیم گلبن حسنت نه خود شد دلفروز ما دم همت بر او بگـماشـتیم نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد جانـب حرمـت فرونگذاشتیم گفت خود دادی به ما دل حافظا ما محصل بر کسی نگماشـتیم







......................................................................................................................














پنجشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۸







کیهان هم اعتراف کرد:







عکسهای امروزش در مورد روز قدس, سبز بود.





















...................................................................................................














پنجشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۸







همین آش است و همین کاسه







تا حقوق بشر را نپردازند و دعاهایشان عبارت باشد از حمله هایی خامنه ای وار به هم, همین آش است و همین کاسه. البته تا زمانی که هنوز آش و کاسه ای باقی باشد مانده باشد.














Thursday، December 18، 2008








پناهنده ذلیل نیست
یك: مرجعی كه ما پناهندگان به آن پناه آورده ایم آرمانهایی انسانی است كه بواسطهء خواست و باور خانوادهء بشری به حقوق بشر تبدیل گردیده اند و پناهنده كسی است كه بدلیل اهمیت قایل بودن به ایمان جمعی بشر و اتحاد با كانون باور عمومی دچار ریسك خطر و هزینه های ناجوانمردانه شده است.دو: پناهندگان ایثارگران راه صلح و آزادی اند و در ادبیات ایشان صاحبان اصلی سر زمینها دوستان هستند. پندار گفتار و رفتار پناهندگان به واسطهء حرمت والایی كه برای كشورها قایلند در سطحی باشكوه است و ایشان بجای اصرار بر جنگ و تعیین كردن پایان همه مسایل و اختلافات با شیوه هایی خشونت آمیز رفتن و مهاجرت را ترجیه داده اند تا مجبور به فریاد كشیدن و حرمت شكنی در كشورشان نباشند و امیدوارند خواست دوستان خارجی شان مبنی بر همكاری و مساعدت با ایشان با موفقیت انجام شود تا ایشان بتوانند با موفقیت بیش از پیش در كشورهای مقصد و شاد شدن از بابت موفقیتهایشان قدرت خوبی كردن به كشورهای مبداء را دوباره به دست آورده و آن كشورها را شاد كنند تا آنها متوجه اشتباهشان مبنی بر روا داشتن ظلم نسبت به ایشان شده و برای ایشان دلتنگ شوند.بنابر این ارزش ویژه پناهندگان باید مورد تكریم قرار بگیرد و پندار گفتار و رفتار خوب و والای ایشان نباید توسط نظامهای سركوبگر خودكامه و نظامهای ابرقدرت استعمارگر به درس عبرتی برای دیگر اعضای جامعه بشری تبدیل شود.سه: چنانچه پندار گفتار و رفتار كاركنان نهاد یا نهادهایی كه مسوولیت بررسی درخواستهای پناهندگی پناهندگان به نمایندگی از جامعه بشری را پذیرفته اند حتی تامین كننده حداقلی از حقوق پناهندگان مبنی بر كرامت انسانی نیز نیست این پندارها گفتارها و رفتارها باید به حداقلهایی احترام آمیز تغییر و ارتقاء یابند. و چنانچه ایشان نمی توانند این خواست جامعه بشری را انجام دهند باید از جایگاههای حساسی كه اشغال كرده اند كنار رفته و امانت اختیارات را به كارشناسانی تازه نفس و پاك واگذار نمایند. یعنی نیروهایی بیایند كه اگر مشكلی در راه تحقق خواست خانواده بشری می بینند آن را بطور شفاف با جامعه بشری در میان گذاشته و كمك بطلبند و از وابستگی سیاسی و دیگر زمینه های بوجود آمدن فساد نیز مبرا باشند.چهار: نباید همه فشارهای مادی و معنوی پرداختن حقوق بشر به پناهندگان بر عهدهء خود پناهندگان باشد. پرداخت و تحمل این هزینه ها باید طی مناسباتی دیپلماتیك و همكاری هایی مشترك میان كشورهای استبدادگر و استعمارگر انجام گردد تا هزینه تراشی مسوولین و حكام برای تولید خوبی و صبحانه ناهار شام و خیر و بركت و نور و نان و صلح و سوغاتی و ویزا و اكسیژن و حقوق بشر و امتیازات مثبت توام با هزینه باشدو بدین ترتیب حكام در اثر این درد و رنج مشترك تربیت شده و برای تخفیف آن با یكدیگر متحد شوند و بواسطه ملزم بودن به مد نظر قرار دادن چشم اندازی كه آرمانهای مشترك بشری به تصویر می كشد و حركت كردن در راستای سند آرمانهای مشترك بشری به تدریج به سمت انجام خواست فطری و تاریخی خانواده بشری مبنی بر همكاری جهت تحقق آرمانها گام بردارند.پنج: در دیدگاه پناهندگان حقیقت نقطه نهایی و بی پایان آرمانهای مشترك بشری است.حرمت والایی كه پناهندگان برای حقیقت قایلند و اعتقاد پناهندگان به نامحدود بودن و آزادی حقیقت ایشان را از زندانی كردن حقیقت در حصار خطوط و نقوشی مطلق و توسل به هر گونه جنایتی به بهانه خدمت به حقیقت باز داشته و دلیل اصلی آوارگی ایشان بوده است. بنابراین نهادهای موظف به حمایت از حقوق بشر نباید بلایی بر سر پناهندگان بیاورند كه ایشان بدون برخورداری از حداقل آسایش و آرامش و فرصت تامل ناخودآگاه فریاد بكشند و تصویری وارونه از ایشان به جامعه بشری ارایه شود. جامعه بشری نیرنگ و فریب را نمی پسندد و نهادهای موظف به حمایت از حقوق بشر حق انجام چنین كاری با جامعه بشری را ندارند.این خطر وجود دارد كه وارونه نشان داده شدن مسایل به جامعه فقط جنایتی احمقانه نباشد بلكه حتی جنایتی خاینانه آگاهانه و عمدی و در جهت حركت به سمت اهدافی نامباركتر از آنچه كه هست باشد. استعمارگران استبدادگران و نهادهای موظف به حمایت از حقوق بشر حق ندارند مرتكب جنایت شوند و مطابق قوانین شفافی كه جامعه متمدن بشری مشخص كرده است موظف به پاسخگویی هستند.شش: عامل اصلی افزایش تعداد پناهندگان ظلم و رنج و آزاری است كه در اثر استبداد داخلی و استعمار خارجی و توسعه نیافتگی در كشورهای پناهندگان وجود دارد و نهاد یا نهادهای موظف به حمایت از حقوق بشر تعیین كانون ایمان و اراده جامعه بشری مبنی بر متعهد بودن به پرداخت هزینه های مادی و معنوی این بی عدالتی هستند.بنابر این حقوق بشر نه تنها هدیهء كاركنان داخل ساختمانهای این نهادها و همچنین نیروهای امنیتی اطراف این ساختمانها به پناهندگان نیست بلكه حتی هدیه خود كشورهای برخوردار از قدرت برتر نیز نیست.حقوق بشر تعیین آرمانهایی انسانی است كه خانواده بشری آنها را می خواهد و به آنها ایمان دارد. و پناهندگان اعضایی از این خانواده هستند كه با اعتماد به كل جامعه و اطمینان از اینكه باور عمومی از پشتوانه اراده عمومی برخوردار است در مورد خواستن این آرمانهای مشترك و ایمان داشتن به این آرمانها با جامعه بشری متحد شده اند و به جرم اهمیت قایل بودن برای این آرمانها با هزینه هایی ناجوانمردانه و ریسك و خطر مواجه هستند.بر این اساس جامعه بشری بمنظور دستیابی به هدف تفاهم رضایت متقابل توافق و همكاری خوشبینانه اعضای جامعه با یكدیگر بواسطه ارتقای سطح اعتماد به باور های مشترك خود را متعهد به حمایت از حداقل حقوق پناهندگان مبنی بر برخورداری از كرامت انسانی و فرصت تامل دانسته و از پناهندگان انتظار پذیرش هزینه ها و خطرهایی را كه خاستگاهشان نه فقط پناهندگان بلكه كل اعضای جامعه بشری هستند ندارد. و پناهندگان را با پر داخت حقوق بشر به ایشان حمایت می كند تا جنگجو و جنگنده و ظالم نبودن و خوب بودن و خوبی كردن آنقدر با ریسك خطر و هزینه توام نباشد كه دیگر كسی جرات نكند و یا نتواند خوب باشد و خوبی كند.چرا كه در این تصویر سیاه جامعه بشری محتاج نجات یافتن توسط پناهندگان است و استبدادگران و استعمارگران نیز در این سطح پایین فرهنگی با استفاده از فرصت نمایندگی قدرت های متمركز این كار را بجای پناهندگان انجام می دهند. اما با توجه به قدرت وسیعی كه استبدادگران و استعمارگران در اختیار گرفته و دیگران و بخصوص پناهندگان را از آن محروم كرده اند سطح خدمات و نجات بی رحمانه و مبهمی كه ایشان ارایه می دهند بسیار نازل است. یعنی در اصل بلاست و نه نجات.اما جامعه بشری بی استعداد چلاق و ضعیف نیست و نمی خواهد محتاج نجات یافتن و منجی باشد. خانواده بشری می خواهد پناهندگان را كه با اعتماد به میثاقها و باورهای مشترك در راه تحقق این باورها گام برداشته و متحمل خطر و هزینه شده اند حمایت كند تا بواسطه بكار بردن قدرتش برای حمایت و تقدیر از خوب بودن و خوبی به قدرت خود بركت دهد. استبدادگران استعمارگران و نهاد یا نهادهای موظف به حمایت از حقوق بشر باید به این خواست خانواده بشری عمل كنند و حق ندارند در جهت تحریف و غلط تبیین كردن خواست خانواده بشری گام بردارند.














.......................................................................................................................














چهارشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۸







اشتباه اسراییلی







غرب به رژیم ایران و ایادی آن مشروعیت و جواب قبولی داد و گفت به بهانه هایی همچون هسته ای و اینطور چیزها باهات مذاکره می کنم. این بیچاره ها نمی دانند که استعمار به آنها هویت اسراییلی داده است. و این مردم روفوضه ایران که توسط میوه های متنوع اسراییلی نوازش می شوند و گویا تا ابدالدهر قرار نیست از این رژیم هیچ چیزی به ایشان بماسد نیز جواب ردی و هویت فلسطینیشان را از همان مستکبرینی گرفته اند که طی این سه ماه سرکوب فلسطینیان توسط اسراییلیان فقط نگران برنامه اتمی این خاک و بوم بودند.







اینها اظهارات من نیست. نام و یاد کیهان اینها را به من می گوید. کیهان همچنین می گوید اسراییل و فلسطین می توانند در مورد تودهنی هسته ای زدن به استعمار و استکبار با هم متحد شوند و به ایتلاف برسند. فکر کنم در قسمت ستون ویژه اش گفته بود. شاید هم اصلا در رونامه اش نگفته بود. نمی دانم.














