برای پوریا ابراهیمی
آنچه که در آن روزها دیدم ضریب هوشی شما برای فهم معانی، مناسب بود. اسناد اهمیت و ارزش قطره های سبز در نگاه جنابعالی موج می زد. دغدغه انسجام و سازمان یابی اپوزیسیون را داشتی و فعالیت می کردی و به نسبت سهم و وسع خودت موفق هم بودی. جلوی اوین سمت شیب جلوی درب اصلی که رفته بودی ایستاده بودی حرکتهای سرت که به اطراف می نگریستی، شبیه به حرکتهای سر خروس بود. غرورت دقیقا در همان جا و وقتی بود که باید می بود تا آدم بتواند در برابرش تعظیم و بواسطه آن تعظیم احساس بزرگی کند. میمیک صورتت نیز ویژه خود خود پوریا ابراهیمی بود. شاید هم کمی در دل خندیده باشم، یادم نیست. اما ناخودآگاه آفرین گفتم و عبارت "جوان ایرانی" در ذهنم نقش بست. آن ثانیه ها در ذهنم ماند. احساس کردم جوان ایرانی هنوز هست و این الگو، هویت و پتانسیلی است که نسلها می توانند از او بیاموزند پرورش شخصیت خویش و جامعه خویش را. حسرت خوردم، نگران شدم و دلم سوخت که در جامعه ما بجز تنگنا و سرکوب و زندان، عرصه ای برای جولان و تنفس هویتهای سیاسی اصیل و مستقل از حاکمیت در نظر گرفته نشده و فساد مالی و دیگر مشکلات خودساخته سران جناح حاکم، آن...