آن کس که به دست جام دارد سـلـطانی جـم مدام دارد آبی که خضر حیات از او یافت در میکده جو کـه جام دارد سررشتـه جان به جام بگذار کاین رشتـه از او نـظام دارد ما و می و زاهدان و تـقوا تا یار سر کدام دارد بیرون ز لب تو ساقیا نیسـت در دور کـسی کـه کام دارد نرگس همه شیوه‌های مستی از چشم خوشت بـه وام دارد ذکر رخ و زلـف تو دلـم را وردیست که صبح و شام دارد بر سینـه ریش دردمـندان لعلـت نمـکی تـمام دارد در چاه ذقن چو حافظ ای جان حـسـن تو دو صد غلام دارد














صوفی نـهاد دام و سر حـقـه باز کرد بـنیاد مـکر با فـلـک حـقـه باز کرد بازی چرخ بشـکـندش بیضـه در کـلاه زیرا کـه عرض شعـبده با اهـل راز کرد ساقی بیا کـه شاهد رعـنای صوفیان دیگر بـه جـلوه آمد و آغاز ناز کرد این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت و آهنـگ بازگشـت بـه راه حـجاز کرد ای دل بیا کـه ما بـه پـناه خدا رویم زان چـه آسـتین کوته و دسـت دراز کرد صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت عشقـش بـه روی دل در معنی فراز کرد فردا کـه پیشـگاه حـقیقـت شود پدید شرمـنده ره روی که عمـل بر مـجاز کرد ای کبک خوش خرام کجا می‌روی بایسـت غره مـشو کـه گربـه زاهد نـماز کرد حافـظ مکـن مـلامـت رندان که در ازل ما را خدا ز زهد ریا بی‌نیاز کرد














ای دل به کوی عشق گذاری نمی‌کـنی اسـباب جمـع داری و کاری نمی‌کنی چوگان حکـم در کف و گویی نـمی‌زنی باز ظـفر به دست و شکاری نمی‌کـنی این خون کـه موج می‌زند اندر جـگر تو را در کار رنـگ و بوی نگاری نـمی‌کـنی مشکین از آن نشد دم خلقت که چون صبا بر خاک کوی دوست گذاری نـمی‌کـنی ترسـم کز این چمن نبری آسـتین گـل کز گلشنـش تحمـل خاری نمی‌کـنی در آسـتین جان تو صد نافه مدرج اسـت وان را فدای طره یاری نـمی‌کـنی ساغر لطیف و دلکش و می افکنی به خاک و اندیشـه از بلای خماری نـمی‌کـنی حافـظ برو کـه بـندگی پادشاه وقـت گر جملـه می‌کنـند تو باری نمی‌کـنی







.......................................................................................................................














دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۸







اجازه بدهید به درد خودم بمیرم







چنانچه خانه و ماشین و ورک شاپ و پکیج مهاجرتی من ظرف هفته جاری همچنان پایمال اختلافات سیاسیون ایران معاصرباشد و حتی ایران یازده میلیون وامم را نیز به من نپردازد و حتی آن هشتاد هزار تومانم را نیز از من دریغ کند تا نتوانم بلیط بخرم و از ایران بروم و اگر با همه اینها سازمان ملل هم طی این هفته به کمکم نیاید, ممکن است کار من و دفتر نمایندگی سازمان ملل درتهران مشکل تر شود.







که حافظا نبود بر رسول غیر بلاغ




























بـه مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینـم بیا کز چـشـم بیمارت هزاران درد برچینـم الا ای همنشین دل که یارانـت برفـت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنـشینـم جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم ز تاب آتـش دوری شدم غرق عرق چون گـل بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینـم جـهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی کـه سلـطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست حرامـم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم صـباح الـخیر زد بلبل کـجایی ساقیا برخیز کـه غوغا می‌کند در سر خیال خواب دوشینم شـب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینـم حدیث آرزومـندی که در این نامه ثبت افـتاد هـمانا بی‌غـلـط باشد که حافظ داد تلقینم














آن پیک نامور که رسید از دیار دوسـت آورد حرز جان ز خط مشکـبار دوسـت خوش می‌دهد نشان جلال و جـمال یار خوش می‌کند حکایت عز و وقار دوست دل دادمش به مژده و خجلت هـمی‌برم زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست شـکر خدا کـه از مدد بخـت کارساز بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست سیر سپـهر و دور قمر را چه اخـتیار در گردشـند بر حسب اختیار دوسـت گر باد فتنه هر دو جهان را به هـم زند ما و چراغ چشم و ره انتـظار دوسـت کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست ماییم و آستانـه عـشـق و سر نیاز تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک منت خدای را که نیم شرمسار دوست














سـحرگـه ره روی در سرزمینی همی‌گـفـت این معـما با قرینی که ای صوفی شراب آن گه شود صاف کـه در شیشـه برآرد اربـعینی خدا زان خرقـه بیزار اسـت صد بار کـه صد بت باشدش در آسـتینی مروت گر چه نامی بی‌نشان اسـت نیازی عرضـه کـن بر نازنینی ثوابـت باشد ای دارای خرمـن اگر رحـمی کنی بر خوشـه چینی نـمی‌بینـم نـشاط عیش در کس نـه درمان دلی نـه درد دینی درون‌ها تیره شد باشد کـه از غیب چراغی برکـند خـلوت نـشینی گر انگـشـت سـلیمانی نـباشد چـه خاصیت دهد نقـش نـگینی اگر چـه رسم خوبان تندخوییسـت چـه باشد گر بـسازد با غـمینی ره میخانـه بـنـما تا بـپرسـم مال خویش را از پیش بینی نـه حافـظ را حضور درس خـلوت نـه دانشـمـند را علـم الیقینی







................................................................................................





















یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۸







غرب از خدا پول گرفته است







اگر غرب توسط موسوی غربی زمین نمایندگی می شود پس چرا با وجود آنهمه قدرت نظامی یی که دارد باز هم گروگانها را بهانه کرده و محمود احمدی نژاد را رسما مشروع اعلام می کند و در مورد برنامه هسته ای ایران نه با میرحسین موسوی که با محمود احمدی نژاد مذاکره می کند؟ و اگر توسط موسوی نمایندگی نمی شود پس چرا سرنگون و ویران نمی گردد؟







آیا امروز وقت تمرکز بر برنامه هسته ای ایران است؟ چرا آزادی مردم ایران در اولویت نیست؟ این مورد نظر من و مورد تایید من نیست و مسوولش من نیستم.آیا این است تشکر غرب از خدا؟ من هم اکنون و همینجا پولهایی را که به خدا قرض داده بودم پس می گیرم.







بـه تیغم گر کشد دستش نگیرم وگر تیرم زند مـنـت پذیرم کـمان ابرویت را گو بزن تیر کـه پیش دست و بازویت بمیرم غـم گیتی گر از پایم درآرد بـجز ساغر که باشد دستگیرم برآی ای آفـتاب صـبـح امید که در دست شب هجران اسیرم بـه فریادم رس ای پیر خرابات بـه یک جرعه جوانم کن که پیرم به گیسوی تو خوردم دوش سوگند کـه مـن از پای تو سر بر نگیرم بـسوز این خرقه تقوا تو حافـظ کـه گر آتش شوم در وی نگیرم














وصال او ز عـمر جاودان بـه خداوندا مرا آن ده کـه آن بـه بـه شمـشیرم زد و با کس نگفتم کـه راز دوست از دشمن نهان بـه بـه داغ بـندگی مردن بر این در بـه جان او که از ملک جـهان بـه خدا را از طـبیب مـن بـپرسید کـه آخر کی شود این ناتوان بـه گـلی کان پایمال سرو ما گشـت بود خاکـش ز خون ارغوان بـه بـه خـلدم دعوت ای زاهد مـفرما کـه این سیب زنخ زان بوستان بـه دلا دایم گدای کوی او باش بـه حکـم آن که دولت جاودان به جوانا سر مـتاب از پـند پیران کـه رای پیر از بـخـت جوان بـه شبی می‌گفت چشم کس ندیده‌ست ز مروارید گوشـم در جـهان بـه اگر چـه زنده رود آب حیات اسـت ولی شیراز ما از اصـفـهان بـه سـخـن اندر دهان دوست شـکر ولیکـن گفـتـه حافـظ از آن به














من ترک عشق شاهد و ساغر نمی‌کنم صد بار توبـه کردم و دیگر نمی‌کـنـم باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور با خاک کوی دوست برابر نمی‌کـنـم تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است گفـتـم کـنایتی و مـکرر نمی‌کنم هرگز نـمی‌شود ز سر خود خـبر مرا تا در میان میکده سر بر نـمی‌کـنـم ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن محـتاج جنـگ نیست برادر نمی‌کنم این تـقواام تمام که با شاهدان شـهر ناز و کرشمه بر سر منبر نمی‌کـنـم حافظ جناب پیر مغان جای دولت است مـن ترک خاک بوسی این در نمی‌کنم







...................................................................................................














یکشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۸







از سازمان ملل کمک می خواهم







من نظری در مورد اینکه آیا ایران مهمترین کشور جهان هست یا نیست ندارم. به اندازه کافی و حتی بیش از آن به ایران توجه کرده ام و اندیشیده ام. هر گونه سوال باید در کنار یادداشت هدف مشترک بشریت مطرح شود. فقط از ایران خواهشمندم حداقل همان هشتاد هزار تومانم را بدهد تا بتوانم بلیط اتوبوس بخرم و بروم. متشکرم.







من در اینجا تحت شکنجه روحی روانی هستم و زندگی در ایران برایم بی ارزش است. بدینوسیله از سازمان ملل برای پرداخت پول بلیط خروجم از ایران درخواست کمک می کنم.














صـبا بـه لطـف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را شـکرفروش کـه عمرش دراز باد چرا تفـقدی نـکـند طوطی شکرخا را غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گـل کـه پرسشی نکنی عندلیب شیدا را به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر بـه بـند و دام نـگیرند مرغ دانا را ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست سهی قدان سیه چشم ماه سیما را چو با حـبیب نـشینی و باده پیمایی بـه یاد دار مـحـبان بادپیما را جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب کـه وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را در آسمان نه عجب گر به گفته حافـظ سرود زهره به رقص آورد مـسیحا را














ای که دایم به خویش مغروری گر تو را عشق نیست معذوری گرد دیوانـگان عشق مـگرد کـه به عقل عقیله مشهوری مستی عشق نیست در سر تو رو کـه تو مست آب انـگوری روی زرد اسـت و آه دردآلود عاشـقان را دوای رنـجوری بـگذر از نام و ننگ خود حافظ ساغر می ‌طلب که مخـموری














می خواه و گل افشان کن از دهر چه می‌جویی این گفـت سحرگه گل بلبل تو چـه می‌گویی مسـند بـه گلستان بر تا شاهد و ساقی را لـب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی شـمـشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن تا سرو بیاموزد از قد تو دلـجویی تا غنچـه خندانـت دولت به کـه خواهد داد ای شاخ گـل رعـنا از بـهر کـه می‌رویی امروز کـه بازارت پرجوش خریدار اسـت دریاب و بـنـه گـنـجی از مایه نیکویی چون شمـع نـکورویی در رهگذر باد اسـت طرف هـنری بربـند از شـمـع نـکورویی آن طره که هر جـعدش صد نافـه چین ارزد خوش بودی اگر بودی بوییش ز خوش خویی هر مرغ بـه دستانی در گلـشـن شاه آمد بلـبـل بـه نواسازی حافـظ به غزل گویی







...................................................................................................














شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۸







داغ فرار مغزها







یازده میلیون تومان پول ایران ارزش ندارد که هیچ, شرف هم ندارد. اول کارم داشت کمی دیر می شد, اما بعد ده هزار تومان درآمد امروز را بطور کل از دست دادم. اسمم را نود و سوم نوشتند تا ماموران میدان پاستور نزدیکهای ظهر برسند و از نفر اول شروع کنند و نامه ها را طی مراسم ویژه هر نامه تحویل بگیرند. شایعه شده بود که دیشب شب قدر بوده است.







مردم دیگه مثل چهار سال پیش سرمست, پرشور و طلبکار نبودند و هر گونه پندار, گفتار و رفتار با ترسی معقول محاسبه می شد. پرسیدم رهبر گفته بود کسانی که با شعار پرکاری و سختکوشی می دهند. هر آنچه را که باید بدهند, اصلحند! چه شده؟ ستمگران رادیکال خرد و کلان و آشکار و نهانی که روزگاری مدعی دفاع از سرزمین بودند و ادعاهای صد تا یه غازی همچون حق آب وخاک را نیز مطرح می کردند, به روی خودشان نیاوردند و با سیاستی نرم برگشتند به سویی دیگر....! تصویر آنها شرم آور و وحشتناک بود. نامه ام را به صندوق صدقات انداختم و فرار مغزها کردم.





















دسـت از طـلـب ندارم تا کام مـن برآید یا تـن رسد بـه جانان یا جان ز تـن برآید بگـشای تربـتـم را بـعد از وفات و بنگر کز آتـش درونـم دود از کـفـن برآید بـنـمای رخ که خلقی واله شوند و حیران بگـشای لـب کـه فریاد از مرد و زن برآید جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش نـگرفـتـه هیچ کامی جان از بدن برآید از حـسرت دهانـش آمد به تنـگ جانـم خود کام تنـگدسـتان کی زان دهـن برآید گویند ذکر خیرش در خیل عـشـقـبازان هر جا کـه نام حافظ در انـجـمـن برآید














غـم زمانه که هیچش کران نمی‌بینم دواش جز می چون ارغوان نمی‌بینـم به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت چرا که مصلحت خود در آن نمی‌بینـم ز آفـتاب قدح ارتـفاع عیش بـگیر چرا که طالع وقت آن چنان نمی‌بینـم نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار که در مشایخ شهر این نشان نمی‌بینم بدین دو دیده حیران من هزار افسوس کـه با دو آینه رویش عیان نمی‌بینم قد تو تا بـشد از جویبار دیده مـن بـه جای سرو جز آب روان نمی‌بینم در این خمار کسم جرعه‌ای نمی‌بخشد بـبین که اهل دلی در میان نمی‌بینم نشان موی میانش که دل در او بستم ز من مپرس که خود در میان نمی‌بینم من و سفینه حافظ که جز در این دریا بضاعـت سخـن درفشان نمی‌بینم














منـم که گوشه میخانه خانقاه من است دعای پیر مغان ورد صبحگاه مـن اسـت گرم ترانـه چنگ صبوح نیست چـه باک نوای من به سحر آه عذرخواه من اسـت ز پادشاه و گدا فارغـم بـحـمدالـلـه گدای خاک در دوست پادشاه من اسـت غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست جز این خیال ندارم خدا گواه مـن اسـت مـگر بـه تیغ اجل خیمه برکنـم ور نی رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است از آن زمان که بر این آستان نـهادم روی فراز مسند خورشید تکیه گاه من اسـت گـناه اگر چـه نـبود اختیار ما حافـظ تو در طریق ادب باش و گو گناه من است







.......................................................................................................














شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۸







رفسنجانی بلا شو, بخاطرش فدا شو







رفسنجانی باید امنیت جان مردم در روز جمعه را تامین و تضمین کند. قرار شد رفسنجانی رهبر را برایمان از تخت بکشد پایین. اما همه کروبی ها و موسوی های مردم مورد ظلم قرار گرفتند و رفسنجانی هنوز هم بر تخت نشسته و دارد خودش را برای روز مبادا نگه می دارد. روز مبادا سه ماه پیش گذشت. مردم خر نیستند. اگر هم خر باشند پس اصلا به نجات نیازی ندارند. آقای رفسنجانی دست از سر اسلام و انقلاب و نظام وامام و ..... بردار, آقای رفسنجانی خودت را نجات بده, این جماعت شایستگی نجات بخشیده شدن را ندارند. ادعای نمایندگی مردم و نظام و کشور و .... برازنده شما نیست, عدالت این است که شما فریاد اناالحق برآورید و نه فریاد واویلا حق. شما دوست دارید به این کشور خدمتی بکنید و من راهش را به شما نشان دادم. نابود شو. مردم به پیروزی توسط منجی نیاز ندارند و اگر نجات نیابند بهتر از آن است که توسط منجی نجات یابند. آنهم چه منجی یی! مردم به پیروزی با این خاله زنک بازهای رفسنجانی نیازی ندارند و اگر قرار باشد پیروز شوند خودشان باید پیروز شوند. آقای رفسنجانی از مردم بخاطر ظلم به ایشان مبنی بر وزنه ای در انتخابات شدن برای پایین کشیدن اصلاحات و بخاطر سه دهه قبل معذرت بخواهید و به صف مردم بپیوندید که آن جهانتان نیز همچون این جهانتان خوب باشد و نظامتان حفظ باشد. اگر هم خیری داشته اید مردم خودشان می فهمند و تقدیر می کنند.







ضمنا اگر بتوانم پنج میلیون تومان از شما بگیرم احتمالا این یادداشت را حذف خواهم کرد. شاید هم نه! انقدر خوبه که اینو دیگه پنج میلیون هم نمی دم. از کجا معلوم باز هم در ابنجا و اکنون آزاد و مستقل و یا حتی زنده و حاضر باشم و باز هم بتونم از اینا برات بسازم ؟ تو تضمین می کنی؟ اول امنیت جان مردم در روز آزادی قدرت مشترک و مقدس مردم و حقوق مردم از جمله حق تجمع و .... را تضمین کن. کم کم داره ازت خوشم میاد. راستی اگه خامنه ای جلاد از آب در اومده کی باید پاسخگو باشه؟ کی خامنه ای رو اونجا کاشته بود؟ ای بلا! نامه دکتر سروش باید خطاب به تو نوشته می شد.







......................................................................................................














جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۸۸







بترسید بترسید ما همه با هم هستیم







جناب آقای خامنه ای مدیر ارشد کشور, با سلام.







نظم و آرامش مبتذلی که شما دارید برای جامعه ایجاد می فرمایید مورد نظر من و مورد قبول و تایید من نیست و مسوولیتش با شماست و شما هم که با شکلکهای متهمین در اعترافات بطور اتوماتیک عزل شده اید!







همچنین من از خانه و ماشین و ورک شاپ و پکیج مهاجرتی یم که قرار بود از این زندانیان بی گناه و کشته شدگان و دیگر سرکوب شدگان و رای دهندگان بگیرم و شما بوسیله آن سه چهار میلیون مزدور و چماقداری که از این رژیم یه چیزی بهشون می ماسید و از خودشان بودند, مانع آن شدید نخواهم گذشت.







در همین راستا نیروهای قهری ماورایی و آسمانی و نیروهای مسلح و نظامی و امنیتی و چریکی و کماندویی غرب که همگی مدیون من و عمله ها و جان نثاران من هستند و من امروز اینجا هستم تا آنها را نجات ببخشم اکنون در دادگاه وجدان من تصمیم گرفته اند ضمن احترام به حقوق هسته ای و استقلال ایران و فراموش کردن موقت پرونده هسته ای ایران, به شما و رژیمتان حمله کنند و فرماندهان منصوب شما را از تختهای فرماندهان منصوب موسوی پایین بکشند. و شما و دیگر غیر منتخبان مردم در مجلس و ریاست جمهوری و .... را سر جای خودتان بنشانند.







ضمنا از این به بعد سلاحهای سرد و گرم را به جنازه کسانی که از شما پول می گیرند بدوزید. چرا که مردم با غیرت ایران تصمیم گرفته اند طی ماههای آینده ماموران و مزدوران شما را خلع سلاح کنند. البته وام علمی فرهنگی من قاطی اینطور زد و بندهای بین خودتان نباشد برای همه ما و شما بهتر است. بالاخره من هم برای اینکه این جنگ تمام عیار را جنگ نرم بنامم امتیازاتی لازم دارم که اگر حداقل حقوق, پول نفت و سهام عدالتم به من داده شود تامین خواهد شد.







من که نمی توانم زندگی یم را به حالت معلق در بیاورم بخاطر اینکه







آقا کودتا کرده است!














...........................................................................................................





















پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۸







منبع: سایت جنبش راه سبز (جرس)














تاریخ انتشار: ۱۹ شهریور ۱۳۸۸, ساعت ۱۲:۵۹ قبل از ظهر
جشن زوال استبداد دينی
خلاصه: شما حاضر بوديد آبروی خدا برود اما آبروی شما نرود. مردم به ديانت و نبوت پشت کنند اما به ولايت شما پشت نکنند. شريعت و طريقت و حقيقت مچاله شوند اما ردای رياست شما چين و چروک نخورد. اما خدا نخواست. دل های سوخته و لب های دوخته و خون های ريخته و دست های بريده و دامان های دريده نخواستند و نگذاشتند. پاکان و پارسايان و پيامبران نخواستند. محرومان و مصلحان و ستم کشيدگان و ستم ستيزان نگذاشتند.
عبدالکريم سروش:


نامه عبدالکريم سروش به آيت الله خامنه ای
بنام خدا

عروسی خونين پايان يافت و داماد دروغين به حجله در آمد. صندوق ها بر خود لرزيدند و ديوان در تاريکی رقصيدند.قربانيان در کفن های سپيد به نظاره ايستادند و زندانيان با دست های بريده کف زدندو جهانيان يک چشم خشم ويک چشم نفرت، داماد را بدرقه کردند. چشم روزگار فاش گريست و خون از سر ايوان جمهوری گذشت.شيطان خنديد و آنگاه ستاره ها خاموش شدند و فضيلت به خواب رفت.

آقای خامنه ای،
که اين کند که تو کردی به ضعف همت و رای؟ز گنج خانه شده خيمه بر خراب زده
وصال دولت بيدار ترسمت ندهند که خفته ای تو در آغوش بخت خوابزده

درين قحط سال فضيلت و عدالت همه از شما شاکی اند و من از شما متشکرم. "زان يار دلنوازم شکری است با شکايت." نه اينکه شکايتی نداشته باشم. دارم و بسيار دارم اما آنها را با خدا در ميان نهاده ام. گوشهای شما چندان از ستايش و نوازش مداحان پر و سنگين شده است که جايی برای صدای شاکيان ندارد. ولی من از شما بسيار متشکرم. شما گفتيد که "حرمت نظام هتک شد" و آبروی آن به يغما رفت. باور کنيد که در تمام عمر خود خبری بدين خوشی از کسی نشنيده بودم. آفرين بر شما که نکبت و ذلت استبداد دينی را اذعان و اعلام کرديد.

شادم که آخر الامر آه سحرخيزان به گردون رسيد و آتش انتقام الهی را برافروخت. شما حاضر بوديد آبروی خدا برود اما آبروی شما نرود. مردم به ديانت و نبوت پشت کنند اما به ولايت شما پشت نکنند. شريعت و طريقت و حقيقت مچاله شوند اما ردای رياست شما چين و چروک نخورد. اما خدا نخواست. دلهای سوخته و لبهای دوخته و خونهای ريخته و دست های بريده و دامانهای دريده نخواستند و نگذاشتند. پاکان و پارسايان و پيامبران نخواستند. محرومان و مصلحان و ستم کشيدگان و ستم ستيزان نگذاشتند.

"پری نهفته رخ و ديو در کرشمه حسن،" قصه جمهوری ولايی شما بود. و اينک خدا را شکر که پرده عصمت دروغين اين ديو دريده شد. رازش فاش و مشتش باز شد و تردامنی اش بر آفتاب افتاد. و جهانيان با خشم و حيرت آن را برهنه مشاهده کردند.

آقای خامنه ای،
می دانم که روزهای تلخ و سختی را می گذارنيد. خطا کرده ايد، خطايی سخت. تدبير اين خطا را من دوازده سال پيش به شما نشان دادم. گفتم آزادی را چون روش برگيريد. از حق بودن و فضيلت بودنش بگذريد. آن را برای رسيدن به حکومتی کامياب به کار گيريد. اين را که می خواهيد؟. چرا شيپور را از سر گشاد می زنيد؟ چرا ميان مردم عسسان و خفيه نويسان و جاسوسان می گماريد تا ضمير آنان را بخوانند يا به حيله و ترفند، سخنی از زير زبانشان بکشند، و راست و دروغ و نارس و ناقص بشما گزارش دهند؟ مطبوعات را، احزاب را، انجمن ها را، ناقدان را، مفسران را، معلمان را، نويسندگان را ... آزاد بگذاريد ، مردم به صد زبان حکايت خود را آشکارا خواهند گفت و پنجره های خبر و نظر را بر روی شما خواهند گشود وشمارا در تدبير ملک وتنظيم نظام ياری خواهند کرد. مطبوعات را خفه نکنيد. آنها ريه های جامعه اند. اما شما از بيراهه و کژراهه رفتيد. و اينک در طلسم تهلکه ای افتاده ايد و قربانی نظام بسته ای شده ايد که ديرگاهيست خود آن را آفريده ايد، که نه نقد در آن می رويد نه نظر، نه علم نه خبر. گمان می کنيد با خواندن بولتن های محرمانه و گوش کردن به مشاوران گوش به فرمان، خبرهای کامل و جامع را به چنگ می آوريد. اما هم انتخاب خاتمی هم انتخاب سبز موسوی بايد به شما نموده باشد که افيون استغنا وافسون استبداد، زيرکی و دانايی را از شما ستانده است. و اينک برای جبران آن گناه ناشی از جهل ناشی از استبداد، دست به ارتکاب گناهان بزرگتر می زنيد. و خون را به خون می شوئيد مگر طهارتی حاصل کنيد.

خيانت و تقلب کم بود دست به قتل و جنايت برديد، خيانت و جنايت بس نبود تجاوز به زندانيان را بر آن افزوديد، قتل و تجاوز و تقلب هنوز کم بود تهمت های جاسوسی و ناموسی را هم بر آن اضافه کرديد. درويشان و روحانيان و نويسندگان و دانشجويان را هم امان نداديد و از دم تيغ گذرانديد. عاقبت هم به جانيان و بانيان جايزه داديد و به ريش همه خنديديد و ريش سرباز بی نوايی را گرفتيد که چرا ماشين ريش تراشی را به سرقت برده است!از صبر خدا در شگفت بودم. می دانستم که

لطف حق با تو مداراها کندچونکه از حد بگذرد رسوا کند

می دانستم که مادران داغدار و پدران سوگوار در خفا می سوزند و می گريند و به زبان حال و قال با خدا می گويند:
ربنا اخرجنا من هذه القريه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک وليا و اجعل لنا من لدنک نصيرا ( خداوندا ما را از اين محيط پرستم نجات بخش وبرای ما ياوری بفرست.)
می دانستم که "چه دست ها که ز دست تو بر خداوند است." زندانها معبد بود و عابدان روز و شب در سجود، سقوط ولايت جاير را از خدا به دعا می خواستند (و می خواهند).

ندای آقا سلطان که به خاک شهادت افتاد و حنجره اش به گلوله ستم سوراخ شد به درگاه سلطان عالم ناليدم که بازهم ندای خلايق را نمی شنوی؟ چون عيسی بر صليب گله کردم که "خدايا چرا ما را رها کرده ای"، مگر سياهکاران را نمی بينی که سبزها را سرخ کرده اند، مگر عبوسان و ترش رويان را نمی نگری که شيرينی ها را تلخ کرده اند، سوختن خرمن امنيت و کرامت انسان را می نگری و ذلت اعتراف زندانيان و شوکت شريرانه ستمگران را می بينی و بازهم استغنا می ورزی؟

تا روزی که آن اقرار مجبورانه و مکروهانه يعنی آن کلمات سه گانه را شنيدم: "هتک حرمت نظام"، که چون حديث سرو و گل و لاله و چون ثلاثه غساله جان بخش بود. گويی کلمات آن خطيب نبود. کلمات تو بود خدايا که در خطابه جاری شد. دانستم که دست به کار اجابت شده ای و باد را فرمان داده ای تا آتش را به کشتزار فرومايگان ببرد. سجده کردم و سپاس گزاردم که

آفرين ها بر تو بادا ای خدا بنده خود را ز غم کردی جدا

آتشی زد او به کشت ديگران باد آتش را به کشت او بران

آقای خامنه ای،
می خواهم به شما بگويم دفتر ايام ورق خورده است و بخت از نظام برگشته است، آبرويش به يغما رفته است و طشت رسوائيس از بام تاريخ افتاده است. کشف عورت شده است. خدا هم از شما رو گردان شده و ستاريت خود را باز گرفته است. آن دليری ها که در کنج خلوت و در پرده تزوير می کرديد فاش شده است. آه جگرسوختگان و جان باختگان و دهان دوختگان کارگر افتاده است و دامان و گريبان شما را سوخته است. خائفم که بگويم باب توبه هم به روی شما بسته شده است. شريعت هم از شما شفاعت نخواهد کرد که مشروعيت از شما گريخته است. ايران سبز از اين پس ديگر آن ايران سياه و ويران نيست. سبزی وسپيدی اين جنبش به عنايت و اجابت الهی بر سياهی جور شما پيشی گرفته است. خاک و آب و آتش و ابر و باد و مه و خورشيد و فلک در کارند تا به فرمان خدا بر عليه شما بشورند.

سالها اعوان و انصار شما زير چتر حمايت و ولايت شما چون شغالان گرسنه در پوستين خلق افتادند و امنيت و عدالت را از مردم ربودند، دهانشان را بستند، عزتشان را ستاندند، راحتشان را گرفتند، گلويشان را فشردند، خون در دل و اشک در چشمشان نشاندند، زهر قساوت را به آنان چشاندند و چون قومی اشغال شده به اسارتشان گرفتند، حقوقشان را پامال کردند، آزاديشان را به تاراج بردند، حرمتشان را شکستند، افکارشان را به سخره گرفتند، دينشان را وارونه کردند، کارخانه مقدس تراشی تراشيدند، و به نام دين خرافه فروختند، کامشان را تلخ و روزشان را شب کردند، دست خيانت در صندوق آراء شان گشودند، و پای اهانت بر کرامتشان نهادند، دانشگاه ها را به دست جهال سپردند، و بيت الاحزانی بنام صدا و سيما را از دروغ و تهمت انباشتند، و درس غلامی و غمناکی به مردم دادند. نظر حرام نمودند و خون خلق حلال، اجتماعات دروغين و گزاف بر پا کردند، و لاف زنان به مردم دنيا فروختند که همگان عاشقان سينه چاک نظام ولايتند. در زندانها و قتلگاه ها از قتل و تجاوز و تعدی و ضرب و شتم و جرح و شکنجه آن کردند که مغولان نکردند، شرع و قانون را زير پا گذاشتند، و علم جهل و تعصب برافراشتند، نادانان را بر کشيدند و دانايان را فروکوفتند، لذت را از جوانان و حرمت را از پيران دريغ داشتند، آيت الله های رنگين ساختند و فتاوای سنگين از آنان گرفتند تا نويسندگان و ناقدان را به طناب توحش خفه کنند و به ساطور سبعيت بند از بند بگشايند، در پی ماليخوليای دشمن ستيزی هر روز مهلکه ای و معرکه ای تراشيدند و جمعی را به بند کشيدند، و اقارير مضحک بر زبانشان نهادند و کيفرهای مهلک بر جانشان.عمله استبدادنظامی و قضايی بيداد را به نهايت رساندند، گويی نظام قسم خورده بود که از صدام و حجاج چيزی کم نياورد.

اين مکرهای سرد و رندی های واژگونه و زيرکی های ابلهانه، و ستم های آشکار و نهان و زور و تزوير های گران و حق کشی ها و آدم کشی ها و تقلب ها و تخلف های پر عفونت ودراز مدت ، آتشی در وجدان رعيت افروخت که کاشانه ولايت را بسوخت. آن اعتراض پس از انتخابات نه "رزمايش" بود، نه" فتنه" و نه" مسجد ضرار" (که دارالضرب شما هر روز مهری بر آن می زند)، بل طغيان و غليان غيرت بود بر عليه غارت. وجدانهای بيدار، بر رای خود، بر انتخاب خود، بر حقوق شهروندی خود، بر آزادی انديشه خود، غيرت ورزيدند و بر غارتگران رای و حقوق و آزادی، آرام و متين شوريدند. دزدان سراسيمه بر خود پيچيدند،ولی ما صدای خنده خدا را شنيديم که در فضا پيچيد. او از ما راضی بود. دعای ما را شنيد و جانيان و بانيان را رسوا کرد. مرگ ترانه (موسوی)، ترانه مرگ استبداد بود.

آقای خامنه ای،
بارها حافظان ،حکام جائر زمانه را بزبان رمز موعظه کردند که:
با دعای شب خيزان ای شکر دهان مستيزدر پناه يک اسم است خاتم سليمانی
و گفتند:
مکن که کوکبه دلبری شکسته شودچو بندگان بگريزند و چاکران بجهند
نشنيدند و عاقبتشان را شنيدی.

جنبش سبز برای آفريدن ايرانی سبز اکنون محکم نهاد شده است. چون شجره طيبه ای که پايی در زمين و سری در آسمان دارد و به اذن خدا در ثمر بخشی است (اصلها ثابت و فرعها فی السماء – سوره ابراهيم). اين جنبش شهيد سبز خود، شعر و شاعر سبز خود، ادب و هنر و گوينده و گفتمان سبز خود را پيدا کرده است. محصول بيست سال جهاد فرهنگی و دردمندانه روشنگران و پيکارگران عرصه سياست و فرهنگ است. بيهوده می کوشيد با نظامی گری و انوری پروری به سبک سلطان سنجر و سلطان محمود آن را در هم بشکنيد. خود را مگر بشکنيد.

اين نه آن شير است کز وی جان بریيا ز پنجه قهر او ايمان بری

فرو ريختن رعب رعيت و زوال مشروعيت ولايت بزرگترين دستاورد شورش غيرت بر غارت بود و شير خفته شجاعت و مقاومت را بيدار کرد. نه تطاول نظاميان نه تجاوز حراميان، نه خاک افشاندن در چشم مروت نه باد افکندن در آستين ژنده قدرت، نه تکيه بر سبعيت حيوانی نه حمله به علوم انسانی، نه مداحی مداحان مزدور نه شاعری شعر فروشان کم شعور، هيچکدام قامت مقاومت را خم نخواهند کرد. استبداد دينی رسوای کفر و دين شده است. و در مزرع سبز جنبش هنگام دروی آن رسيده است. ما اين را به دعا از خدا خواسته ايم و خدا با ماست.

برگشتن بخت و روزگار شاهدی شيرين تر از اين ندارد که عيدهای شما همه عزا شده است. و هر چه روزی شما را می خنداند اينک می گرياند و می لرزاند. دانشگاهی که می خواستيد به پابوس شما بيايد، اکنون به کابوس شما بدل شده است. تظاهرات خيابانی، اجتماعات آئينی، رمضان و محرم ،حج و روضه و ماتم همه برای شما نماد نحوست شده اند و به زيان شما روان می شوند.

ما نسل کامکاری هستيم. ما زوال استبداد دينی را جشن خواهيم گرفت. جامعه ای اخلاقی و حکومتی فرادينی طالع تابناک مردم سبز ماست.

ما آزادی را ارج خواهيم نهاد و قدر خواهيم دانست، همان آزادی که شما به آن ظلم کرديد و قدرش را ندانستيد و اکنون مظلمه اش را می بريد. فاشيسم مشربان به شما فروختند که آزادی يعنی بوالهوسی و اباحی گری و لاابالی روشی. و ندانستيد که شفای امراض مهلک نظام شما در اين خجسته آزادی است. بی جهت بدنبال مفسدان اقتصادی می گرديد (که در آن هم عزمی و جديتی نيست). اگر مطبوعات را آزاد می گذاشتيد، فسادها را رو می کردند و مفسدان جرات فساد نمی کردند. می گذاشتيد نقد شما را بگويند تا شما هم به ورطه استبداد رای و نخوت شوکت و فساد قدرت در نمی افتاديد. می گذاشتيد سخن راستين مردم را با شما در ميان بگذارند تا مستی بی خبری از سرتان بپرد. آنها مدارس ميهن اند، نه "پايگاه دشمن." و چه باک که درهای مدارس باز باشد و شما هم در آن شاگردی کنيد.

ما ديانت را هم ارج خواهيم نهاد، همانکه شما آن را بازيچه مصالح قدرت خواستيد و بنام آن درس غلامی و غمناکی به مردم داديد و ندانستيد که شادی و آزادی با ايمان راستين همپيمانند و اجبار فقيهانه، حريت مومنانه را می ستاند و قدرت شريعت مدار هم قدرت و هم شريعت را فاسد می سازد. حکومت بر مردمی شاد و آزاد و آگاه و چالاک افتخار دارد نه رعيتی دربند و غمناک.

***

با خود می گويم برای که اينها را می نويسم؟ برای نظامی که بخت از او برگشته و آب از سرش گذشته و تشنه در سراب مانده و خيمه بر خراب زده و چشم نجابتش بسته و ستون صلابتش شکسته و از چشم خواص و عوام افتاده و طشت رسوائيش از بام افتاده است؟ و آنگاه به ياد می آورم کلام خالق سبحان را در ذکر حکيم که:

و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوما الله مهلکم او معذبهم عذابا شديدا قالوا معذره الی ربکم و لعلهم يتقون (آنان پرسيدند چرا کسانی را موعظه می کنيد که خدا قطعا هلاک و عذابشان خواهد کرد، موعظه گران گفتند عذری است تا خدا ما را به گناه آنان نگيرد، شايد هم پند ما در آنان درگيرد – سوره اعراف ۱۶۴)

بارخدايا تو گواه باش، من که عمری درد دين داشته ام و درس دين داده ام. از بيداد اين نظام استبداد آئين برائت می جويم و اگر روزی به سهو و خطا اعانتی به ظالمان کرده ام از تو پوزش و آمرزش می طلبم.

ای خدای خرد و فضيلت! به صدق سينه مردان راستگو و به آب ديده پيران پارسا دعای ما را هم با دعای سحرخيزان و روزه داران و عابدان و صالحان همراه کن و شکوه دردمندانه ما را بشنو و بر سينه های بريان و چشم های گريان ستمديدگان رحمت آور و بيش از اين خلقی را پريشان و خروشان مپسند. دوستان خود را به دست دشمنان مسپار و خرد و فضيلت را از اسارت اين نامردمان به در آر. باد را بگو تا خيمه استبداد را بر کند و آتش را بگو تا ريشه بيداد را بسوزاند. آب را بگو تا فرعون ها را غرق کند و خاک را بگو تا قارون ها را در خود کشد. ابرها وباران ها را بگو تا رحمت و عدالت و شادی و شفقت بر اين قوم مظلوم محروم ببارند و خارزار رذيلت ظالمان را به گلزار فضيلت عادلان بدل کنند.

آب و دريا ای خداوند آن توست باد و آتش جمله در فرمان توست

گر تو خواهی آتش آب خوش شود ور نخواهی آب هم آتش شود

تو بزن يا ربنا آب طهور تا شود اين نار عالم جمله نور








رمضان مبارک ۱۴۳۰ قمری







شهريور ۱۳۸۸ شمسی



































سمـن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانـند بـه فـتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانـند به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند نـهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند رخ مـهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانـند ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانـند دوای درد عاشق را کسی کو سهل پـندارد ز فـکر آنان که در تدبیر درمانند در مانـند چو منصور از مراد آنان کـه بردارند بر دارند بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانـند در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند کـه با این درد اگر دربند درمانند درمانـند







...........................................................................................................














پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۸







جناب آقای احمدی نژاد, با سلام. اینجانب علی اکبر ابراهیمی بمنظور سر و سامان دادن به وضعیت زندگی یم نیاز به یازده میلیون تومان وام دارم. در صورت امکان لطفا در اینمورد اقدام شود.







با تشکر







امضا: علی اکبر ابراهیمی







............................................................................................................














پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۸







مگر مردم ایران آدم نیستند؟!







رهبر ناقلا جناب آقای خامنه ای, با سلام. وقتی پول فعالیتهای انتخاباتی من توسط رهبر کشور خودم هاپولو شده باشد و به من داده نشود چه راهی پیش روی من خواهد بود جز آنکه پول ایران را از غرب بگیرم؟







اصلا مگر مردم ایران آدم نیستند که خامنه ای غرب پول نفت ایران موسوی را علی رغم موافقت مردم ایران به خامنه ای می دهد تا خرج تامین نیات خامنه ای های داخلی و خارجی در ایران و یا بوسیله ایران گردد؟







من مجبورم بروم اما با این بک راند و چشم انداز سیاه _که برخی خلایق معصوم ایرانی و غربی خدا یادشان رفته مسوولند و اعطا شدن حداقل حقوق معلق من به خودم آنهم بعنوان امتیاز را مشروط کرده اند به سر به نیست شدن خامنه ای_ مسوولیت رفتن من مستقیما بعهده حکومت ایران خواهد بود. من در همینجا و هم اکنون اعلام می کنم که در خارج همه چیز برای من مهیا است و من فقط بخاطر وجدانم اینهمه در ایران مانده ام.







حضرت آیت الله خامنه ای, امروز در ایران ظلمی قابل توجه به وقوع پیوسته که روش پنهان کردن و جبرانش نیز همچون خودش است. و اگر در اینجا و اکنون کل فعالین سیاسی ایران معاصر هم با هم جمع شوند تا قرض نجات را به خودم باز پس دهند, من این معجزه را چگونه به سادگی باور توانم کرد؟ آیا کیفیتش در سطوحی همچون سطح همان دادگاه اعترافات نیست؟ آیا تفاهمشان این است؟ آیا اینگونه تحفه ها لااقل به درد خودشان خورده است؟ اگر نخورده است پس به چه کار من آید! و اگر خورده است پس چگونه چیزی باقی مانده که قرار باشد به خورد من داده شود؟ چگونه باور کنم که واقعا, حقیقتا و خدایی ش با هم آشتی و همکار و دوست هستند؟ چگونه باور کنم تا احمق یا خاین و بطور خلاصه یک مقصر و جنایتکار نباشم؟ اصلا مگر این همان جماعتی نیست که برای پرداختن خانه و ماشین و ورک شاپ و پکیج مهاجرتی ام به من از من انتظار معجزه داشت؟ چگونه باور کنم که ایرانی جماعت برای من معجزه آورده اند!







حضرت آیت الله خامنه ای, با توجه به بلاهایی که بر سر اصلاح طلبان مظلوم و بر سر مردم و مملکت آورده اید, حق با خیال و وجدان راحت رفتن نیز از من سلب شده است. من امروز در مورد گروگانها نگرانم و هر چند ممکن است رهبر معظم نه طاقت گریه کردنم را داشته باشند و نه تحمل قدم زدنم را, اما موظفم فعلا اینجا بمانم و آواز پاییزهای ایران را دوست دارم به راه بیندازم. حداقل تا وقتی که هشتاد هزار تومانم را بگیرم. قرار بود وقتی از ایران می روم دیگر نگران ایران نباشم. اما با این وضعیت و با این نظم و آرامش شرم آور و ننگینی که جنابعالی برای این مردم ایجاد کرده اید برای ایران نگرانم.







به همین دلیل هم اکنون و همینجا یکبار دیگر بجای تجربه گزینه رفتن از ایران, گزینه گرفتن وام را می آزمایم. و حداقل خواسته ام از آن نظام مبنی بر یک وام جهت خرید خودرو را تکرار می کنم. چنانچه اعتباری برای خود و نظام غاصبتان قایلید از من ضامن نخواهید. چرا که سرمایه های مادی و معنوی باید تضمین شوند نه اینکه بیایند ضامن شوند. اما اخلاقا متعهد می شوم تا جایی که برایم زحمتی نباشد برای بازگرداندن وام بکوشم. تصمیم دارم نامه وام را صبح روز شنبه 21 شهریور به دبیرخانه نهاد ریاست جمهوری برسانم. رفتار احترام آمیز و توام با کرامت خیلی برایم مهم است. لطفا تا پشیمان نشده ام از اینجانب حمایت شود تا وامی را که برای خریدن یک خودرو کافی است بدون حیله و نیرنگ و الزامات محدود کننده دریافت کنم.







با تشکر از قدرت مشترک ملت که آن نظام را موظف به پرداخت وام به اینجانب علی اکبر ابراهیمی اعلام فرمود.







.................................................................................................................














پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۸







اگر نثار جنبش سبز ملت ایران باشم رستگارم







به کیفیت فعالیتهایم که موهبتی خدادادی است افتخار می کنم. به اینکه اراده ام مبنی بر خداپرستی همه, روی مغزها و شبکه های برجسته حک شده اما هنوز هیچ فرد یا گروهی بخاطر من تهدید و سرکوب نشده است. به اینکه هنوز حضرت آیت الله خامنه ای و همکاران ایشان در مناصب مدیریتی جامعه نیز خود را ملزم به رعایت حرمت و کرامت علی اکبر ابراهیمی می شناسند. این نشان دهنده آن است که من حتی در نظر دشمن ترینان نسبت به خویش نیز یک فرمانده خیر خواه و خیر جو هستم.







و همچنین بمنظور اینکه ریسک حمایت از علی اکبر ابراهیمی را پایین بیاورم بدینوسیله به اصلاح طلبان و مردم ایران اجازه می دهم هر جا بخاطر من تحت فشار و تهدید قرار گرفتند مرا تکذیب و تکفیر فرمایند تا آسیبی به جنبش سبز ملت ایران نرسد.





















خـلوت گزیده را به تماشا چه حاجـت اسـت چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است جانا بـه حاجـتی کـه تو را هـسـت با خدا کاخر دمی بـپرس که ما را چه حاجـت اسـت ای پادشاه حـسـن خدا را بـسوخـتیم آخر سؤ‌ال کـن کـه گدا را چه حاجـت اسـت ارباب حاجـتیم و زبان سؤ‌ال نیسـت در حـضرت کریم تمـنا چـه حاجـت اسـت محـتاج قصـه نیسـت گرت قصد خون ماست چون رخت از آن توست به یغما چه حاجت اسـت جام جـهان نماسـت ضـمیر مـنیر دوسـت اظـهار احـتیاج خود آن جا چه حاجت اسـت آن شد کـه بار مـنـت مـلاح بردمی گوهر چو دست داد به دریا چه حاجـت اسـت ای مدعی برو کـه مرا با تو کار نیسـت احـباب حاضرند بـه اعدا چه حاجـت اسـت ای عاشـق گدا چو لـب روح بـخـش یار می‌داندت وظیفـه تـقاضا چـه حاجت اسـت حافـظ تو ختـم کـن که هـنر خود عیان شود با مدعی نزاع و مـحاکا چـه حاجـت اسـت







.......................................














ای کـه مهـجوری عـشاق روا می‌داری عاشـقان را ز بر خویش جدا می‌داری تـشـنـه بادیه را هـم به زلالی دریاب بـه امیدی که در این ره به خدا می‌داری دل بـبردی و بحل کردمت ای جان لیکـن بـه از این دار نگاهش کـه مرا می‌داری ساغر ما کـه حریفان دگر می‌نوشـند ما تحـمـل نـکـنیم ار تو روا می‌داری ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود می‌بری و زحمـت ما می‌داری تو به تقصیر خود افتادی از این در مـحروم از کـه می‌نالی و فریاد چرا می‌داری حافـظ از پادشهان پایه به خدمت طلبـند سـعی نابرده چـه امید عـطا می‌داری







.......................................














لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است وز پی دیدن او دادن جان کار مـن اسـت شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز هر که دل بردن او دید و در انکار من است ساروان رخـت به دروازه مـبر کان سر کو شاهراهیسـت که منزلگه دلدار من است بـنده طالـع خویشم که در این قحط وفا عشق آن لولی سرمست خریدار من است طبلـه عـطر گـل و زلف عبیرافشانش فیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است باغـبان همچو نسیمم ز در خویش مران کاب گلزار تو از اشک چو گلنار من اسـت شربـت قـند و گلاب از لـب یارم فرمود نرگـس او که طبیب دل بیمار من اسـت آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخـت یار شیرین سخن نادره گفتار مـن اسـت







برای آشنایی با مفهوم کلمه دوست در دیدگاه من مقاله "مبانی سیاست خارجی مطلوب" به قلم اینجانب مقاله مناسبی است.







.................................................................................................................





















چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۸







یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه.







..............................................................................................................





















چهارشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۸







خدایا شاهد باش که من اینها را نوشته بودم:







حرمت مردم ایران بطرز فجیعی در داخل لگد مال شد. تا حدی كه شكست قحطی و نا امیدی عادت شد و نسبت به بی احترامی های خارجی نیز یك نوع بی غیرتی و بی تفاوتی بوجود آمد.







مدرك قابل استناد در مورد به ابتذال كشیده شدن احترام ایرانیان در داخل این است كه امروزه هزینه فعالیت و رقابت سیاسی در ایران نسبت به بیشتر كشورها بالاتر است. یعنی نجابتی كه سیاستمداران باید در حضورمردم از آن برخوردار باشند بدلیل كافی نبودن معدل شرافت كل سیاستمداران عملا فعال ایران معاصر به پایینتر از حدود استانداردها نزول كرد و برگزیده شدن در رقابتهای انتخاباتی و یا به عبارت دیگر پیروزی در جنگهای رسیدن به قدرت و حاكمیت مستلزم انواع بد اخلاقی های سیاسی و خشونت ورزی ها شد. و بستر بالندگی رشد توسعه و حفظ منافع و حقوق مردم در بعضی موارد خواسته و در بیشتر موارد ناخواسته لگد مال شده و به عرصه ادعای شرفها و دعواهای سیاسی تبدیل شد.
تا جایی كه فعالیت علمی فرهنگی هنری و ورزشی نیز مستلزم تحمل هزینه های غیر طبیعی و عجیب غریب شد و نخبگان علمی فرهنگی هنری و ورزشی نیز در جبر باج دهی های غیر مستقیم و در بعضی موارد مستقیم قرار می گرفتند و .....







.............................................................................................................














سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۸







تنها گزینه غرب در قبال ایران







آقایان خاتمی و موسوی در آخرین بیانیه ها یشان به ابطال انتخابات تاکید نکردند, گناهی هم ندارند. مردم خودشان ترس را ترجیه داده اند واینطور می خواهند و اینطور قبول می کنند و اینطور تحمل می کنند و به داد من نمی رسند و شرایط مهاجرت مرا تسهیل نمی نمایند. این اوضاع تاسف بار نشانه آن است که خشونت و فرعونیت حکومت خامنه ای در ایران خوب جواب می دهد و _دیر یا زود_ مورد پذیرش واقع می شود. ملت ایران می گویند در اینجا و اکنون شاید غرب نیز همین گزینه را در قبال ایران اعمال کند و این تنها گزینه غرب در قبال ایران است. من در اینجا و اکنون وظیفه ای را که نهاد های غربی خامنه ای برایم تعریف کرده اند انجام دادم و این گزارش را از این صدای خامنه ای نمای ملت ایران ارسال کردم. باشد که قبولی یو. ان. ایچ. سی. آر اولا محقق گردد و ثانیا با تحقیر کمتر و با تکریم بیشتر و بهتر محقق گردد. امین.







لازم به تذکر است که من خیر خواه و دلسوز اصلی ملت ایران هستم _حتی اگر همچون نمایندگانشان مدعی عشق ایشان نباشم_ و اگر در اینجا و اکنون مجبور نبودم, خامنه ای های خرد و کلان و آشکار و نهان تهدید نکرده بودند که حرمت و کرامت قدرت مشترک ملت را حتک خواهند کرد و اگر من از سیل مصیبتهای ناشی از بی غیرتی مردم در مورد توهین به حرمت و کرامت و شعورشان, برای ایران و برای آبروی ایرانیان نهراسیده بودم و اگر من مطمین بودم که از حق آدمکشی برخوردارم می شناسند, این یادداشت رنگ و بوی اعترافات نمی گرفت. معذرت می خواهم. از تو معذرت می خواهم. از خودم. که مفت و مجانی برای این کشور نفرین شده ایثار کردم. و سوظن نداشتن به این کشور خود بزرگترین ایثار و اعتماد بود. در اینجا و اکنون مردم با به نمایش گذاشتن خامنه ای بازی بزرگ فریاد می زنند: نصر من الله و فتح قریب, مرگ بر این کشور مردم فریب.







.......................................................................................................



































سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۸







راه نجات احمدی نژاد







آقای احمدی نژاد, اگر واقعا خودت هم ناموس داری و فقط توسط قدرت مشترک ملت تقویت نمی شی و فقط از این قدرت تغذیه نمی کنی, پرونده ای رو که غربیان برای فعالیتهای اتمی ایران ساخته اند بکوب توی سر و صورت غرب تا به مردم دروغ نگفته باشی و خط مشی ات کمی منسجم و مستقل باشد.







ننگ مواضع تو متعلق به خود توست و افتخار مواضع تو متعلق به خود ما ملت آزاد و آزاده ایران و قدرت مشترکمان که فعلا دارد قدرت تو را تقویت می کند و تو را از بیماری های ناشی از کمبود محبت مادری نجات می بخشد.







امضا: ملت ایران














مرا عهدیست با جانان کـه تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشـتـن دارم صـفای خـلوت خاطر از آن شمع چگل جویم فروغ چـشـم و نور دل از آن ماه ختـن دارم بـه کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصـل چـه فـکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم مرا در خانه سروی هسـت کاندر سایه قدش فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمـن دارم گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند بحـمد الـلـه و المنه بتی لشکرشکن دارم سزد کز خاتـم لعلش زنـم لاف سـلیمانی چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم الا ای پیر فرزانـه مکـن عیبـم ز میخانـه کـه من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نـه که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم چو در گـلزار اقبالـش خرامانم بحمدالـلـه نـه میل لاله و نسرین نه برگ نسـترن دارم به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم







...............














در همه دیر مغان نیست چو مـن شیدایی خرقـه جایی گرو باده و دفـتر جایی دل کـه آیینـه شاهیسـت غـباری دارد از خدا می‌طلبـم صحـبـت روشـن رایی کرده‌ام توبـه بـه دست صنـم باده فروش کـه دگر می نـخورم بی رخ بزم آرایی نرگـس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنـج نروند اهـل نـظر از پی نابینایی شرح این قصـه مگر شمـع برآرد بـه زبان ور نـه پروانـه ندارد به سـخـن پروایی جوی‌ها بستـه‌ام از دیده به دامان که مـگر در کـنارم بـنـشانـند سـهی بالایی کـشـتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست گـشـت هر گوشه چشم از غم دل دریایی سـخـن غیر مـگو با من معشوقه پرست کز وی و جام می‌ام نیست به کـس پروایی این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی گر مسلـمانی از این است که حافـظ دارد آه اگر از پی امروز بود فردایی







.................














ناگـهان پرده برانداختـه‌ای یعنی چـه مسـت از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه زلـف در دست صبا گوش به فرمان رقیب این چنین با همه درساخته‌ای یعنی چه شاه خوبانی و مـنـظور گدایان شده‌ای قدر این مرتبه نشناخته‌ای یعـنی چـه نـه سر زلف خود اول تو به دستم دادی بازم از پای درانداختـه‌ای یعـنی چـه سخنـت رمز دهان گفت و کمر سر میان و از میان تیغ به ما آخته‌ای یعـنی چـه هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول عاقـبـت با همه کج باخته‌ای یعنی چه حافـظا در دل تنـگـت چو فرود آمد یار خانـه از غیر نپرداخته‌ای یعـنی چـه







در این غزل از مناظره احمدی نژاد و اوباما و رابطه با غرب و تفاهم برای مذاکرات انتقاد شده.







.....................................................................................................




























دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸







تقصیرات خدا را چگونه جبران کنیم ای خدای من؟







کشوری که توسط خامنه ای و ایادی آن نمایندگی می شود شرف ندارد. این کشور بی شرف نیاز به استقلال ندارد.







در حالی که من حتی از خانه و ماشین و ورک شاپ و پکیج مهاجرتی نیز محرومم این ایران سیر, بی شرف و بی حیثیت آنقدر هار شده که حتی فعالیتهای اتمی نیز دارد. در اینجا و اکنون این جنایت مورد نظر من و مورد تایید من نیست و مسوولیتش با حکام ماورایی و آسمانی و همچنین با کشورهای غربی زمین است. چرا که اگر به وظایف خویش در قبال انسان _ از جمله وظیفه کمک به وی برای نگارش مقاله مبانی فعالیتهای انتخاباتی مطلوب_ عمل می کردند, چه بسا بجای برگزاری با شکوه انتخابات ایران, جنایات و فجایع اخیر به وقوع نمی پیوست.














سال‌ها پیروی مذهـب رندان کردم تا بـه فـتوی خرد حرص بـه زندان کردم مـن بـه سرمـنزل عنـقا نه به خود بردم راه قـطـع این مرحـلـه با مرغ سـلیمان کردم سایه‌ای بر دل ریشـم فکـن ای گـنـج روان کـه مـن این خانه بـه سودای تو ویران کردم توبـه کردم کـه نبوسـم لب ساقی و کـنون می‌گزم لـب کـه چرا گوش بـه نادان کردم در خـلاف آمد عادت بطـلـب کام کـه مـن کـسـب جـمـعیت از آن زلف پریشان کردم نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست آن چـه سـلـطان ازل گفـت بکـن آن کردم دارم از لـطـف ازل جـنـت فردوس طـمـع گر چـه دربانی میخانـه فراوان کردم این کـه پیرانـه سرم صحبت یوسف بنواخـت اجر صـبریسـت کـه در کلـبـه احزان کردم صـبـح خیزی و سلامـت طلبی چون حافـظ هر چـه کردم هـمـه از دولـت قرآن کردم گر بـه دیوان غزل صدرنشینـم چـه عـجـب سال‌ها بـندگی صاحـب دیوان کردم







.....................














به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم بیا بـگو که ز عشقت چه طرف بربستـم اگر چـه خرمن عمرم غم تو داد بـه باد بـه خاک پای عزیزت که عهد نشکستم چو ذره گر چه حقیرم ببین به دولت عشق کـه در هوای رخت چون به مهر پیوستم بیار باده که عمریست تا من از سر امـن بـه کنـج عافیت از بهر عیش ننشستم اگر ز مردم هـشیاری ای نـصیحـتـگو سخن به خاک میفکن چرا که من مستم چـگونـه سر ز خجالت برآورم بر دوست کـه خدمـتی به سزا برنیامد از دستم بـسوخـت حافـظ و آن یار دلنواز نگفت که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم







....................














برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست مرا فـتاد دل از ره تو را چه افتادسـت میان او کـه خدا آفریده اسـت از هیچ دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست بـه کام تا نرساند مرا لبـش چون نای نصیحـت همه عالم به گوش من بادست گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادسـت اگر چه مستی عشقـم خراب کرد ولی اساس هستی من زان خراب آبادسـت دلا مـنال ز بیداد و جور یار کـه یار تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست برو فسانه مخوان و فسون مدم حافـظ کز این فسانه و افسون مرا بسی یادست







................................................................................................................




























یکشنبه 15 شهریور 1388







مونولوگ با نیروهای قهری ماورایی و آسمانی و نیروهای مسلح و نظامی غرب







نیروهای قهری ماورایی و آسمانی و نیروهای مسلح و نظامی غرب, با سلام.







با توجه به اینکه من از حقوقی همچون خانه و ماشین و ورک شاپ و پکیج مهاجرتی برخوردار نیستم اما شما از امتیازاتی همچون صبحانه, ناهار و شام برخوردارید و پول آن حقوق من صرف چنین امتیازاتی برای شما شده است و این مورد نظر من و مورد تایید من نیست و بنابراین مسوولیتش نیز با من نیست, شما موظفید قسمتی از بودجه های نظامی و امنیتی خویش را به تامین حقوق فوق الذکر اینجانب علی اکبر ابراهیمی اختصاص دهید و این حقوق را ظرف شهریور ماه سال جاری توسط یکی از سفارتخانه های کشورهای غربی در تهران و یا به شکل مناسب دیگری به من بپردازید.







این یکی از بهترین اقدامهای کوچک در راه طولانی حلال شدن اموالی خواهد بود که شما به شکلهای مستقیم و یا غیر مستقیم از من و ورژنهای کریمم گرفته اید. ضمنا من اقدامی را که در بیانیه زیر از شما خواسته شده پیشنهاد نمی کنم و چنین اقدامی مورد نظر من و مورد تایید من نیست:














نیروهای قهری ماورایی و آسمانی و نیروهای مسلح و نظامی غرب, با سلام.







ما ملت ایران که قدرت مشترکمان توسط هیاتی معدود از افرادی غیر منتخب در نهادهایی چون مجلس شورای اسلامی, بیت رهبر ی, شورای نگهبان, ریاست جمهور ی, وزارت آی. سی. تی, وزارت علوم, وزارت کشور و .... غیب گردیده و به گروگان گرفته شده و جراتش را هم نداریم چیزی بگوییم, صرف شدن وقت و عمر علی اکبر ابراهیمی به مسایل روزمره معیشتی را جنایتی از جانب ایران به سه جهان واقعی, آرمانی و مطلق می دانیم و خواستار آنیم تا حکومتمان به این نابغه مظلوم خانه, ماشین, ورک شاپ و پکیج مهاجرتی بپردازد. لکن این هیات حاکمه که هر روز از قول ما بیانیه هایی صادر کرده و به نمایندگی از ما اعمالی را مرتکب می شو د به این وظیفه خویش عمل نمی کند و برای ما نیز رعب و وحشت ایجاد کرده و مغزمان را طوری مهندسی نموده تا در اثر تکرار وحشت و عادت به ابهام و ترس, سعی کنیم با توسل به چاپلوسی و شرک, خودمان را تبریه کنیم و به حال و روزی تنزل بیابیم که حتی در صورت مواجه شدن با این نابغه معاصر نیز مجبور به تکفیر و تکذیب وی باشیم و فکر کنیم که وی نه سرمایه اجتماعی همه کشورها بلکه فقط متعلق به ایران است. در صورتی که ما ملت ایران این جنایت بر علیه بشریت را مورد نظر خویش و مورد تایید خویش نمی دانیم. و معتقدیم تامین حقوق علی اکبر ابراهیمی از صبحانه, ناهار و شام لاشه ها یا همان لاشی ها و لاشخورهای حاکم بر ایران خیلی مهمتر است.







لذا از شما نیروهای قهری ماورایی و آسمانی و نیروهای مسلح و نظامی غرب می خواهیم به کمک ما بیایید و این رژیم را عوض کنید تا نمایندگانی در ایران به قدرت برسند که حداقلی نسبتا کافی از حقوق این نابغه بیزار از جنگ را به وی بپردازند. لازم به ذکر است که ظرف زمانی اعتبار این مجوز تا پایان شهریور ماه سال جاری می باشد.







امضا: ملت ایران







.......................................................................................














یکشنبه 15 شهریور 1388







مونولوگ با خرد جمعی







این ندایی است به خرد جمعی که قطعه قطعه شده و در گوشه بازداشتگاهها, در خارج از کشور, در داخل حاکمیت و ..... خودش را متواری و پنهان کرده تا انسان نفهمد که با هم است و دست یکی کرده تا حقوق بشر را به وی نپردازد. خیال کرده رای ملت است که دزدیده ن, داره ن باهاش پز می ده ن.







آهای خرد جمعی, من که بالاخره نفهمیدم باید گریه کنم یا باید قدم بزنم! اما تو خود نیز نیک می دانی که همه حجتها بر تو تمام است و همه بهانه ها با من کمال. من خود نیز نیک می دانم که تو به وظایفت آگاهی. به هوش باش که کمتر از به ایتلاف رسیدن انسانها درد انسان را درمان نباشد. برای ماندنم در ایران, شرطم حداقل یک خودروی قسطی است. کیفیتش هم باید این باشد که سیاسیون ایران معاصر به ایتلاف رسیده باشند بعد انتظار داشته باشند این چیزی را که جایزه یا امتیاز می نامند قبول کنم. من که می دانم با هم اختلاف ندارید و به محض رفتن من به عدالت و آشتی رجعت خواهید کرد. اگر واقعا اختلاف دارید چرا به هم شلیک نمی کنید؟ چرا خاینین را نمی کشید؟ ..... اینهمه پول و وقت صرف سلاح کرده اید و از خرج کردن برای حقوق بشر و آموزش و بهداشت طفره رفته اید که چه؟ اصلا فکر نمی کنید زیادی تابلو هستید؟! فکر کرده اید من مسخره ایرانم که ذهنم را بیش از این درگیر بدبختی های بی پایان ایران کنم؟ میهمان خارجی گیر آورده اید؟ فرمول و دارو و معجون مفت و مجانی نجاتبخشی در کار نیست. قهرمانی در کار نیست که منتظر حماقت یا خیانتش باشید. من یک حقوق بگیر معمولی یم و آنچه معمولی نیست این است که حقوق و پول نمی گیرم.







ظلم و بی عدالتی در زندانهای شاه بر منجیانی به نام رفسنجانی و خامنه ای روا داشته شد. سپس توسط این دو قهرمان و احمدی نژادشان بر بازداشتی های کهریزک که تنها جرمشان دفاع از استقلال و ناموس مشترک این ملت ترسو و ذلیل و حقیر بود. و فردا هم که رژیم برگشت بر مزدوران و حقوق بگیران احمدی نژاد اعمال خواهد شد. بخاطر همین هم بود که به پیشنهاد من مبنی بر افشا شدن لیست روشنی از وفاداران به خامنه ای جهت ثبت شدن در لوح محفوظی از حافظه تاریخی مردم بی توجهی شد. کشور شما این است. چرا ناراحت می شوید؟ از قبل هم همین بود منتها حاشا می کردید اما امروز دیگر غیر قابل انکار است. اتفاقا بهتر شد. دیگر نمی توانید خودتان را گول بزنید. کمتر دروغ می گویید. کمتر ادعای شرف می کنید. کمتر به متجاوزان بی آبرویتان باج می دهید. کمتر می خواهید چشم کشورهای خارجی را در بیاورید. از توهمات به واقعیت برگشته اید. این کم پیشرفتی نیست. آخر هویت ملی خویش را دیده اید یا ندیده اید! .... به هر حال شناخته اید. راههای نجاتتان را یک سال تبیین کردم. به جای کودتا بخاطر بقای رژیم, انتخابات برای براندازی رژیم برگزار کنید و به ایتلاف برسید. وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند و اگر قدرتی به وی امانت دهند جنایتی احمقانه یا خاینانه تواند. خامنه ای بازی علیه یکدیگر هنر و افتخار نیست. و امروز ایران کشوری خامنه ای باز است. این مطلوب نیست و با آرمانهای انقلاب مغایرت دارد. و منجر به این می شود که علی اکبر ابراهیمی بدون ویزا و دیگر امکانات لازم برود مهاجرت.
...................................................................................................














یکشنبه 15 شهریور 1388







هیهات من الذله







رتبه 1 دو گرایش کنکور کارشناسی ارشد به علت ستاردار شدن مردود اعلام شد








آقای سروش ثابت با وجود کسب رتبه اول در یک گرایش و رتبه دوم در دو گرایش کنکور کارشناسی ارشد، در انتشار نتایج نهایی مردود اعلام شد. متن زیر را ایشان به همراه کارنامه و دیگر اطلاعات موجود در وب سایت سازمان سنجش برای سایت امروز ارسال کرده اند تا به عنوان نمونه ای مستند به افکار عمومی اعلان شود: با عرض سلام خدمت مسئولین محترم سایت خبری امروز؛ اینجانب سروش ثابت به شماره شناسنامه‌ی 1723 متولد 1364، دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف به شماره دانشجویی 82116907، در کنکور کارشناسی ارشد امسال(1388) با شماره داوطلبی 1716528 و شماره پرونده‌ی 661883 شرکت نمودم و در کمال ناباوری به رغم کسب رتبه‌ی 1 در دو گرایش (و نیز رتبه‌ی 2 در دو گرایش دیگر و رتبه‌ی 4 در دو گرایش دیگر) در اعلام نهایی نتایج جزو مردودین اعلام شدم. با توجه به این‌که رشته‌های مذکور فاقد آزمون عملی یا مصاحبه یا ... می‌باشند و انتخاب دانشجو در آن‌ها صرفاً بر اساس رتبه‌ی اعلام شده است، اقدام فوق جز ستاره کردن دانشجو چه نام و معنای دیگری می‌یابد؟ خواهشمند است در راستای رسیدگی و تجدبد نظر یا دست کم اطلاع‌رسانی در این باب اینجانب را یاری دهید. مدارک مرتبط ضمیمه می‌باشد. ضمناً می‌توانید با وارد کردن مشخصات بنده(مندرج در متن این ایمیل) در سایت سازمان سنجش نسبت به آزمون صحت ادعاهای اینجانب و مدارک ضمیمه شده اقدام نمایید:







آدرس وب‌سایت سازمان سنجش آموزش کشور جهت مشاهده‌ی کارنامه‌ی اولیه(رتبه‌ها): http://www1.sanjesh.org/arshad88/index.php







آدرس وب‌سایت سازمان سنجش آموزش کشور جهت مشاهده‌ی کارنامه‌ی نهایی(قبولی یا ردی): http://www3.sanjesh.org/arshadn/88/index.php







با تشکّر و سپاس







سروش ثابت







.......







منبع خبر: سایت امروز







..................................................................................................














شنبه ۱۴ شهریورماه ۱۳۸۸ , 2009 Sep 05














تفهیم اتهام رمضان زاده _و دیگر شکنجه شدگان اعم از نمایش داده شده یا نمایش داده نشده_ به ملت ایران:







چرا ضد انقلاب نبودی و فرار نکردی خارج تا ما هم با خیال راحت و بدون رقیب یا منتقد و یا ناظر, از طرف خدا حکومت کنیم؟ چرا خواستی نه از ما که از مردم باشی و با مردم باشی و از حقوق مردم دفاع کنی؟ به مردم فحش بده تا بین تو و مردم کدورت ایجاد بشه. اونوقت ما هم می بخشیمت و نه به حرمت و کرامت گروگانها یعنی مردم و نه به حرمت و کرامت خود تو تعرض نمی کنیم. اگه با رژیم خامنه ای ها نباشی به مردم دستور می دیم تو رو ذلیل و حقیر ببینند. مردم هر چی ما بگیم قبول می کنند. نمی تونند قبول نکنند. قدرت مشترکشون دست ماست.







این یادداشت احتمالا به زودی از اینجا حذف می شود تا به ارتباط با مدافعان حقوق و منافع مردم متهم نشوم.







.............................................................................................














جمعه 13 شهریور1388







گریه کنم؟ قدم بزنم؟ بترسم؟ چرا خامنه ای هیچ مسولیتی ندارد؟







ایران در حالی در درون خودش ستمگر است که فریاد مظلومیتهای هسته ای یش گوش جهان را کر کرده. همه کشورها کمی مشکلات دارند. من حق ندارم خودم را برای مشکلات بی پایان این اینجا و اکنون ناسپاس و طغیانگر فدا کنم. مگر کشورهای دیگر آدم نیستند؟ من در مقابل دیگر کشورها مسوولم که حقم را از ایران بگیرم تا اگر هم خیری برایشان ندارم حداقل مجبور نباشم در مقابل نهاد یو. ان. ایچ. سی. آر با وضعیت اسفناک خودم وجدان آنها را عذاب دهم اما ایران انقدر وضعیتش اسفناک است که من می گم اگه چیزی در جیبم باشد یک صدقه ای هم به ایران بدهم.
این کشور و ملت اگر حریمی داشته باشد مورد تعرض واقع نخواهد شد و اگر حریمی نداشته باشد باز هم مورد تعرض واقع خواهد شد. یک کشور و ملت بی قدرت _که فقط معدودی نخبه و قهرمان برای پاسداری از حریم قدرت مشترکش هزینه می پردازند_ را اگر سی سال هم علی اکبر ابراهیمی خرجش کنی باز هم بی قدرت است و از علی اکبر ابراهیمی طلبکار که چرا از مصیبتهای ذاتی آن کشور که گویا قرار است تنها کشور و آخربن کشور باشد بطور شدید تر وعمیقتر متاثر نمی شود.
اینجا من چه کاره ام؟ اختیارات من چیست؟ مگر همان حدود سال 84 که ایران حتی پادگانهایش را نیز بسیج کرده بود تا احمدی نژاد رییس جمهور شود من خیلی راحت به بیرون پرت نشدم؟
آیا چنین کشوری همچون کشورهای متمدن از آمادگی و شایستگی مطالعه علوم انسانی برخوردار است یا هنوز باید حداقل چند دهه دیگر هم مطیع علوم اسلامی باشد؟ آیا من مسوولم در مورد چنین سوالهایی؟ یا احمدی نژادهای خودکامه و پلیدی که از هرزگان بهانه جو و همواره طلبکار قدرت گرفته اند و چنین سوالاتی را توسط ایشان و از زبان ایشان مطرح کرده اند؟ اما انصافا مگر خامنه ای چه گفت؟ گفت آیا ایران علوم اسلامی را مطالعه کرده و عمل کرده که حالا می خواهد برود سراغ علوم انسانی؟
من عاشق چشم و ابروی کشوری که عاشق چشم و ابروی خامنه ای است نیستم و فقط مدافع حقوقم از ایران هستم. آیا این جرم است؟ من یاداشت هدف مشترک بشریت را به ایران آوردم. آیا پاسخ چنین متنی این بود؟ آیا هیچ چیز بهتری در این یادداشت یافت نشد؟ آیا من گفتم همدیگر را بکشند؟ آیا من گفتم رهبر و دستگاههای تحت امرش بجای حمایت از خاتمی و موسوی از احمدی نژاد حمایت کند؟ آیا من گفتم نیروهای مسلح از وظیفه اصلی شان مبنی بر دفاع از تمامیت ارضی کشور غافل شو ند و بیفتند به جان مردم؟ من گفتم سردار جعفری توسط احمدی نژاد اغفال شود؟ من گفتم کشور و حرمت و کرامت خون شهدا توسط احمدی نژاد بعنوان سپر بلا مورد استفاده قرار بگیرد؟
هر بار با این امید و آرزو رفتم که بعد از رفتن من همه مشکلات این کشور حل شود. اما هر بار که به ایران می نگریستم حال و روزش نامناسب و نگران کننده بود. از کشوری در حد ایران نه تشکر می خواهم ونه معذرت خواهی. من خودم متشکرم و از همه خاتمی ها و موسوی ها و احمدی نژادها و خامنه ای ها و از همه ملت ایران معذرت می خواهم. اما من آمدم که در کنار هم باشیم و با هم امور را بررسی کنیم و اگر کاری از دست من بر می آید در اتاق فکری انجام دهم. آنچه داشتم نیز یادداشت هدف مشترک بشریت بود که آوردم. ظرفیت اینجا و اکنون همین بود و من بیش از ظرفیت هر واحد انتظاری از آن واحد ندارم و اصلا چنین انتظاری داشتن در شان من نیست. من نسبت به اختیاراتی که ایران به من داده بود در قبال ایران مسوول بودم و حتی بیش از آن احساس مسوولیت کردم و اگر بیش از این برای ایران عزاداری کنم حرمت و کرامت خودم نیز توسط ایران به ابتذال کشیده شده و بدین ترتیب به جهان ظلم کرده ام. خدایا پندار, گفتار و رفتار خامنه ای مورد نظر من و مورد تایید من نیست. اما از آنجا که من زورم به خامنه ای نمی رسد مسوول ظلمهایش نیز نیستم. و اگر زورم می رسید قطعا در اینجا و اکنون بر علیه رژیم جمهوری اسلامی و عمالش اعمال می کردم. احمدی نژاد قدرت مشترک ملت را گروگان گرفت. من امروز از احمدی نژاد سربلندترم.














آن کس که به دست جام دارد سـلـطانی جـم مدام دارد آبی که خضر حیات از او یافت در میکده جو کـه جام دارد سررشتـه جان به جام بگذار کاین رشتـه از او نـظام دارد ما و می و زاهدان و تـقوا تا یار سر کدام دارد بیرون ز لب تو ساقیا نیسـت در دور کـسی کـه کام دارد نرگس همه شیوه‌های مستی از چشم خوشت بـه وام دارد ذکر رخ و زلـف تو دلـم را وردیست که صبح و شام دارد بر سینـه ریش دردمـندان لعلـت نمـکی تـمام دارد در چاه ذقن چو حافظ ای جان حـسـن تو دو صد غلام دارد














بـه تیغم گر کشد دستش نگیرم وگر تیرم زند مـنـت پذیرم کـمان ابرویت را گو بزن تیر کـه پیش دست و بازویت بمیرم غـم گیتی گر از پایم درآرد بـجز ساغر که باشد دستگیرم برآی ای آفـتاب صـبـح امید که در دست شب هجران اسیرم بـه فریادم رس ای پیر خرابات بـه یک جرعه جوانم کن که پیرم به گیسوی تو خوردم دوش سوگند کـه مـن از پای تو سر بر نگیرم بـسوز این خرقه تقوا تو حافـظ کـه گر آتش شوم در وی نگیرم














سال‌ها پیروی مذهـب رندان کردم تا بـه فـتوی خرد حرص بـه زندان کردم مـن بـه سرمـنزل عنـقا نه به خود بردم راه قـطـع این مرحـلـه با مرغ سـلیمان کردم سایه‌ای بر دل ریشـم فکـن ای گـنـج روان کـه مـن این خانه بـه سودای تو ویران کردم توبـه کردم کـه نبوسـم لب ساقی و کـنون می‌گزم لـب کـه چرا گوش بـه نادان کردم در خـلاف آمد عادت بطـلـب کام کـه مـن کـسـب جـمـعیت از آن زلف پریشان کردم نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست آن چـه سـلـطان ازل گفـت بکـن آن کردم دارم از لـطـف ازل جـنـت فردوس طـمـع گر چـه دربانی میخانـه فراوان کردم این کـه پیرانـه سرم صحبت یوسف بنواخـت اجر صـبریسـت کـه در کلـبـه احزان کردم صـبـح خیزی و سلامـت طلبی چون حافـظ هر چـه کردم هـمـه از دولـت قرآن کردم گر بـه دیوان غزل صدرنشینـم چـه عـجـب سال‌ها بـندگی صاحـب دیوان کردم














..................................................................................................................





















پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸
تو که هستی؟







برای ثبت هر گونه نظر تحت هر عنوانی باید به یادداشت "هدف مشترك بشریت"نوشته شده توسط علی اكبر ابراهیمی در شنبه 4 اسفند1386 مراجعه شود.
متن این اثر در یادداشت "جعبه ای در بهار" نوشته شده توسط علی اكبر ابراهیمی در سه شنبه 23 بهمن1386 قابل دسترس است.














................................................................................................




























پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸







بـه زور و زر میسر نیست این کار







همکاری در بندگی خدا باید حداقل مورد تفاهم و توافقشان باشد. آب هست, غذا هست, طبیعت هست, نفت و دیگر منابع هست, تحصیل کردگان هست, خدا چیزی کم نگذاشته برای این کشور. چه می خواهند؟ امروز در اینجا مسوولیتی به من واگذار نشد. خوب مدیران انتخابات ریاست جمهوری رو برگزار کنند, کشور رو اداره کنند ما هم با خیال راحت برویم دنبال سرنوشت خودمون. اگر هم نمی توانند به یادداشت هدف مشترک بشریت پاسخ بگویند, عیبی نداره, لا یکلف الله نفسا الا وسعها.







عبودیت پروردگار رشته تسبیح دانه ها که هویت متفاوت و مستقل دارند. تعبیر قشنگی بود. از روزنامه اطلاعات







..............................................................................................................





















پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸







لکم دینکم و لی دین







ایران بار دیگر وعده داده که تا روز یکشنبه حد اقل همان هشتاد هزار تومانم را خواهد پرداخت. اگر به این وعده خویش عمل کند گمان نمی کنم لزومی به صدور مجوز شماره دو باشد







....................................................................................................................





















پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸







آواز گورها







خاتمی خدای زمین است. و من در این سفر کشف کردم که اگر خاتمی گفت علی اکبر ابراهیمی باید در صورت لزوم مانع ویرانی و نابودی ایران باشد, من بگویم ایران باید در صورت لزوم مانع ویرانی و نابودی علی اکبر ابراهیمی باشد. ایران پولها و امتیازات زیادی از خاتمی گرفته بود, اما حیف که کشوری ناسپاس و چشم سفید بود. ایران این پولها و امتیازات را از من دریغ کرد و حتی در مقابل خود خدا نیز سجده نکرد.














........................................................................................................................





















پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸







فـتوی پیر مـغان دارم و قولیسـت قدیم که حرام است می آن جا که نه یار است ندیم چاک خواهـم زدن این دلق ریایی چه کنـم روح را صحبـت ناجـنـس عذابیسـت الیم تا مـگر جرعـه فـشاند لب جانان بر مـن سال‌ها شد کـه منم بر در میخانـه مـقیم مـگرش خدمـت دیرین مـن از یاد برفـت ای نـسیم سـحری یاد دهش عـهد قدیم بـعد صد سال اگر بر سر خاکـم گذری سر برآرد ز گلـم رقص کـنان عـظـم رمیم دلـبر از ما بـه صد امید سـتد اول دل ظاهرا عـهد فرامـش نکـند خـلـق کریم غنـچـه گو تنـگ دل از کار فروبسته مباش کز دم صـبـح مدد یابی و انـفاس نـسیم فـکر بـهـبود خود ای دل ز دری دیگر کـن درد عاشـق نـشود به به مداوای حـکیم گوهر مـعرفـت آموز کـه با خود بـبری کـه نـصیب دگران است نـصاب زر و سیم دام سخـت اسـت مگر یار شود لطـف خدا ور نـه آدم نـبرد صرفـه ز شیطان رجیم حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد شاکر باش چـه بـه از دولت لطف سخن و طبع سلیم







.................................................................














عیب رندان مـکـن ای زاهد پاکیزه سرشـت کـه گـناه دگران بر تو نـخواهـند نوشـت مـن اگر نیکـم و گر بد تو برو خود را باش هر کـسی آن درود عاقبت کار کـه کـشـت همـه کـس طالب یارند چه هشیار و چه مست همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت سر تـسـلیم مـن و خـشـت در میکده‌ها مدعی گر نکـند فهم سخن گو سر و خـشـت ناامیدم مـکـن از سابـقـه لـطـف ازل تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت نـه مـن از پرده تـقوا بـه درافـتادم و بـس پدرم نیز بـهـشـت ابد از دسـت بهـشـت حافـظا روز اجـل گر بـه کـف آری جامی یک سر از کوی خرابات برندت بـه بـهـشـت







..................................................................














الا ای طوطی گویای اسرار مـبادا خالیت شـکر ز مـنـقار سرت سبز و دلـت خوش باد جاوید که خوش نقشی نمودی از خط یار سخـن سربسته گفتی با حریفان خدا را زین مـعـما پرده بردار بـه روی ما زن از ساغر گـلابی کـه خواب آلوده‌ایم ای بخت بیدار چه ره بود این که زد در پرده مطرب که می‌رقصند با هم مست و هشیار از آن افیون که ساقی در می‌افکند حریفان را نه سر ماند نه دسـتار سـکـندر را نمی‌بخشـند آبی بـه زور و زر میسر نیست این کار بیا و حال اهـل درد بـشـنو بـه لـفـظ اندک و معنی بسیار بـت چینی عدوی دین و دل‌هاست خداوندا دل و دینـم نـگـه دار بـه مسـتوران مگو اسرار مستی حدیث جان مـگو با نـقـش دیوار بـه یمـن دولـت منصور شاهی عـلـم شد حافظ اندر نظم اشعار خداوندی بـه جای بـندگان کرد خداوندا ز آفاتـش نـگـه دار

پست‌های معروف از این وبلاگ

مسوولیت امنیت, حرمت و کرامت ثروتهای ملی مردم ایران مستقیما متوجه حکام غرب است